حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

جمعه, ۲۱ شهریور , ۱۴۰۴ ساعت تعداد کل نوشته ها : 6431 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 363×
شهید نادر امینی
5

امینی، نادر: بیست و چهارم اردیبهشت ۱۳۵۰ ‏، در روستای بلند پرچین از توابع شهرستان زنجان به دنیا آمد. پدرش غیبعلی، کارگر بود و مادرش فاطمه نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. بیست و سوم خرداد ۱۳۶۷ ‏، با سمت بی سیم چی در شلمچه بر […]

پ
پ

امینی، نادر: بیست و چهارم اردیبهشت ۱۳۵۰ ‏، در روستای بلند پرچین از توابع شهرستان زنجان به دنیا آمد. پدرش غیبعلی، کارگر بود و مادرش فاطمه نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. بیست و سوم خرداد ۱۳۶۷ ‏، با سمت بی سیم چی در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شکم، شهید شد. مدفن او در مزار پایین شهرستان زادگاهش واقع است.

*****************************************************

وصیتنامه:

ای مادرم : باید بدانی اسلام امروز احتیاج به جوانان چون ماها دارد و اگر امروز من نروم و فردا آن نرود پس چه کسی باید برود ؟ مادرم !منتظرآمدنم مباش زیرا من به دعوت خدا حرکت کردم و انشالله به درجه ام می رسم پس چشم به راه مباش که راهی که رفتم برگشت اش کم است و شما که فرزندتان را در راه خدا دادید حالا به هر صورت شد ناراحت نباشی. پدر جانم: هیچ وقت از امام جدا نباشی و امام را دعا کنی . مادر جان سیاه نپوشی خواهر گریه نکنی برادر نترس شجاع باش برو به جنگ و انتقام خون شهیدان را بگیر. برادر مهربانم من سپاه را آنقدر دوست دارم و آنقدر مهم است که نمی توانم حرفی درباره آن بگوییم چون لایق چنین وصفی نیستم.سپاه حافظ انقلاب است. سپاه حامی محرومین است. سپاه بازوی مسلح ولایت فقیه است.
سپاه عاشق فداکاری است. سپاه عاشق خداست و عاشق امام است و عاشق اسلام است.
سپاه نگهبان کشتی است. کشتی که ناخدای آن فرمانده کل قوا خمینی روح خدا است.

خاطره:

من در روز شنبه و در تاریخ ۱۶/۸/۶۵ بود که در اهواز پادگان تجلائی آموزش هدایت آتش می دیدم خوابیده بودم نصف شب ساعت ۰۰:۳۰ بود یا یک بامداد که خوب تو فکرم نیست یهو از خواب بیدار شدم دیدم یک نفر طرف راستم نشسته است من خیال کردم دوستم است از خواب بیدار شدم خندیدم بعدا خوب نگاه کردم دیدم این آقا سید است و دیگه از چشم من غیب شد من بعد از غیب شدن آن سید خیلی ناراحت شدم با خودم گفتم ای کاش یک حرفی پرسیده بودم دیگه خوابم نیامد ساعت ۳یا ۴ صبح بود که دو تا دوست زنجانی داشتم اونا رو بیدار کردم گفتم بیدار بشید بریم وضو بگیریم اونا خندیدند گفتند نا در حالا ساعت یک یا سه است بخواب بعدا می رویم ولی من نخوابیدم با تنها ی خودم رفتم وضو بگیرم دیدم تو دستم یازده ستاره و یک ماه درخشان کشیده شده است با رنگ سبز این ها رو صبح ساعت ۹ به دو تا دوستانم نشان دادم اونا تعجب کردند گفتند نادر الان به معلم عقیدتی سیاسی مون نشان بده ببینیم چه میگه دستم را به معلم عقیدتی سیاسی نشان دادم اون با مهربانی به من تبریک گفت… ! گفت نادر ممکن تو در آینده یا یک فرد بزرگ بشی یا به شهادت نائل گردی من خیلی خوشحال شدم که خداوند مهربان این نعمت بزرگ را به من عطا فرموده است .و همه دوستان دیگرم نگاه می کردند و به من می گفتند خوش به حال تو نادر که این چنین سرنوشتی داشتی و این یازده ستاره و ماه ۴۸ ساعت تو دست من ماند هر چه می شستم رنگشان اصلا تغییر نمی کرد . بعد از دو روز آن یک خط دور پیشانی ام کشیده شده بود .(مادرشهید)

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.