محمود در خانه همیشه کمک دستم بود و در انجام کارها خیلی کمکم می کرد. مخصوصا موقعی که مهمان داشتیم نمی گذاشت سختی کار را بفهم. در زمان اسارت ناراحتی قلبی گرفت بود ، وقتی از اسارت برگشت بیمار بود و من خودم در خانه از او پرستاری می کردم . جانباز شیمیایی بود.
روز آخر حالش یک دفعه بد شد و از هوش رفت. من سریع آژانس گرفتم و رساندمش بیمارستان. خیلی مضطرب بودم و دستپاچه . با اینکه قبلا هم ادچار این حالات بود ولی اینبار خیلی دل نگران بودم.
در بیمارستان پزشک ها معاینه کردند و گفتند که محمد شهید شده. شوکه شدم و نفهمیده بودم او همان لحظه که در خانه افتاده شهید شده اشت. اصلا برایم قابل باور نبود تا مدت ها شوکه بودم اما حقیقت داشت.
محمود بعد از سال ها رنج و درد اسارت و جراحت های شیمیایی شهید شده بود.
یقین دارم که هرگز من و فرزندانش را تنها نگذاشته و در کنارمان است.
راوی:همسر شهید
ثبت دیدگاه