ایستاده از چپ نفر اول شهید محمدباقر فتح اللهی
چند روزی از ماه رمضان می گذشت. برای عیادتش به بیمارستان رفتم. نزدیکی اتاق محمدباقر رسیدم که یک دفعه ازاتاقش صدایی شنیدم. با عجله وارد اتاق شدم دیدم پرستار با او بحث می کند. رو به پرستار کردم و گفتم:این طور بامریض برخورد می کنند؟با عصبانیت جوابم داد خانم این مریض شما از دستورات دکتر سرپیچی می کند. نه دارو می خورد نه غذا.
تعجب کردم و گفتم: محمدباقر پرستار راست می گوید؟
با عصبانیت سرش را پایین انداخت.
گفتم: آخه از تو بعید است پرستار از خدا خواسته شروع کرد.حاج خانم این بچه شما غذایش را داخل سطل زباله می ریزد. قرص هایشان را نگه می دارد و بعد از افطار می خورد دیگر نگذاشتم پرستار ادامه دهد.
گفتم:اگر خوب می شدی از بیمارستان مرخصت می کردند. نیاز به بستری شدن نبود.
دیگر نتوانست تحمل کند با عصبانیت گفت زمانی که می توانم روزه بگیرم برای چه روزه ام را بخورم!
یک روز به او گفتم باقر جان پایت خوب نشده حالا نرو.
گفت: آره دیگه من و تو دشمنان عشق مادر و فرزندی بشیم. ناموس مردم دست دشمنان بیفتد. قرآن از بین برود. من می روم، این پایی که می بینی می لنگد و نمی تواند راه برود، پا روی حرف ها می گذارد و می رود.
از چپ شهید محمدباقر فتح اللهی
(شهید محمد باقر فتح اللهی)
ثبت دیدگاه