حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

پنجشنبه, ۲۰ شهریور , ۱۴۰۴ ساعت تعداد کل نوشته ها : 6431 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 363×
غواص شهید ناصر گنج خانلو
12

نام پدر: اصغر محل تولد: زنجان تاریخ تولد: ۴۹/۶/۸ تاریخ شهادت: ۶۴/۱۱/۲۱ نام عملیات: والفجر ۸ منطقه عملیاتی: اروندرود محل شهادت: فاو مزار شهید: مزار شهدای پایین زنجان زندگینامه شهید ناصر گنج خانلو ناصر گنج خانلو را خداوند به عنوان دومین فرزند به اصغر و زیبا امانلو هدیه داد. او در هشتمین روز از شهریورماه […]

پ
پ

ناصر گنج خانلونام پدر: اصغر
محل تولد: زنجان
تاریخ تولد: ۴۹/۶/۸
تاریخ شهادت: ۶۴/۱۱/۲۱
نام عملیات: والفجر ۸
منطقه عملیاتی: اروندرود
محل شهادت: فاو
مزار شهید: مزار شهدای پایین زنجان

زندگینامه شهید ناصر گنج خانلو
ناصر گنج خانلو را خداوند به عنوان دومین فرزند به اصغر و زیبا امانلو هدیه داد. او در هشتمین روز از شهریورماه ۱۳۴۹ در زنجان دیده به جهان گشود.
ناصر ۴ برادر و ۱ خواهر داشت و سالهای شیرین کودکی را در کنار آنها سپری کرد. با فرارسیدن زمان تحصیل علم به مدرسه ابتدایی خانعلی رفت و پس از اتمام تحصیلات ابتدایی برای ادامه تحصیل راهی مدرسه توفیق شد. او به ورزش علاقه مند بود و در رشته بسکتبال فعالیت داشت.
با پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل نهاد مقدس بسیج ناصر به عضویت این نهاد درآمد و در مسجد سید محسن واقع در محله دروازه رشت به فعالیت فرهنگی مشغول شد.

سه سال از شروع جنگ تحمیلی می گذشت و ناصر در حالی که ۱۳ سال داشت و محصل سال دوم راهنمایی بود، تصمیم گرفت ندای رهبر کبیر انقلاب اسلامی را لبیک گفته و با وجود سن کم به صف غیورمردان و پاسداران دین و وطن بپیوندد. بنابراین از طریق یگان اعزامی بسیج در سال ۱۳۶۲ راهی صحنه های نبرد حق علیه باطل شد و به عنوان غواص مشغول خدمت گشت. ۲ سال از حضورش در جبهه می گذشت که در عملیات والفجر ۸ شرکت کرد و پس از رشادت های فراوان در عرصه نبرد، سرانجام در بیست و یکمین روز از بهمن ماه ۱۳۶۴ در همین عملیات و در اروندرود بر اثر اصابت ترکش به بدن، به شهادت رسید.
پیکر مطهرش در مزار پایین شهدای زنجان به خاک سپرده شد.

دستنوشته شهید
بسم ا… الرحمن الرحیم
اللهماجعلنی من جندک فان جندک هم الغالبون و اجعلنی من حزبک فان حزبک هم المفلحون و اجعلنی من اولیائک فان اولیائک لا خوف علیهم و لا هم یحزنون.
خدایا مرا از سپاه خویش قرار ده؛ زیرا سپاه تو پیروزند و مرا از حزب خود قرار بده؛ زیرا حزب تو رستگارند و مرا از دوستان خود قرار بده؛ زیرا دوستان تو نه بیمی بر آنان است و نه آنان اندوهگین می شوند.

در این یادداشت از ایثارگری ها و از جانگذشتگی های رزمندگان اسلام سخن گفته می شود. رزمندگان پدر و مادر و خواهر و برادر حتی زن و بچه خود را رها کرده و طی دوره های آموزش سخت توانسته اند به جبهه رفته و از میهن خود دفاع کنند. در این یادداشت یک دوره چهارماهه اول تا آخر نوشته شده است. در تاریخ ۶۱/۸/۱۸ در حدود ۵۰۰ نفر به آموزش اعزام شدیم.

قبل از آموزش که صبح ساعت ۸ روز شنبه بود ما را به مسجد بسیج مرکزی جمع کردند و ما را گروه بندی کردند برای سوار ماشین شدن. اولین گروه، گروه ما بود که اسمش گروهان یک بود. تا ظهر گروه بندی تمام شد. دو ساعت وقت داشتیم تا برویم غذا بخوریم و برگردیم. ساعت ۳ همه دوباره در مسجد جمع شده بودند. یک ساعت عزاداری کردیم. ساعت ۴ یکی از برادران سخنرانی کرد و بعد از سخنرانی گروهان یک میخواست سوار ماشین بشود. وقتی که از مسجد بیرون آمدیم و خواستیم سوار ماشین بشویم، دیدیم که آنقدر مردم جمع شده بودند که گویا تمام اهل زنجان آنجا بودند. بالاخره گروهان یک سوار ماشین شد و حرکت کرد. ما در ماشین بودیم.
بچه ها آنقدر هیجان زده بودند که می خواستند فقط زودتر به پایگاه برسند. شب شد. ساعت ۷ شب اتوبوس در قزوین ایستاد و برای صرف شام بعد از آنکه همه نماز خواندند و شام خوردند سوار اتوبوس شده و حرکت کردیم. ساعت ۱۰ شب به تهران رسیدیم و مقصد ما تهران، پایگاه حمزه بود به پادگان حمزه رفتیم. گفتند اینجا نیست. بعدا به پادگان امام حسن(ع) ۲۴ رفتیم وارد پادگان شدیم و به یک آسایشگاه بزرگ که در اصل نمازخانه بود، جمع شده بودند و آیات قرآن و مسائل دینی و از سرگذشت های خود صحبت می کردند. صبح ساعت ۵ وضو گرفته و نماز خواندند بعد از صرف صبحانه به سالن نهارخوری رفتند. بعد از صبحانه تا ظهر بچه ها این طرف و آن طرف گشت زدند و ظهر برای صرف نهار به غذاخوری رفتند. بعد از نهار و نماز دوباره سوار اتوبوس شدیم تا به پادگان حمزه رسیدیم وقتی که به پادگان حمزه رسیدیم، دیدیم که غیر از برادران اعزامی از زنجان از شهرستان های دیگر هم آمده بودند.
این شهرستان ها عبارت بودند از: خمین، امام شهر، ساوه، قم، اراک، تهران و از …..

اعزامی از شهرستان ها نیروی هر شهرستان را در یک جا به خط کردند و گروهان بندی کردند و نیروی ما از همدیگر جدا شد. دوست از دوست و برادر از برادر جدا شدند و هر کدام در یک گروهان افتادیم. گروهان ما که اکثراً اعزامی از قم بودند و از زنجان فقط چهار نفر بودیم. گروهان ما گروهان ۷ و گردان ۱۰۱ بود و پادگان حمزه تقریبا ۱۵۰۰ نفر بودند که ۱۷ گروهان و دو گردان بود هر گروهان از ۹۰ نفر تشکیل می شد. 
***

خاطره

راوی: همرزم شهید
شب عملیات بود. ساعت حدود ۷ بود. قرار بود ساعت ۸:۲۰ دقیقه به آب بیفتیم و عملیات شروع شود. هر کس به کاری مشغول بود. بعضی ها در گوش هم ندای خداحافظی نجوا می کردند. بعضی خلوت کرده و مثل ناصر گوشه ای نشسته و وصیتنامه می نوشتند. ناصر سرش را روی کاغذی که دستش بود، خم کرده و در حال نوشتن بود.
رفتم کنارش. گفتم: آقاناصر چی مینویسی؟
سرش را لحظه ای بلند کرد. لبخندی زد و گفت: یه چیزایی برای پدرم.
لحن صدایش آرام بود. با مِن و مِن گفتم: تو هم رفتنی شدی؟ … چیزی برات الهام شده؟ … خوابی … چیزی؟ …
گفت: نه بابا، من از این شانس ها ندارم.
اما من مطمئن بودم که ناصر هم رفتنی شده است.

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.