افشاری، نظامعلی: چهارم فروردین ۱۳۳۴، در روستای شریف آباد از توابع شهرستان ابهر به دنیا آمد. پدرش ولی الله و مادرش رقیه نام داشت. در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت. کارگر شرکت بود. سال ۱۳۵۸ ازدواج کرد و صاحب چهار پسر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. ششم مرداد ۱۳۶۷ ، در اسلام آبادغرب توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت گلوله به قلب، شهید شد. مزار او در زادگاهش واقع است.
وصیتنامه :
خداوندا بدرستی که شنیدیم صدای منادی را که ندا میداد ایمان بیاورید ، ایمان آوردیم . پروردگارا گناهان و لغزشهای ما را ببخشای و ما را با نیکان محشور گردان . در این دنیای کوچک چیزی و کسی شایسته تر و مناسبتر از خداوند پناهی برای انسان نیست ، همه چیز از اوست و همه به سوی او خواهند رفت. من با تعهدی که به اسلام دارم به ندای رهبر عظیم الشان انقلاب بر حسب تکلیف لبیک میگویم زیرا احساس میکنم که نباید این فرصت را از دست بدهم . توجه داشته باشید که بخاطر خدا و اسلام دراین راه گام نهادم . با آرزوی جهانی شدن اسلام عزیز همراه با پیروزی همه دلیر مردان اسلام.
خاطره:
آخرین باری که همسرم به جبهه ی می رفت ما برای و داع همراه ایشان رفته بودیم تا از سپاه ابهر ایشان به جبهه اعزام بشوند لحظه ای که ایشان سوار اتو مبیل شده بودند و می خواستند حرکت کنند فرزند دو ساله ما به نام هادی موقع خداحافظی بابایش او را صدا زد و گفت ! بابا! بابا! و گریه کرد و همسرم نیز در آن لحظه می خواست از ماشین پیاده شود اما نتوانست چون کار از کار گذشته بود و وسیله در حال حرکت بود و ایشان نیز غریبانه فرزند خود را نگاه کرد و با چشمانی اشکبار با فرزند خود وداع کرد به نظر من در آن لحظات فرزندم با آن سن و سال فهمیده بود این از آخرین دفعه ای است که ایشان را با این کلمه صدا می زند و بعد از این ، این واژه برایش معنایی نخواهد داشت و برایش مشخص بود که سفر بابایش طولانی خواهر بود و همسرم نیز می دانست که این آخرین باری است که با ما دیداری می کند و بعد از من سایه پر مهرش بر سر من و فرزندانش نخواهد بود او می دانست و مطمئن بود سفرش بازگشت خواهد داشت اما چه بازگشتی ؟ همسرم آمد ولی با پای نیامد او را آوردند ولی جسمش را و ما نیز فهمیدیم که روح او نزد خداست . حال فرزند ما دیگر بابا نداشت او از ۀآن به بعد فقط از بابا یش چند قطعه عکس بیشتر نداشت ، بعد از شهادت همسرم چیزی که مرا بسیارناراحت می کرد این بود که فرزند می داد و با لحن معصومانه خود گفت بابا لالای آری لو از شهادت پدرش خبر داشت و با وجود این که دو سال داشت می دانست که روح بابایش به درگاه الهی عروج کرده و جسمش در کنار ما نیست.(همسرشهید)
ثبت دیدگاه