نام پدر: عوضعلی
محل تولد: زنجان
تاریخ تولد: ۴۵/۶/۲۵
تاریخ شهادت: ۶۴/۱۱/۲۱
نام عملیات: والفجر ۸
منطقه عملیاتی: اروندرود
محل شهادت: فاو
مزار شهید: مزار شهدای پایین زنجان
زندگینامه شهید منصور الماسی
منصور الماسی فرزند زوج عوضعلی و هاجر به سال ۱۳۴۵ در شهرستان زنجان به نام بلوار آزادی در یک خانواده متوسط و مذهبی به دنیا آمد. پدرش میوه فروش در میدان تره بار بود و یک پسر به غیر از شهید داشت. منصور سال های کودکی را در کنار خانواده سپری کرد و پس از چندی راهی مدرسه شد و پس از سپری کردن مقاطع ابتدایی و راهنمایی راهی مقطع دبیرستان شد و تا اول دبیرستان ادامه تحصیل داد.
وی سپس ترک تحصیل کرده و با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران عازم جبهه های حق علیه باطل شد.
منصور در سال به عنوان بسیجی عازم جبهه و منطقه غرب و جنوب کشور شد. وی ابتدا در منطقه غرب چند ماهی را سپری کرد و با منافقین و نیروهای کوردل به مبارزه پرداخت. وی سپس به منطقه جنوب رفت و به جرگه غواصان دریادل پیوست. دورههای غواصی را یکی پس از دیگری با موفقیت پشت سر گذاشت ولی پس از چندی آماده شرکت در عملیات والفجر ۸ شد. در ادامه همین عملیات در منطقه اروندرود بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.
پیکر پاک و مطهرش را پس از تشییع در گلزار پایین شهدای زنجان به خاک سپرده شد.
روایت عشق
مادر شهید:
یک روز با عجله از پدرش پول گرفت و سریع از خونه بیرون رفت. بعدا فهمیدیم پول رو رسونده به زنی که پول خرید داروش رو نداشته.
دستنوشته شهید
خاطرات روزانه شهید از تاریخ /۶۲/۶ تا ۶۲/۸/۲۷
شنبه/۶۲/۶
از امروز تصمیم گرفتم که خاطرات خودم را به روی کاغذ بیاورم. امروز صبح در مسجد خوابیده بودم که با صدای قرآن بیدار شدم و نماز خواندم. بعد از خواندن نماز به سوی میدان صبحگاه رفتیم و بعد از انجام مراسم صبحگاهی برای نرمش به سوی بیرون پایگاه رفتیم و بعد از انجام آن آمدیم و صبحانه خوردیم و امروز من و مرتضی نجفلو (شهردار) بودیم.
تا شب اتفاقی نیفتاد و ظهر هم نماز خواندیم موقع نماز مغرب و عشا گفتند که امام جمعه سمنان و استاندار سمنان آمده بودند و بعد از سخنرانی نماز خواندیم و بعد از آن در ساعت ۹ شب حدود یک ساعت و نیم سینهزنیکردیم حدود ساعت خوابیدم.
***
پنجشنبه۶۲/۷/۷
امروز صبح بعد از نماز به صبحگاه رفتیم و سپسبه دوومیدانی رفتیم و هنگام برگشتن چند تا هواپیمای عراقی را دیدیم که بالای سر ما پرواز میکردند. ما زود آمدیم به چادرها و بعد از صبحانه مقداری چادر را نظافت کردیم و بعد من رفتم تا لباسهایم را بشویم، بعد چفیه را شستم. حدود ساعت ۲ هواپیماهای عراقی آمدند و منطقه را بمباران کردند. من زود بلند شدم و طرف چادر آمدم و دیدم که همه بچهها سالم هستند.
گفتند که موتوری را بمباران کردهاند. من زود رفتمآنجا تا ببینمکه از همشهریها کسی زخمی نشده باشد، وقتی به آنجا رسیدم دیدم همه دارند طرفآن میروند. در اینمیان شنیدم که میگفتند آمبولانس بیاورید. با شتاب رفتم و مشاهده کردم که یکی از برادران شهید شده است. ترکشاز پشت به سرش خورده بود و مغزش به زمین ریخته بود. من خیلی ناراحت شدم و خیلی دلم گرفت. این اولین شهیدی بود که من دیدم و خیلی ناراحت شدم.
بعد رفتم و دیدم که همه بچهها سالم هستند. با دلی پر از غم به طرف چادرها رفتم و شنیدم که گفتند سه تن شهید و هشت تن مجروح شدند. موقع نماز بود. نماز خواندم و سپس ناهار خوردم و هنگام ظهر باز هم هواپیماها آمدند و زود تیربارچیها به بالای کوه رفتند و هواپیماها فرار کردند. سپس من رفتم و شلوارم را شستم و مقداری هم شنا کردم ساعت/۵ برگشتیم و مقداری با بچهها در محوطه ورزش کردیم. در حالی که از حادثه صبح هنوز هم ناراحت بودم. ساعت ۶ رفتیم سینهزنیکردیم و بعد نماز خواندیم و آمدیم شام خوردیم و بعد با دلی پر از کینه به مزدوران عراقی رفتم و بعد از نوشتن این چند سطر خوابیدم.
***
دوشنبه/۶۲/۷
امروز بعد از نماز به صبحگاه نرفتیم و بچهها چای درست کردند. من رفتم پیش آنها و کنار آتش نشستم و با آنها صحبت کردم. ساعت۷ چای آماده شد چایی را آوردیم و با دوستان خوردیم بعد در ساعت ۸ برای ما نارنجک دادند و بعد از آن به صف شدیم و جیره جنگی و یک زیرپیراهن کلفت گرفتیم. سپس به هر نفر ۸۰ عدد اضافه فشنگ دادند و بعد من وسایل اضافه را جمع کردم و به تعاون بردم آنجا تحویل دادم سپس آمدم و یک چهار لیتری که برای آب داده بودند گرفتم.
سپس با لطیفی و اشتری ساعت ۵/۹ به کوه رفتیم و با اسلحه تیراندازی کردیم در همین موقع هواپیماهای عراقیآمدند و ما زود پایین آمدیم و بعد آمدم پایین و مقداری انگور و یک کنسرو ماهی خوردم و ساعت ۵/۱۰ باز هواپیماهای عراقی آمدند و پشت موتوری را بمباران کردند. در این بمباران ۸ قاطر مرده بودند و سه تا هم زخمی شده بودند و بعد تا ظهر در اطراف گشتم و هنگام ظهر رفتم و با ملک خداحافظی کردم و از او حلالیت گرفتم و بعد برگشتم و نماز خواندم و بعد از نماز، ناهار خوردیم. بعد از ناهار، من روی چهار لیتری را گونی گرفتم و تا ساعت چهار مشغول دوختن گونی بودم سپس در ساعت ۵ مسئول دسته آمد و گفت که دسته ما خط شکن است. ما خیلی خوشحال شدیم و بعد مقداری هم در مورد مسائل دیگر صحبت کردند و در اینجا بود که به صورت بچهها نگاه کردم که همه، صورتی نورانی داشتند و نور از صورتشان میدرخشید و گویی که همه میخواهند به معبود خود برسند.
بعد من رفتم بیرون و از آنجا یک کیسه سیب آوردم و بعد شام خوردیم و بعد از شام ساعت۴۵/۸ دقیقه با دوستان خود مشغول خواندن دعای توسل شدیم همه بچهها حال دیگری داشتند و من در اینجا بود که خود را خیلی حقیر دیدم و بعد با دلی پر از شور و عشق به معبودم خوابیدم.
***
یادگاریها
قال علی(ع): اشجمع الناس من غلب هواه.
علی(ع) فرمودند: شجاعترین مردم کسی است که بر هوای نفس خود غالب و پیروز گردد.
یادگاری از برادر روحانی حسینعلی عربی – امضا
دوشنبه۶۲/۶/۲۱
***
قال معصوم (ع): اذا تم العقل نقص الکلام.
وقتی که عقل کامل گردد سخن کم شود.
یادگاری از فرخ مصطفوی- امضاء
چهارشنبه ۶۲/۶/۲۳
ای قدس، ما غازیان سهم کتاب محمدیم سختیها اگر بپای قوی باش، آمدیم.
گفتهها و نوشتهها و شنیده ها در جبهه پیش دوستان بودن زیادند و بسیار … اما خاطره ها هرگز از یاد نمی روند و با نوشتن و امضا گرفتن هم مشکلی حل نمی شود. مگر در قلب ها جای بگیرند و در دل ها، والحق هم دارند.
یادگاری از حسن مهدیون- امضاء
شنبه۶۲/۶/۲۶
برادر منصور الماسی امیداورم در این عملیات که در پیش هست موفق و به پیروزی کامل دست یابیم و با هم قبر امام حسین(ع) را زیارت کنیم. والسلام
یاردگاری از معرفتا… تاران
***
روز شنبه به تاریخ / ۶۲/۶جهت دیدار برادران رزمنده به جنگلی که برادران رزمنده در آن مستقر بودند، رفتم که برادران عزیز آقای منصور الماسی را در اول ورودم زیارتکردم و بعد پیش برادران رفته و چند لحظهای در چادر برادران نشستیم.
منا… التوفیق
یادگاری از محمد علیمحمدی- امضا
چهارشنبه۶۲/۶/۳۰
***
خورشید تابان کم کمک چهره نورانی خود را پشت کوه ها پنهان می کند. در این هنگام غروب پنجشنبه است و تاریخ /۶۲/۶ را نشان میدهد. لب رودخانه نشسته ام. آب با جریان شاد کنندهای بهمسیرش ادامه میدهد و سراسر وجود انسان را از غم ها و غصه ها تهی میکند.
خصوصاً آبی که در درههای جنگی در جریان است. جوانان جنگجوی اسلام و فدائیان امام خمینی همه جا در جنبشاند. یکی از همین عزیزان از کنارم میگذشت سلام گرم او از میان دو لب مبارکش خارج شد … جواب دادم. از چهره نورانیاش نوری از عشق به ا… و قرآن نمایان بود. با یک دنیا شادی مثل یاران امام حسین (ع) که در شب عاشوار شادی میکردند، اظهار شادی میکرد. از عشق اینجوانان و این جوان عزیز قلم عاجز است بنویسد.
خدایا رزمندگان را نصرت عطا فرما.
یادگاری از مصطفی داودزاده – امضا
جمعه۶۲/۷/۱
***
یا ایتها النفس المطمئنه، ارجعی الی ربک راضیه مرضیه!
آن هنگام به اهل ایمان خطاب لطف رسید که ای نفس قدسی مطمئن و دلآرام (بیاد خدا) امروز به حضور پروردگارت بازآی که تو خشنود (بهنعمتهای ابدی او) و او راضی از (اعمال نیک) توست امروز روزی است که انسانهای آگاه به کمال رسیده و راه و هدفشان را پیدا کرده و جان شیرین خود را با کمال اخلاص به جانآفرین تقدیم میکنند، امروز روزی است که ما همگی در نعمتهای الهی غوطهوریم، اما قدر این نعمات را نمیدانیم، یکیاز [این] نمونه نعمات را میتوان همین جنگ دانست؛ چرا که جنگ بزرگترین امتحان برای ملت ایران بوده و هست. خیلیها توانستند از این امتحان با اهدای خونخود سربلند بیرون بیایند و خداوند را از اعمال خود راضی و خشنود سازند.
برادرم امروز همه ما در شرایطی قرار گرفتهایم که انسانهای پاک و با اخلاص و با تقوا از میان ما میروند و کسانی در پیش خداوند منزلت دارند که با ایمان هستند و عمل صالح انجام دادهاند و پروردگار از اعمال آن ها خرسند است، امید است خداوند متعال رحمت بیپایان خود را شامل این بندگان گناهکار کرده و چراغ هدایت را در دلهای تاریک و ظلمت گرفته ما (بهخصوصحقیر) را روشن نموده و همه ما را از عذاب الیم دور نگاهداشته و مورد لطف و کرم خود قرار دهد، (انشاءا…) و خداوند بر ماها و شماها که در این راهقدم نهادهایم (جهاد) جهاد با نفس و جهاد با کفار کهیک مرحله بسیار بزرگی است توفیقداده و در اینراه ما را پیروز بگرداند، و خداوند بر امامت امت طول عمر عنایتکرده و ایشان را در کنار حضرت مهدی (عج)نگاه دارد.
یادگاری از سهراب اسماعیلی – امضا
دوشنبه۶۲/۷/۴
***
قال رسول ا… صلی ا… علیه وآله: من اصلح بینه و بین ا… اصلح ا… بینه و بین الناس.
خوش آن جامه که اندر فتح پوشند
خوش آن باده که اندر رزم نوشند
شما را باده و جامه گوارا (و) مبارک باد
ای عزیز روز عید غدیر است. روز ولایتا…، عید ا…اکبر، روز کمال دین و اتمام نعمت و تو سرباز مولا امام زمانی(علیهالسلام)، ما را از دعا و شفاعت فراموش نفرمایید.
حقیر فقیر، رضا بسطامی
جمعه۲۰/۸/۶۲
***
بسما… الرحمنالرحیم
آن کسانی که عروس پاک شهادت را آغوش گرفتند و لباس دامادی آنان کفن سرخ شد، جز راه حسین و سرور شهیدان راه دیگری را نرفتند. در پایین ارتفاعات لاری عراق در چادر.
داود تاران- امضا
شنبه۲۱/۸/۶۲
***
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
روبه صفتان زشت خو را نکشند
گر عاشق صادقی ز مردن مهراس
مردار بود هر آنکه او را نکشند
یادگاری از برادر کوچک شما علی حقوردی- امضا
چهارشنبه ۲۵/۸/۶۲
***
بسما…الرحمن الرحیم
مادرا از بهر من شیون مکن من یک شهیدم
بلبلی بودم که از زندان این دنیا پریدم
سالها مشتاق دیدار وصال یار بودم
گرکه جان دادم ولی اینک به معبودم رسیدم
جسم من گر میرود در خاک، روحم در جنان است
ناظرم من شاهدم اما ز چشمان ناپدیدم
نقشهها را که دشمن میکشید از بهر اسلام
من هی با خون سرخ خود خط بطلان کشیدم
من به فرمان خمینی پا در این سنگر نهادم
من چه خوشبختم که نزد رهبرخود روسفیدم
ای خمینی رهبر مستضعفان و ما شهیدان
من براهت این شهادت را بجان و دل خریدم
گفته بودی میزنم بوسه به بازوی عزیزان
از فراق … (فوق ایدیهم) صدایت را شنیدم
ای منافق رو بمیر از درد رنج و غصه و غم
چون نمیدانی که من در جبهه و سنگر چه دیدم
نام مادر را چو آوردم بگاه جان سپردن
حضرت زهرای اطهر را بچشم خویش دیدم
گفت ناراحت مشو گر مادرت اینجا نیامد
من به بالین توام، چون مادر صدها شهیدم
این شعر یادگاری در دفتر برادر عزیزم منصور الماسی
17/۸/۶۲
معرفت ا…
***
پدر خوب است و مادر نازنین است
برادر میوه روی زمین است
عزیزان قدر یکدیگر بدانید
که جای ما همه زیر زمین است
***
از گفتن عیب دیگران بسته زبان باش
با خوبی خود عیب نمای دیگران باش
***
چه غم دارم که خالقم کریم است
… آسمان، فرشم زمین است
اگر تاج طلا بر سرگذارم
که آخر منزلم زیر زمین است
***
بر سر نعش من آرید صنم خوش بو را
بلکه از گوشه تابوت ببینم او را
پارههای جگر زینت تابوت کنی
گل برایند که مبادا بعد آید او را
***
ما در سکوت چیره شبهای انتظار
آهنگ یک امید خدایی شنیدهایم
از بارگاه قدس خداوند لایزال
نوری بسوی کشور خود نیز دیدهایم
***
این نور پرفروغ که بر ظلمتی مخوف
تا بیده یک الهه انوار سرمدی است
بر کاخ ظلم و جور بر فریاد آمده
زیرا یک طنین صدای محمدی است
***
به دریا بنگرم دریاتو بینم
به صحرا بنگرم صحراتو بینم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از قامت رعناتو بینم
***
از اینجا تا به زنجان مادرم خیلی راه
همهاش از کوه و کمر، سنگ سیاه
بشینیم بشکنیم سنگ سیاه را
ببینم مادرم از در میآید
***
ای دوست برای دوست جان باید داد
در راه دوست امتحان باید داد
تنها نبود شرط محبت گفتی
یک مرتبه هم عمل نشان باید داد
***
تابوت مرا جای بلندی بنشانید
تا باد برد بوی مرا بر وطن من
***
مخند بر من و روزگار من
روزی شود گریه کنی بر مزار من
***
من به این سن جوانی ز جهان سیر شدهام
صورتم گر چه جوان است ولی پیر شدهام
عاشقم دیوانهام از خود ندارم خانهای
عاشقان کی خانه دارند، دل مگر دیوانهای!
***
چه کنم چاره ندارم که فلک کرده جدا
از توام شاخه بچینم که دهد بوی تو را
گلی گم کردهام میجویم او را
به هر گل میرسم میبویم او را
***
چرا مادر مرا هیجده ساله کردی
در این خاک عراق آواره کردی
وصیتنامه شهید
بسما… الرحمنالرحیم
با سلام به حضور ساحت مقدس ولیعصر (عج) و نایب بر حقش قلب تاریخ، امید امت، ابراهیم زمان، خمینی بتشکن، و با درود به شهدای صدر اسلام از کربلا گرفته تا صحرای سوزان خونینشهر و کوههای سر به فلک کشیده غرب، وصیتنامه خود را آغاز مینمایم.
معبودم ا…، مکتبم اسلام، کتابم قرآن، حزبم حزبا… و رهبرم روحا… است. سپاس و شکر پروردگاری را که مرا در این زمان که دوران شکوفایی اسلام است و به دست رهبر انقلاب جلوهگر شده، آفرید.
اینجانب از آنجا که خود را یک فرد مسئول دانستم که برای دفاع از اسلام و حریم اسلامی به جبهه آمدم، امام را درود میفرستم و او را از صمیم قلب دوست دارم، زیرا مرا آن چنان رهبری نمود تا به معبودم ا… برسم.
اگر لطف خدا شامل حالم شود و فیض شهادت نصیبم گردد، از شما پدر و مادر گرامیام، میخواهم که برایم گریه نکنید از خدا سپاسگزاری کنید که این افتخار بزرگ نصیب خانواده گردید.
مادرم! من در جبهه عروسی کردم و عروس من سنگر است و لباس دامادیام کفن و منزلم قبر است و هدیه عروسم گلوله و تور عروسم خون است. مادرم! از شهادتم ناراحت نباشید و سعی کنید با صبر خود به دشمن بگویید اگر صد فرزند داشتم، در راهاسلام و قرآن به جبهه میفرستادم تا شهید شوند.
به قول برادر شهید، ابوالفضل نوری: «وای به حال آن خانوادهای که یک شهید در راه خدا نداده باشد، چون در روز محشر در پیشگاه حضرت زینب (س) شرمنده و سرافکنده خواهد بود پس با صبر خود به دشمنان ضربه بزنید.»
اما پدرم و ای نور چشمم! از اینکه موقع آمدن به جبهه، از شما خداحافظی نکردم، عذر میخواهم و امیدوارم مرا ببخشید. پدرم، افتخار کن که فرزندت شهید شده.
برادرم تو خود میدانی و چند سال است که در جبههای، از تو میخواهم تا پایان جنگ در جبهه بمانی و به دشمن بفهمانی که اگر صد برادر هم داشتم در راه خدا میدادم و میرفتم پرچمی که از دستشان افتاده بود، برمیداشتم.
زن برادر گرامیام! از شما میخواهم که برادرزادهام، محمد را خوب تربیت کنی و موقعی که بزرگ شد به او بگویی که عمویش برای چه شهید شده است و او را یک سرباز واقعی امام زمان (عج) به بار بیاورید، چون این مملکت به امثال اینها احتیاج دارد.
ایمردم شهیدپرور زنجان! از اینکه چرا شهر شما زیاد شهید دارد، ناراحت نشوید چون این هم یک نوع موهبت الهی است، پس خدا را شکر کنید که این نعمت بزرگ نصیب شما گردیده و تا میتوانید، پشتیبان ولایت فقیه باشید و همیشه از امام پشتیبانی کنید و امام را تنها نگذارید، چون امام قلب من است و پدر و مادرم چشمان من. انسان بدون چشم زنده میماند ولی بدون قلب نمیتواند زندگی کند. دیگر مزاحم اوقات شریف شما نمیشوم و همهتان را به خدای بزرگ میسپارم. برای طول عمر امام و پیروزی رزمندگان و آزادی کربلا دعا کنید.
آرزو داشتم در حجله بختم به سعادت برسم
رهبرم گفت که در سنگر عشقم به شهادت برسم
ثبت دیدگاه