بسمه تعالی
دستنوشتهی شهید صفرعلی بابالوئی
شب تا به قیامت نشود روز که هست
پردهی روز قیامت شب تنهایی ما
مگرش زلف و زنجیر نماید ورنه
در همه شهر نگنجد دل هر جائی ما
***
اشک شب و آه سحر داغ دل و سوز جگر
ترسم که ستازد آشکار اسرار پنهان تو را
***
تا چند ز خون مژه در کوی تو احباب
صد نامه نویسند و جواب از تو نخواهند
***
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه غیبم دوا کنند
***
می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب
بهتر ز طاعتی که ز روی و ریا کنند
ثبت دیدگاه