پیدایش آمریکا
نگاهی به اندیشههای بنیانگذاران آمریکا
۱- استفاده ابزاری از دین و احساسات مذهبی
آنچه که امروزه «دنیای جدید» نامیده میشود با ورود کریستف کلمب به قسمت جنوبی قاره آمریکا و نابودی تمدنهای چندین هزارسالهی آن ظهور پیدا کرد.عالیجناب بارتولوم،اولین کشیش آمریکاییها که بعدها به مقام اسقفی رسید، در کتاب خود تحت عنوان «نابودی سرخ پوستان» از این دنیای جدید، اینگونه یاد میکند:«بربریت از اروپا آمد».درقسمت شمالی این سرزمین – آنسوتر از مکزیک – استعمار به شیوه جدیدی ظهور یافت. وقتی در سال ۱۶۲۰ گروهی از مهاجران انگلیسی پیرو آیین کالوینیسم از شکنجه و آزار گریختند و پا به ماساچوست نهادند، قصد داشتند سرزمین جدیدی به وجود آورند. این گروه دو قرن بعد به مؤسسان ایالات متحده شهرت یافتند و در سرزمینی ریشه دواندند که کمترین پیشینه و تاریخی در آن نداشتند. آنها به این افسانه معتقد بودند که مهاجرت شان از انگلستان نوع جدیدی از مهاجرت «قوم یهود» بوده است.به اعتقاد این گروه، آمریکا «سرزمین موعود» برای ساختن قلمرو خدا بود. این انگیزهی شبههناک مذهبی در واقع توجیهی بود برای بیرون راندن بومیان و تصرف غیرقانونی سرزمینهای آبأ و اجدادی آنها. یکی از این آمریکاییها به نام نلسون ترومن در کتابی تحت عنوان «پاکدینان ماساچوست، از مصر تا سرزمین موعود» چنین مینویسد:«کاملاً واضح است که خدا مستعمرهنشینان را به جنگ با بومیان که به احتمال قوی بازماندگان آمالیستها و فلسطینیهایی هستند که علیه اسرائیل متحد شده بودند، دعوت میکند.»از این پس «سرزمین موعود» به یک سرزمین فتح شده تبدیل شد و غارت و چپاول و قتل عام با برداشتهای مذهبی اشغالگران تعارضی نداشت چرا که از نظر آنها ثروتاندوزی و پیروزی در این راه نشانه رحمت خداوندی بود.
وقتی این فاتحان، استقلال خود را از انگلستان اعلام کردند، جورج واشنگتن بنیانگذار ایالات متحده آمریکا در اولین نطق خود به عنوان رئیس جمهور این کشور، به کاملترین الگوی سیاسی این کشور تا به امروز اشاره کرد و گفت:«هیچ ملتی به اندازه ملت آمریکا شایسته قدردانی از دست غیبی که امورانسانهارا هدایت میکند، نیست. هرگامی که به سوی استقلال ملی برمیداشتیم بیشتر متوجه دخالت مشیتالهی در این امر میشدیم.»
اصطلاح «دستی غیبی» برای اولین بار توسط آدام اسمیت برای معرفی نظریهی اقتصادیاش به کار رفت. وی در این باره میگوید:«اگر هر فردی به دنبال نفع شخصی خود باشد، نفع عمومی محقق خواهد شد. یک دست غیبی مأمور ایجاد هماهنگی بین این دو منفعت است.»
جورج واشنگتن نیز به سه عنصر «دست غیب»، «دخالت مشیت الهی» و «اصل اساسی هماهنگی میان نفع فردی و نفع عمومی» معتقد بوده است.جانشین وی یعنی جان آدامز نیز در سال ۱۷۶۵ چنین مینویسد:«من همیشه تأسیس آمریکا را خواست خداوند برای رهایی بشریت از بندگی و بردگی دانستهام».
هرمان ملویل، نویسندهی معروف آمریکا در قرن نوزدهم مینویسد:«ما آمریکاییها ملتی خاص، قومی برتر و اسرائیل عصر حاضریم؛ ما ناخدای کشتی آزادیها هستیم.»
نکته جالب این است که این عقیده تا به امروز نیز مورد توجه آمریکائیها بوده است به نحوی که بر روی هر دلار در یک سو، نام واشنگتن و در سوی دیگر این شعار نوشته شده است:«ما به خدا ایمان داریم».
جان آدامز هم پس از آنکه جای واشنگتن در پست ریاست جمهوری آمریکا را گرفت اعلام کرد که:«آمریکا به خواست خدا به وجود آمد تا صحنه به کمال رسیدن انسان باشد»
نظریه پردازان اولیه ایالات متحده نظیر عالیجناب دانا نیز این ویژگی الهی «دولت جدید» را خاطر نشان کردهاند؛ وی میگوید:«اولینحکومتی که بهخواست و اراده خدا به وجود آمد حکومت عبریون بود. اینحکومت نوعی جمهوری فدرالی بود که یحوه در رأس آن قرار داشت».جفرسون سومین رئیس جمهور آمریکا نیز اعلام کرد که ملتش «قوم برگزیدهی خدا»ست. دو قرن پس از وی، رئیس جمهور نیکسون هم چنین گفت:«خدا با ملت آمریکاست. خواست خداوند این است که آمریکا رهبری دنیا را بدست بگیرد».
تمام رئیس جمهورهای آمریکا برای توجیه اعمالشان به این حربه متوسل میشدند (تضاد میان گفتار و کردار همواره در سیاست آمریکا وجود داشته است). رئیس جمهور مککینلی به فتح سرزمین فلسطینیها رفت تا «آنها را تربیت کند، متمدن کند و به آئین مسیح بخواند». برای تبیین این دیدگاه ابزارگرایانه به دین تنها به ذکر یک مثال دیگر بسنده میکنیم. در سال ۱۹۱۲، تافت رئیس جمهور آمریکا با اشغال مکزیک اعلام کرد که:«من موظفم از ملتم و اموالش در مکزیک دفاع کنم؛ تا اینکه دولت مکزیک بفهمد خدایی در اسرائیل وجود دارد که باید از او اطاعت کرد».
این نوع نگرش به دین در میان رؤسای جمهور جدید آمریکا نیز به روشنی دیده میشود.
لحن و گفتار رئیس جمهورهای آمریکا از جورج واشنگتن تا بیل کلینتون هیچ تغییری نکرده است و همگی معتقد بودهاند که آمریکا همواره بازوی پولادین و مسلح خواست و اراده خداوندی بوده است.
در بحبوحهی جنگ ویتنام، کاردینال اسپلمن، اسقف شهر نیویورک که به نام «تمام کسانی که به خدا و آمریکا معتقدند» سخن میگفت به سایگون رفت تا به قتل عام کنندگان مردم ویتنام بگوید:«شما سربازان عیسی مسیح هستید»!
امروز هم ساموئل هانتینگتون، نظریه پرداز پنتاگون، برای توجیه روی آوری بیش از حد آمریکا به تسلحیات نظامی و قاچاق سلاح که عامل اصلی «پیشرفت اقتصادی» آمریکاست و نیز در توجیه اختصاص بودجههای کلان به تحقیق و توسعه صنایع نظامی و فروش تسلیحات به کشورهای دیگر که عامل رونق صادرات آمریکاست، برنامههای استکباری این کشور در دنیا را به نوعی جهاد و جنگ مذهبی تشبیه میکند و در کتابی تحت عنوان «برخورد تمدنها» نظریهی رویارویی تمدن یهودی – مسیحی از یک سو و اسلام و کنفوسیوس (چین) از سوی دیگر را مطرح میکند.
۲- شکلگیری و جهتدهی افکار عمومی
یکی از مشخصههای اصلی «آمریکاگرایی» در کشورهایی که به سلطه آمریکا تن دادهاند، بازی با افکار عمومی و شرطی کردن آنهاست. این همان چیزی است که اصطلاحاً «تفکر واحد» نام گرفته است.
مکتب مک کارتیسم در سال ۱۹۵۲ و با ظهور مک کارتی تأسیس شد. مک کارتی معتقد بود «غیر آمریکایی»ها را باید ردیابی کرد و حتی به محترمترین روشنفکران آمریکایی نظیر اوپنهایمر، که یکی از پیشگامان تحقیق در زمینه انرژی اتمی بود برچسب «ضد آمریکایی» زد.
این عامل تبلیغاتی در عصری که آمریکا در اوج شکوفایی و قدرت بود، آمریکاگرایی را به شکلی مقدس جلوهگر ساخت و تفسیر جدیدی از پاکدامنی بنیانگذاران اولیه این کشور ارائه کرد. این عامل حتی در بدترین انواع خشونت نیز به کار گرفته شد به گونهای که در سالهای ۱۶۵۰ – ۱۶۴۰، قانونگذاران منطقه کانکتیکات قانون زیر را که برگرفته از «کتب مقدس» بود به تصویب رسانند:«هرکس خدایی غیر از خدای یکتا را پرستش کند کشته خواهد شد».
امروزه نیز همان خدای تبلیغاتی را برای دفاع از «ارزشهای» دیگر – یا بهتر بگویم نبود ارزشهای دیگری غیر از بازار، آزادی تجارت یا «حقوق بشر» (که جدیدترین غم زورمداران است!) – مطرح میکنند.
اولین و بدترین افسانه سیاستآمریکا این بود که: «ما ملت برتریم».
این افسانه از آنجا بدترین افسانه سیاست آمریکاست که برای توجیه تبلیغاتی باجگیریهای آمریکا و ایجاد سلسله مراتبی از نژادهای برتر و نژادهای پستتر و «حق تسلط» بر دیگران از سوی این کشور مورد بهره برداری قرار گرفت. آمریکاییها ادعا میکردند که این حق الهی باعث میشود آنها بتوانند فراتر از تمام قوانین بینالمللی (مثلاً تصمیمات اتخاذ شده از سوی سازمان ملل) عمل کنند. آمریکا به استناد همین «حق الهی» بدون اخذ مجوز از سازمان ملل و با نقض قوانین بینالمللی مربوط به حاکمیت و تمامیت ارضی کشورها، آتش جنگ علیه یوگسلاوی را بر افروخت. بر مبنای همین منطق اسرائیل نیز قطعنامه سازمان ملل در مورد این رژیم و تعیین مرزهایش را کاغذ پاره مینامد.
در شیوههای تبلیغاتی، اصطلاح «قوم برتر» عاملی برای انگیزش احساسات هیتلری درباره برتری نژاد آریا و ملت برتر آلمان بود. در این برداشت اینگونه تصور میشد که رسالت خطیر «ایجاد انسان جدید» از طریق سلطه بر کل دنیا، بر دوش ملت آلمان نهاده شده است. ژان ژاک روسو، نویسنده شهیر فرانسوی در پاسخ به آنهایی که ادعای «قوم برگزیده خدا» را مطرح میکنند چنین میگوید:«میخواهم به این فرقهگرایان بگویم خدای شما خدای ما نیست، خدایی که ملتی را برمیگزیند و بقیه را طرد میکند، پدر همه انسانها نیست.»سیاستمداران و دستاندرکاران رسانههای جمعی آمریکا سعی میکنند اسطورهپردازی آمریکایی را یک واقعیت محض تاریخی بنامند و بدین وسیله مردم این کشور و جهان را تسلیم خواستهای خود نمایند. این کار از همان ابتدای تشکیل آمریکا با جدیت کامل پیگیری میشد. یکی از نخستین و مهمترین تحلیلگران سیاست آمریکا به نام تکوویل چنین مینویسد:
«من نمیدانم همه آمریکاییها به دینشان معتقد هستند یا خیر ولی مطمئن هستم که به لزوم آن برای بقای نهادهای جمهوریت اعتقاد کامل دارند.»
او میافزاید:«برخی طرفدار اصول مسیحیت هستند چون به آن اعتقاد دارند. و برخی دیگر با ظاهرسازی مذهبی خود را طرفدار دین جلوه میدهند… در ایالات متحده فرمانروا، فردی مذهبی است بنابراین دورویی و ظاهرسازی امری اجتنابناپذیر است».
وی قبل از این در سال ۱۸۴۰ در کتابی تحت عنوان «دموکراسی آمریکایی» به این همگرایی اشاره میکند و میگوید:«هیچ کشوری وجود ندارد که در آن به اندازه آمریکا نبود استقلال فکری و روحی مشهود باشد».
در سال ۱۸۵۸، هنری دیوید تورو، یکی از نادر سنت شکنان و نویسنده کتاب«زندگی در جنگلها» مینویسد:
«نیازی نیست که برای کنترل آزادی مطبوعات قانون وضع کنیم. مطبوعات خود به خود این کار را میکنند و حتی گاهی بیش از حد نیاز. جامعه با رسیدن به توافقی در مورد چیزهایی که میتوان در مورد آنها اظهار نظر کرد به برنامهای دست یافته است که اگر کسی از این توافق عدول کرد طرد میشود. در نتیجه از هر هزار نفر حتی یک نفر پیدا نمیشود که جرأت کند در مورد چیز دیگری اظهار نظر کند»
۳- سود اقتصادی، مهمترین انگیزه
سومین پایه آمریکاگرایی با «بیانیهی استقلال» این کشور و تفسیر فوری آن توسط الکساندر هامیلتون وزیر دارایی در کابینه جورج واشنگتن شکل گرفت. هامیلتون در اصل، شاگرد آدام اسمیت بود و معتقد بود که مالکیت «حق مقدس» انسان است. به نظر وی در بازار یک دست غیبی منافع فردی را به سوی منافع عمومی هدایت میکند. در این برداشت، بازار تنها تنظیمکنندهی روابط اجتماعی انسانها به شمارمیآید.
هامیلتون تنها در یک مورد از آدام اسمیت فاصله میگیرد و آن نقش دولت است. به اعتقاد وی دولت باید در بازار دخالت کند ولی نباید این کار را با کاستن از نابرابریهای حاصل از رقابت در صحنه بازار انجام دهد؛ بلکه باید با کم کردن مالیات شرکتهای تجاری بزرگ و کمک بیشتر به آنها و دادن بیشترین سفارشات دولتی به آنها، با این شرکتها وارد شراکت شود.
وی معتقد بود بانک مرکزی باید از استقلال کامل برخوردار باشد و کسی حق نداشته باشد فعالیتهای آنرا کنترل کند چرا که چنین کنترلی ممکن است باعث رویارویی دایمی اقویا و ضعفا شود.
یکی از مهمترین ویژگیهای نظریهی هامیلتون (که یکی از دوستان نزدیک جورج واشنگتن و الهام بخش نطق خداحافظی وی به هنگام بازنشستگی بود) جایگاه برجستهی «فساد» به عنوان محرک نظام اقتصادی آمریکاست. به اعتقاد وی فساد، محرکی قوی در دنباله روی از منافع فردی در جامعه است.
"فساد" که نتیجه اقتصاد بازار است، مشخصهی اصلی اقتصاد «آمریکاگرایانه» تا به امروز بوده است. بدینترتیب «یکتاپرستی بازار» نتیجهی منطقی و اجتنابناپذیر نظام اقتصادی آمریکا شده است.
آلن کوتا در کتابی تحت عنوان «تمام حالتهای کاپیتالیسم» منطق این نظام را تعریف میکند:
«افزایش فساد با رشد فعالیتهای مالی و رسانهای رابطهی مستقیم داشته و غیر قابل تفکیک هستند. سیستم اطلاع رسانی امکان به جیب زدن ثروتهای هنگفت را که گاهی برای بدست آوردن آن باید یک عمر کار کرد، از طریق انواع عملیاتهای مالی تجاری بویژه ادغام شرکتها، فراهم میآورد.»
نویسنده این کتاب میافزاید:«اقتصاد بازار تنها با توسعه و گسترش یک بازار واقعی امکان شکوفایی پیدا میکند… در کل، فساد همان نقش طرح و برنامهریزی را بازی میکند».
نوام چامسکی هدف اصلی سیاست خارجی آمریکا در مورد «دموکراسی» یعنی به اصطلاح «جوامع باز» را مشخص نموده است. او میگوید:«سیاست خارجی آمریکا که در راستای ایجاد نظم بین المللی به وجود آمده، به دنبال ایجاد جوامع بازی است که پذیرای سرمایه گذاریهای سودآور برای آمریکا باشند و امکان توسعه بازار صادرات و نقل و انتقال سرمایهها و بهرهبرداری شرکتهای آمریکایی و شعب محلی آنها از منابع انسانی و مادی را فراهم آورد. «جوامع باز» اساساً جوامعی هستند که پذیرای نفوذ اقتصادی و نظارت سیاسی آمریکا هستند».
اقتصاد دولتی و تجارت خصوصی در آمریکا تابع اصول مشترکی هستند. نلسون هانت، صاحب هتلهای زنجیرهای هیلتون در سمیناری با عنوان «رستگاری اقتصادی و رستگاری معنوی» که در سال ۱۹۸۱ در لوسانجلس برگزار شد و رؤسای سیصد شرکت تجاری در آن شرکت کرده بودند، چنین گفت:
«مهمترین چیز برای کشور ما داشتن یک محیط روحانی است که در آن بتوانیم مقدار پولی که توانایی بدست آوردنش را داریم کسب کنیم.»
طبق برداشت آمریکاییها و به قول شلسینگر، موفقیت در تجارت «یک امر اخلاقی» به حساب میآید و آمریکاییها به این مهم نایل آمدهاند. جان راکفلر، میلیاردر آمریکایی، «مأموریت» خود را چنین توصیف میکند:
«خدا این ثروت را در اختیار من قرار داده است… وظیفهی کسب پول یک موهبت الهی است و این موهبت شامل حال من شده است. فکر میکنم وظیفهی من در بدست آوردن هر چه بیشتر پول و به کار بردن آن برای خدمت به بشریت از وجدانم سرچشمه میگیرد».
درسال ۱۹۴۰، آلکسی توکویل، بزرگترین تحلیلگر سیاست آمریکا در کتابی تحت عنوان «دموکراسی در آمریکا» به بررسی این مکانیسم در ابتدای تشکیل کشور آمریکا میپردازد:
«من هیچ ملتی را سراغ ندارم که به اندازهی مردم آمریکا عاشق پول باشند و پول چنین جایگاه مهمی را در قلبشان داشته باشد. ملت آمریکا مجموعهای از ماجراجویان و سوداگران است.»
این امر ناشی از یک دیدگاه نژادپرستانه و ضدآمریکایی نیست بلکه نتیجه شرایط تاریخی ایجاد «ملتی» است که در واقع یک ملت نبود و به قول توکویل مجموعهای بود از مهاجرانی که نه تاریخ مشترک داشتند و نه فرهنگ مشترک.
این مردمان اکثراً برای پیداکردن کار و بدست آوردن پول به آمریکا آمده بودند. تنها چیزی که آنها را ور هم جمع میکرد شبیه چیزی بود که اعضای یک شرکت تجاری را به هم پیوند میدهد. فرهنگی وجود نداشت تا بتواند هدف و غایت معنوی مشترکی برای این جمع بیریشه ایجاد کند.
گرچه این واقعیت توسط اسطورههای بنیانگذار سیاست آمریکا پوشیده ماند ولی آمریکا از همان ابتدای تشکیل، همانند سازمانی عمل میکرد که تنها قانون آن عقل گرایی اقتصادی و فنی بود و افراد به عنوان تولید کننده یا مصرف کننده، کشاورز یا سوداگر، یا کسی که بر سر تصاحب اراضی، نفت یا طلا و با هدف افزایش قدرت خرید خود با دیگران میجنگید، در آن شرکت میکردند. در این راستا حتی از فساد هم برای نیل به اهدافشان بهره میگرفتند.
هر گونه تفکری در مورد غایت و معنای زندگی در این نظام جایی نداشت و به عنوان دغدغهی ناچیز اقلیت کوچکی بدل شده بود که محترمانه در برابر خلأ معنویت دنیایی که یکی از همین آمریکاییها آنرا «قوانین خدایی بازار» مینامد مقاومت میکردند.نبود هدفی جز کسب قدرت و ثروت نه تنها یکی از مشخصههای نظام آمریکاست بلکه شرط اصلی بقا در آن جامعه به شمار میآید.
ادوارد لوتواک نظریه پرداز آمریکایی با صراحت خاطر نشان میکند که در نظامی که وی مدافع آن است (که همانا توسعهی بیحد و مرز نظام سرمایه داری است) یکی از اهداف مورد نظر از بینبردن هویت و کرامت انسانهاست؛ و رها نمودن کامل وجدان به خاطر یک زندگی بیهدف بهترین انتخاب ممکن است. این امر یعنی: تضمین موفقیت برای کارفرمایان بزرگ، سیاستمداران رده بالا و سایر افراد بلند مرتبه، چرا که اگر آنها به غایت و هدف نهایی زندگی بیاندیشند جلوی موفقیت خود را خواهند گرفت؛ این نظام تنها به فتح بازارها راضی نیست بلکه قصد دارد گسترهی بازار را به تمام زمینههای فعالیت بشری بکشاند. او به عنوان مثال به «هنرهای زیبا، ادبیات و ورزش» اشاره میکند که به سبب خواستهای بازار کاملاً از هدف نهایی خود منحرف شدهاند. وی معتقد است صاحبان این هنرها باید به دنبال جذب افراد پولدار که توانایی سفارش دادن این آثار را دارند باشند تا بیشترین منفعت را ببرند.
یکی از مشخصههایاصلی آمریکاگرایی همین نبود هدفانسانی یا الهی است که متأسفانه امروزه بر دنیا سیطره افکنده است. علت این امر آن است که پول به هدفی تبدیلشده که جای هر هدفی را پرکرده است.
میشل آلبر، اقتصاددان فرانسوی در کتابی تحت عنوان «کاپیتالیسم در برابر کاپیتالیسم» تعریف عمیقی از «یکتاپرستی بازار» که اصل اساسی آمریکاگرایی است، ارائه میدهد:
«ضروریترین مسأله نپرداختن به هدف غائی و نهایی است.»
۴- نژادپرستی افراطی
با نگاهی به چگونگی پیدایش ایالات متحده درمییابیم که در این کشور قبل از اعلام استقلال، خصوصیت نژادی مربوط به «نژاد برتر» (مستعمرهنشینان) به دلیل مستعمره بودن آن، کاملاً رعایت شده است. بدون در نظر گرفتن این مطلب نمیتوان به تناقضات ریشهای نظام آمریکا در مورد ارجحیت «نژاد سفید» و فرو دست بودن «بومیان و سیاهان» پیبرد. بدین ترتیب از همان ابتدای ایجاد «رقابت» در آمریکا، شاهد نابرابری نژادی هستیم.
طبق آمارهای سال ۱۷۹۰ بردههای سیاهپوست که از کلیهی حقوق مدنی محروم بودند، ۱۷ درصد جمعیت ۴ میلیون نفری آمریکا را تشکیل میدادند. اما در بین سفید پوستان در بوستون، ده درصد از ثروتمندترین مردم به تنهایی ۶۲% کل ثروت این ناحیه را در اختیار داشتند. جمعیت این ناحیه اغلب کارگران و ملوانان فقیری بودند که با بیچارگی روزگار میگذراندند.در توجیه برده داری نیز دلایل متعددی ارائه میشد که مهمترین آنها دلایل مذهبی بودند. از نظر تازه واردها که مأمور اجرای یک طرح الهی برای بازسای «قلمرو الهی» در «سرزمین جدید» بودند، بومیان که مسیحی نبودند عمال شیطان به شمار میآمدند و میبایست نابود میشدند. (درست مانند کاری که شعیب با آمالیستها کرد.)
به این توجیه مذهبی یک دلیل دیگر هم اضافه شد که بر یک برداشت سادهلوحانه و یکطرفه استوار بود. بر اساس این برداشت بومیان آمریکا مانند «حیوانات وحشی» از راه شکار امرار معاش میکردند، ولی انسانها از طریق کشاورزی زندگی میکردند. شکار طریقهگذران زندگی حیوانات است…. خدا در وحی به انسان چنین گفته است:«تو باید بر روی زمین کار کنی»به این ترتیب دلیل نژادی «وحشی بودن» سرخپوستان به «شیطانی بودن» آنها اضافه شد و این به معنای نابودی کامل آنها بود.
فرانکلین، رئیس جمهور آمریکا، پیشنهاد کرد سرخپوستان را به سوی مصرف مشروبات الکی سوق دهند تا به روند نابودی آنها سرعت بیشتری بخشیده و زمینهایشان را تصاحب کنند:«به نظر من باید آنها را وادار کنیم قسمتهایی از زمینهایشان را که بیشتر به درد ما میخورد به ما بدهند.»
آمریکا تحت لوای این اسطورههای مذهبی و نژادی، با «تعقیب و اخراج سرخپوستان» که مقاومت نظامی آنها در سال ۱۸۹۰ و با قتل عام سیونها در وانددنی بکلی درهم شکست، به بزرگترین «تصفیه نژادی» تاریخ دست زد.
پس از آن، شیوههای استعمارگرانه و نژادپرستانه با توسعهی سریع «تجارت بردهها» بر روی سیاهپوستان آغاز شد. آمریکائیها در این مورد هم به آیات تورات متوسل شدند و جناب اس. سوایل قاضی دیوان عالی ایالت ماساچوست، مدرکی را که طبق آن خدا برده داری را مجاز دانسته و سیاهان موجب خشم و غضب الهی هستند، از تورات و نوشتههای سنت پُل استخراج کرد.
بردهداران، تحت تأثیر «فلسفه عصر روشنگری» خود را طرفدار قوانینطبیعت و فلسفه لوک معرفیمیکردند. البته با توجیه مذهبی زیر:«مشیت الهی بر این بوده است که بردگان سیاه در این سرزمین کار کنند. چرا که سیاهان بیش از سفید پوستان به کار کردن در آب و هوای گرم عادت دارند».
این امر در واقع مسالهی ارزش دهی به زمین را زنده کرد و این دلیل بیولوژیکی نژادپرستانه را که «خود طبیعت، نژادی از انسانها را به بردگی کشانده است» توجیه نمود.
نکتهی جالب توجه، تناقض آشکاری است که میان اعلامیه استقلال – که خواهان «برابری حقوق تمام انسانها» است – و یک قرن بردهداری وجود دارد. اکنون نیز دو قرن پس از تصویب این اعلامیه، آمریکاییها به نام «دفاع از حقوق بشر» به قتل عام کودکان و غیرنظامیان از طریق بمبارانهای هوایی، ایجاد قحطی یا نابودی زیر بنای اقتصادی کشورهای دیگر میپردازند.
سیاهپوستان که از سوی قانون اساسی و «نهاد ویژه» آن از مشارکت در امور اجتماعی محروم شده بودند، به قول ارسطو چیزی نبودند جز «ابزارهای ناطق»؛ چرا که «حقوق بشر» در آمریکا یعنی حقوق «پروتستانهای آنگلو ساکسون سفید پوست».
هیچکدام از قوانین مربوط به برده داری، در ایالتهای مختلف آمریکا که به بردهها حق رأی، مالکیت و حمل سلاح نمیداد نیز توسط قانون اساسی این کشور رد نشد.
سرخپوستان هم به همان دلایل نژاد پرستانه، به طور رسمی از جامعه شهروندان آمریکا طرد شدند. علاوه بر این، قانونی که در سال ۱۷۹۲ به تصویب رسید مهاجرت «نژادهای شرقی» به آمریکا را به طور رسمی محدود میکرد.
از قرن نوزدهم به این طرف، تأثیر «داروینیسم اجتماعی» (یعنی حذف ضعیفها به وسیله قویترها) باعث شد این تبعیضات که براساس معیارهای اقتصادی و اجتماعی بنا نهاده شده بودند، توسعهی قابل ملاحظهای پیدا کنند.
۵- جمع بندی
در واقع اصول اساسی آمریکاگرایی را میتوان در موارد زیر خلاصه نمود:
۱- اعتقاد به «قوم برگزیده» بودن ملت آمریکا که «رسالت» سلطه بردنیا و ایجاد «قلمرو خدا» را بر دوش آنها نهاده است.
۲- تلاش در جهت حداکثر استفاده از افکار عمومی و درواقع تبلیغات عوامفریبانه در جهت تحقق اهداف.
۳- اطمینان به این که نشانه بارز این گزینش الهی، موفقیت و پیشرفت و نشانهی این دو ثروت فراوان است. البته طبق برداشتهای هامیلتون چگونگی دستیابی به این ثروت اصلاً مهم نیست.
۴- نابرابریهای اولیهای که بر اثر تعلق به یک نژاد یا داشتن شرایط اجتماعی خاص به وجود آمدهاند، «تبادل آزاد» را به مؤثرترین عامل لگدمال شدن ضعفا توسط قویترها تبدیل کرده است.
ثبت دیدگاه