نام پدر: علیاکبر
محل تولد: زنجان
تاریخ تولد: ۲/۱۲/۴۲
تاریخ شهادت: ۴/۱۰/۶۵
نام عملیات: کربلای ۴
منطقهعملیاتی: اروندرود
محل شهادت: اروندرود
مزار شهید: گلزار پایین شهدای زنجان
زندگینامه شهید علیاصغر بیات
علیاصغر بیات از مادری به نام قمر نوری و پدری به نام علیاکبر در شهرستان زنجان و در تاریخ دومین روز از اسفند ماه سال ۱۳۴۲ به دنیا آمد.
علیاصغر پس از دوران شیرین کودکی پا به مکتب علم و یادگیری نهاد و وارد مقطع ابتدایی شد و تحصیلات خود را تا پنجم ابتدایی و در مدرسه خاقانی به اتمام رساند.
علیاصغر دوره نوجوانیاش را به آموزش آمادگی نجات غریق در استخر جهاد اختصاص داد. همچنین در کنار فعالیتهای جنبی شغل لوله کشی ساختمان را انتخاب کرده بود. علیاصغر در سنین جوانی ازدواج کرد که حاصل این ازدواج یک فرزند پسر میباشد.
علیاصغر نیز همچون دیگر همسنگرانش با شروع جنگ تحمیلی وارد جبهه حق علیه باطل شد و توسط یگان اعزامی سپاه به میدان جنگ اعزام شد و پس از مدتی از حضورش در این میدان برای دفاع از مرز و بوم کشورش در چهارم دی ماه سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ و در اروندرود به درجه رفیع و پرافتخار شهادت نائل شد.
پیکر پاک و مطهر این شهید بزرگوار در گلزار شهدای پایین شهرستان زنجان به خاک سپرده شد تا در جوار حق «عندربهم یرزقون» شود.
مناجاتنامه
خدایا! خجلم از اینکه هنوز نتوانستم تو را آنطور که شایستهای عبادت کنم.
خدایا! هنگامی که یاد گذشته میافتم، اشک در چشمانم حلقه میزند و خودم را سرزنش میکنم اما رجاء تو مرا امیدوار به عفو و بخشش میکند.
خدایا! هر شب که به حساب روزم میرسم، اعمالم را خالی از خلوص نیت میبینم.
خدایا! گاه غرور به شکلی در وجودم نفوذ میکرد، گاه بجای تو خود را میدیدم و گاه غافل بودم از یاد تو و گاه از اطاعت تو و رسول تو و ائمه تو و اولیالامر تو سرپیچی کردم.
خدایا! ضعیف و فقیرم. به تو پناه میبرم از عقاب آخرت. امانم بده ای بخشنده و مهربان.
خدایا! از تو عاجزانه تقاضا میکنم نیتم را و علم را خالص کنی و مرا توفیقی عنایت کنی که همیشه تو را در یاد داشته باشم که یک لحظه غفلت از یاد تو شاید سرنوشتی دیگر برایم به ارمغان آورد.
خدایا! هر گاه به فکر عِقاب الهی میافتم، بدنم میلرزد.
خدایا! درماندهام. مسکین و مستکینم. فقیر درگاه توأم. به تو پناه آوردم، از تو کمک میخواهم، توبه میکنم. بخششت را میخواهم. خدایا ناامیدم مکن.
گاه به فکر دوزخ و عذاب قیامت میافتم و خود را منتظر اجرای حکم و عِقاب الهی میبینم. اما امیدوارم به رحمت الهی و گاه به فکر بخشش و عفو میافتم و امید به خدا میبندم. توبه میکنم. باز میگردم اما چه توبهای که باز پشت معصیت و گناه و هر گاه مینشینم، در خود تفکر میکنم و اندکی اعمالم را محاسبه میکنم، میبینم که اندوختهای برای آخرت ندارم. گاه در معصیت و گناه غوطهور بودم و گاه در …
خدایا! چه دورانی که با (شهدای گرانقدر داشتم) و از اخلاق آنها پند نگرفتم و از افعال آنها عبرت نگرفتم تا عاقبت به دیدار تو آمدند و من هنوز در دنیای مادیات زندهام.
پروردگارا! میخواهم خود را در راهت فانی کنم. بسوزم تا به لقاء تو برسم و تو را ببینم. میخواهم تکه تکه شوم، تا شاید لیاقت دیدار تو را و همنشینی با شهدا را پیدا کنم. میخواهم با اخلاص در نیت و عملم شهید شوم. میخواهم با فرق شکافته و بدن غرقه به خون به دیدارت بیایم. میخواهم سرم را در راهت بدهم اما به تو برسم.
وای بر من، خدایا اگر بتو نرسم چه کنم. اگر تکه تکه شوم، فرقم و بدنم خونین شود و سرم از تن جدا شود اما نیتم خالص (نباشد) یعنی شهید نباشم چه کنم؟
خدایا! میخواهم سر به سجده حق گذارده و آنقدر در فراق دیدار تو گریه کنم تا چشمانم از حدقه درآید. میخواهم جهاد کنم تا لایق شهادت بشوم.
خدایا! میخواهم شهید باشم، میخواهم نیتم خالص شود و به تو بپیوندم تا تو مرا از شهدا قرار دهی.
خدایا! کریمی، بخشنده و مهربانی. شهادت (آرزویم کن)
والسلام علیکم
اصغر بیات
27/7/63 شب شنبه
***
پروردگارا! سپاسگذارم که مهلتم دادی تا اسلام واقعی را بشناسم و در خط عاشقان و شاهدان این دین محکم الهی قرار گیرم و کمر همت برای نابودی دشمنان خدا در این مکان که هر قطعهاش کربلا است و در این زمان که هر لحظهاش عاشورا است، ببندم در اینجا هر روز، حسینیان تاریخ، علیاکبرها، قاسمها و عباسها را میبینم که برای کوبیدن سر یزیدیان با قدمهایی استوار و اندیشههای مصمم راهی صف مقدم هستند.
دستنوشته شهید
خاطراتم را با نام آنکه ما را خلق کرده است، شروع میکنم به نام پروردگار بزرگ رحمان رحیم
اینجانبان حمید احدی و اصغر بیات روزی که قصد حرکت به کوهنوردی کردیم، روز پنجشنبه بعدازظهر ساعت ۳۰/۴ دقیقه که در آن روز هم روز خوشی بود. از چادر حرکت خود را به کوهنوردی [آغاز] کردیم. هر نفر یک اسلحه با فشنگ و دوربین شکاری و دوربین عکاسی و ضبطصوت با نوار که حاجی اصغر خوانده در انرژی، به راه افتادیم که با بسما… گفتن راه خود را ادامه دادیم. چند متری که رفته بودیم، به یک کوه رسیدیم و یک صدای «خسته نباشید» شنیدیم و دیدیم که بچههای لشکرمان هستند.[۱] با هم نشستهاند آنجا نهار و عصرانه میخورند. آن روز عید قربان بود با دوربین که نگاه کردیم، گوشت و جگر و … میخوردند. از راه دور به ما تعارف کردند. تشکر خود را کردیم و ادامه کوهپیمایی را پی کردیم، رسیدیم به آن یکی کوه. یکی از برادرها از بالای کوه به پایین میآمد. برادر احدی گفت که برادر خطرناک است آنجا.
گفت: موقع رفتن هم از اینجا رفتم.
خلاصه یواش یواش به پایین آمد. چه روحیه قوی و عالی! گفت: برادر خسته نباشید.
باز هم به راه خود ادامه دادیم. ولی این کوه و این راه غیر آنهایی که قبلاً رفته بودیم، چون به خاطر اینکه برای شناسایی رفته بودیم، باید جای مطمئنی میبود. از آنجا که رسیدیم، اسلحهها را محکم و قمقمه و سرنیزه، همه چیزها را محکم کردیم. یواش یواش از کوه به بالا رفتیم. فقط اگر یک لحظه سستی میکردیم، دیگر بازگشتی به پایگاه نمیداشتیم. رفتیم با آنکه خدای کریم و رحیم لطفش را به ما عنایت کرده و به قوه الهی به راه افتاده بودیم و رسیدیم به سر کوه که دو برادر دیدیم از بالای کوه به پایین میآمدند و آب نداشتند. ما چون هر نفری یک قمقمه آب برداشته بودیم، حدود ۵ کیلومتر راه آمده بودیم، تشنه بودند و آنها از ما واجبتر بودند. به آنها آب تعارف کردیم و خوردند و تشکر کردند. ما به راه خود ادامه دادیم و رفتیم آنجا که نیت کرده بودیم. با کمک خدای متعال قرار گذاشتیم که برادر احدی گفت: دفعه دیگر یک پرچم جمهوری اسلامی به بالای کوه – که امکانش کم بود، رفتیم – قرار بر این شد که خلاصه پرچم را به آنجا بزنیم. صبح روز ۱۷ شهریور ماه بود. دو نفری خواستیم برویم به برادر احدی که فرمانده گردان بود، گفتیم. جواب گفتند: خسته میشی. چون شب هم میخوایم به کوهنوردی بریم.
خلاصه من به فرمانده هم که گفتم: میشود با دوربین بروم اینجا نزدیکیها به کوهها نگاه بکنیم؟
گفت که برو اشکال ندارد. چون به ایشان هیچ موقع حرف دروغ نمیگفتم. همیشه راست میگفتم. هر چه که بود. گفتم و اجازه هم گرفتم با یک پرچم جمهوری اسلامی و با چوب آن و یک قمقمه آب حرکت کردم. ساعت ۸ صبح همینکه مشغول رفتن بودم، متوجه شدم که از جلو چیزی حرکت میکند. جلو رفتم، دیدم که سه نفر هستند از کوهنوردی میآیند. خسته و کوفته. یکی از آنها گفت: برادر آب هست توی قمقمهات؟
گفتم: بله.
گفتند: که ما خیلی تشنه هستیم.
گفتم: بفرمایید بخورید.
آن سه نفر نصف آب قمقمه را خوردند. آنها به پایگاه آموزشی و به کوهنوردی جهت زدن پرچم به بزرگ[ترین] قله آن منطقه [میرفتند.] در راه تعدادی از برادران میشود گفت که یک گردان بودند، از کوهنوردی میآمدند. به آنها خسته نباشید گفتم و رد شدم. رفتم یک جای مناسب یک عکس گرفتم با پرچم جمهوری اسلامی، چون دوربین من اتوماتیک بود. راه را ادامه دادم. رسیدم به یک جایی که تشخیص دادم که از اینجا به بالای کوه راه هست. رفتم بالا. حدود ۴۰ الی ۵۰ متر. یک موقع دیدم اینجا دیگر کوه از آن یکی کوه جدا است. حالا ماندم که چکار بکنم. فکری کردم. جلو رفتم، دیدم نمیشود رفت پایین. دستم یک چوب پرچم بود. از ۵۰ متری آن را انداختم پایین. یواش یواش از خدا کمک گرفتم. گفتم: ای خدای کریم ما که بنده گناهکاریم، روسیاهیم. یک لطفی هم به ما بکن. کمکم کن.
با عنایت خدای کریم، رحمان و رحیم از بالا به پایین آمدیم. چطور؟ چون وسط شیار بود. به طریقی که به چاه میرسند آمدم پایین. چوب پرچم را که شکسته بود، برداشتم راه را گرفتم برسم به سر کوه که صخره میباشد. رفتم آنجا چوب پرچم را با نخ [و] کش بستم. پرچم را ظهر بود اذان میگفتند در همان وقت پرچم را زدم و تمام کردم. میخواستم نماز را در همانجا بخوانم ولی دیدم نه آب به آن کافی نیست. ادامه دادم راه را حدود ۱۰ الی ۱۵ کیلومتر رفتم. در حال رفتن همه آب کم کم که در قمقمه میباشد، خوردم. تا دهانم خیس شود. کم کم آب تمام میشد. ولی من تا به حال به مقصد نرسیده بودم. چون بالای صخره بودم. در حال راه رفتن[۲] یک گنجشک دیدم با یک گلوله آن را به هلاکت رساندم و سر آن را بریدم. تا حدود ۱۰ کیلومتر با خودم آوردم. ولی دیدم دیگر به آب نزدیک نمیشوم. چون آب نداشتم دیگر آب تمام شد. میخواستم از یک جایی حدود ۲۰ یا ۱۵ متر بود بپرم ولی یک کمی فکر کردم تا رفتم جلوی صخره ولی یک امانت گرفته بودم آن هم ضبط و دوربین به عنوان قرض داده بودند و از امانت ترسیدم والا تصمیم خود را قطعی گرفته بودم. خلاصه لعنت بر شیطان کردم [و] با یک ذکر خدا برگشتم. دیگر طاقت راه رفتن به آن صورت نداشتم. چرا؟ چون آب تمام شده بود. نهار نخوردم. صبحانه کم خورده بودم. یک جایی رسیدم که گفتم خدایا! بارالها! من که بنده گنهکار هستم، ولی باز هم تو کمک کن به من.
با صدای بلند هر چه صدا داشتم با دهن خشک، زبان خشک، گرسنه، تشنه که صدا بیرون نمیآید ولی سعی خودم را کردم، صدا زدم که لحظه[ای] به راه ادامه دادم که یک موقع، یک بادی خنک، چه بادی! چه بگویم از آن باد. ولی باز هم نمیآمد که جای دهن خشک و زبان خشک را سیراب بکند ولی باز هم با آن بادی که خدا عنایت کرده بود، حدود سه کیلومتر رفتم، ولی دیگر پاها طاقت رفتن حتی یک قدم را نداشت. آن موقع بود که ساختمانی با چشم خسته و تشنه دیدم. حدود فاصله من با آن ساختمان ۵۰۰ متر بود. صدا زدم، جواب نشنیدم. حدود ۲۰۰ متر با زور به خودم فشار آوردم، رفتم. دیگر نتوانستم حتی یک قدم بروم. خوابیدم [و] کمی استراحت کردم و با اسلحه خود اول یک فشنگ تیراندازی کردم، دیدم متوجه نشدند. بار دیگر ۳-۴ تا تیراندازی کردم، دیدم که سه نفر از برادران به سراغ من آمدند. با اسلحه ژ۳ . دو نفر دست خالی بودند به نفری که آنجا بود، گفتند: آب بیار. آب بیار.
آب آوردند. خوردم به راه ادامه دادیم به پیش آنها که استراحتگاه آنها بود، رفتم [و] با همکاری آنها رسیدم.
پیش آب منبع وضو گرفتم. برای نماز ظهر و عصر را طاقت سرپایی نداشتم ولی خدا کمک کرد و نماز را خواندم به من عصرانه خیار و گوجه، پنیر و نمک آوردند. خوردم و شش دانگ و سرحال شدم. به من گفتند: آن پنج نفر شب شما را با قایق ساعت ۱۲ میبرند. گفتم: خیلی ممنون. ولی یک درجهدار که گروهبان ۳ بود، مخالفت کرد.
از من پرسید: خوب چرا آمدی اینجا؟ منطقه نظامی است.
گفتم: من نمیدانستم.
گفت: کارت شناسایی دارید؟
گفتم: بله قربان. این هم کارت جنگی.
با هم به پیش فرماندهی آنها رفتیم. نیم ساعت شاید یک ساعت میشد، منتظر شدم، آمد [و] پرسوجو کرد. گفت: اسم، فامیل، اهل کجایی؟ شماره شناسنامه؟ کدام لشکر؟ تیپ؟ گردان؟
فقط جوابم این بود که مشخصات خودم را دقیق گفتم، نوشتند ولی نظامی را نگفتم به آن صورت که بود. خلاصه گفتند [و] گفتند [و من] شنیدم. جوابش را ندادم تا جواب منطقی بگویم. پرونده درست کردند. از نظر خودشان صحیح بود [و] قانونی، ولی کار مرا به مشکل میانداختند.
به من گفتند: تو بیرون بایست.
من رفتم بیرون و گفتند: برو شام بخور.
رفتم شام برنج خالی بود. خوردم آمدم و گفتم: امری دارید بفرمایید؟
سه نفر درجهدار بودند. یک به یک از من سؤال کردند. گفتند: سیگاری هستید؟
جواب: نهخیر.
– پس کبریت برای چه آوردی؟ برای منفجر کردن منطقه نظامی؟ گفتند: دوربین برای عکاسی از منطقه نظامی ممنوع است عکس بگیری! ضبط برای ضبط کردن صداهای مختلف از منطقه نظامی؟
این همه تهمت و سرزنش و حرفهای بیجا [و] ناشایسته را تابحال نشنیده بودم. ولی خدا شاهد است فقط و فقط برای رضای خدا و به خاطر (حفظ آبروی سپاه) و به خاطر اینکه آبروی سپاه را حفظ کنم، خدا شاهد است دهان باز نکردم تا حرف صالحانه بزنم. هرچه گفتند، تحمل کردم حرف نزدم. حتی گفتند: کارت شناسایی سپاه؟
گفتم: این کارت جنگی بفرمایید.
بعد پرونده [را] تکمیل کردند ما را طبق نامه به دادستانی بفرستند. همه چی آماده و من به ماشین سوار شدم. (و در ضمن در نامه نوشته بودند که اینجانب ۳۰ تیر فشنگ دارد. این یک حرف ناصالح؟ خوب باشد که این همه تهمت و … را کشیدم ولی فقط آبروی سپاه را حفظ کنم) ساعت ۵ بعدازظهر ما را معطل کردند. تا ساعت ۱۱ شب هی میپرسیدند. سؤال بیجا میکردند. ساعت ۱۱ شب بردند به پاسگاه ژاندارمری. باز هم آنجا یک گزارش تهیه کردند. مرا ساعت ۳۰/۱۲ دقیقه به اندیمشک بردند. در راه پاسداری [را] سوار ماشین کردند. به این طریقه قبل از سوار [شدن] آن برادر پاسدار اسلحه مرا ارتشی به آنها که ۳ یا ۴ … [۳]
ساعت ۷ صبح بود که دشمن …[۴] خود را شروع کرد و تا ساعت ۱۲ و خوردهای بود که به ما آمادهباش اعلام شد. قبل از آماده باش ما چند نفر در سنگر بودیم. وهاب سلطانی، منصور خالقی، هوشنگ الهوردی و یک روحانی که تازه آمده بود و خلاصه ما برای رفتن به جلو …[۵] آماده شدیم. با همه وسایل که در اختیار داشتیم، رفتیم. تقریباً چند کیلومتر رفتیم با قوه الهی مستقر کردیم خمپارهها را. چند تایی برای قایق دشمن زدیم. دیگر از صدای قایق هم خبری نشد و بعد بردیم جلوتر [و] جایشان را مشخص کردیم. مستقر کردیم و مشغول زدن خمپاره سر عراقیها شدیم. برادرانمان یک دوشکا هم داشتیم، گفتم بروم جای دوشکا را مشخص کنم، از فرماندهی بپرسم. رفتم به هر حال چطور خدا میداند خمپاره کاتیوشا و همه چی که داشت میزد ولی چه شد و کجا میرفتند. دست راست ما و چپمان آب بود فقط توی آب میافتادند. خدایا شکر عظمتت [را]. هزار هزار شکر. خلاصه آمدم جای دوشکا را پرسیدم. تقریباً ۱۰۰ متری نرفته بودم، دیدم ترکشهای …[۶] آمده و خورده به دستم. من متوجه نبودم. چون این خاصیت را که یک چیزی شد خلاصه دارم یک جایم درد میکند، احساس میکنم یک چیزی شد. با خونسردی به دستم نگاه کردم، متوجه شدم دست چپ من خیس شده است. نگاه کردم دیدم خونی است و در ضمن رفتم پیام فرماندهی را به جایش رساندم. بعد دیدم که دیگر دستم بیحس و طاقت بلند کردن چیزی را ندارد. یک جایی که سنگر باشد، خودم را قایم کردم و بازگشتم. در بین راه دو زخمی را نجات دادیم با همکاری برادران حدوداً راه بین اورژانس۴۰ کیلومتر به نظر من بود. ولی ۱۰ یا کمتر را خودم آمدم. در بین [راه] موتوری بود که سعی کردیم روشن کنیم [و] برویم زخمیها را به پشت بیاوریم؛ اما خراب شده بود. در اثر ترکش خمپاره از بین رفته بود. در بین راه باز هم یک زخمی را خودم دیدم و تویوتا را صدا زدم. با همکاری برادران رساندند به اورژانس و بعد برادر حمزهای که زخمی بود و برادر اکبری [هم] زخمی شده بود، آب که ضرر داشت من خودم کلاه خودم را خیس کردم برای دو تا آماده کردم به خاطر اینکه تشنگی رفع شود. خلاصه باز هم بین راه … [۷]
***
فقط در زندگانی ای برادر مکش بیرون گلیم خویش از آب
بی زحمت و رنج نان نمیباید خورد یک لقمه برایگانی باید خورد
نان که بود ز دست رنج دگران یک لقمه از آن نان نمیباید خورد
***
مرا یک دم دل از خوبان جدا نیست ولی صد حیف در خوبان وفا نیست
بخوبان سپردن کار سهل است ز خوبان دل گرفتن کار ما نیست
بکن با نامهای هر دم مرا شاد که تا گردد دلم از غصه آزاد
جدا ز خاطر خود خاطرم را ز من گاهی تو با یک نامه کن یاد
خدایا آرزوم را برآور
***
ندیدم چون وفا در آدمیزاد روم دل از پریزادان کنم شاد
پریزادی ندیدم تا که گویم که آدم بهتر است یا که پریزاد
کسی با من سر یاری ندارد سر یاری و غمخواری ندارد
به هر کس مهربانی میکنم من بجز جور و ستم کاری ندارد
سر جیب غفلت برآور کنون که فردا نمانی بخجلت نگون
ز هجران طفلی که در خاک رفت چه نالی که پاک آمد و پاک رفت
تو پاک آمدی بر حذر باش و پاک که ننگ است ناپاک رفتن به خاک
لبی خندان گشودم بهر دلدار که تا خرم کنم دل را از این کار
ولیکن او جواب رد به من داد کزین رو بر دلم بنشسته زنگار
***
بگذرد این روزگار تلختر از زهر بار دگر روزگار چون شکر آید
اندکی صرفه بکن در خواب و خور ارمغان بهر ملاقاتش ببر
برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتریست معرفت کردگار
به جهان خرم ازآنم که جهان خرم ازاوست عاشقم برهمه عالم که همه عالم ازاوست
***
مناجات خداوند بزرگ به بندگان حقیر خودش
چند بار در تاریخ یاد شده شب بعد از شام که ما قصد خوابیدن کردیم و موقع[۸] نماز صبح شد، نماز را خواندیم و بعد از نماز صبح خوابیدیم و بیدار شدیم برای صرف صبحانه. که من صبحانه را آماده کردم. آخی ظرفهای شام هم نشسته مانده بود. بعد از صبحانه من خواستم[۹] ظرفها را مخفیانه[۱۰] برای شستن ببرم، برادران متوجه شدن. خلاصه بعد از تلاش زیاد توانستم ظرفها را با تقسیم کارهای دیگر موفق شدم ظرفهای شب و صبحانه [را] ببرم برای شستن. ما برف – پودر شستشو – هم نداشتیم. کفشهایم [را] پوشیدم وسط راه یادم افتاد که برف تهیه نکردهام. ناگهان در همین لحظه که خدا شاهد است عین اینکه یک نفر به من [گفت:] ببین زیر پایت برف است. من برف را توی پلاستیکی بود، برداشتم و رفتم ظرفها را شستم. با همان برف که اضافه هم آمد. این ماجرا را به هیچ کس نگفتم. بین خدا و خودم مانده است.
خدایا کی ما تو را و چگونه تو را بشناسیم؟ چطور خدایا ما را [با] خودت وابگذار.
اصغر بیات ۲۰/۹/۶۴
امضا
***
آقای قرائتی شبهای جمعه هر هفته درسهایی از قرآن در تلویزیون درس میدادند. هر هفته من خیلی خیلی علاقه بسیار داشتم. حتی یک شب شاید هم بیشتر به خاطر همین درس در جبهه شام نخوردم. شب جمعه همان روز بود که همیشه نماز مغرب و عشاء تا ساعت ۶:۱۵ دقیقه تمام میشد. برعکس همان روز پنجشنبه بعد از نماز مغرب حاجی وسط نماز مشغول صحبت کردن [شد]. من هم لحظهشماری میکنم کی تمام میشود ولی باز هم طولانی شد. هی تا ساعت ۶:۳۰ دقیقه صحبت کرد. همیشه وقت درسهای آقای قرائتی ۶:۳۰ دقیقه شروع میشد ولی برعکس روزهای دیگر شد. خلاصه نماز و دعا تمام [شد] من زود پریدم پیچ تلویزیون را باز کردم. لحظهشماری میکردم پرده تلویزیون سریع مشاهده شود. ناگهان دیدم که ساعت یک ربع به ساعت ۷ شب [ولی هنوز] شروع نشده است. آنجا فهمیدم که خدا بندگانش [را] دوست میدارد. خیلی به یاد خدا باشید و برای خدا کار کنید.
اصغر بیات ۱۴/۹/۶۴
امضا
***
یک خاطره: مرخصی
در جزیره مجنون به نام هورالعظیم بودیم. حدود یک ماه [و] نیم بود که خط بودیم که من به مرخصی احتیاج پیدا کردم. توسط فرماندهی گردان مرخصی جور شد. از گردان تقاضای برگ مرخصی گرفتم که بعدازظهر بود ناگهان دودل شدم بروم یا نروم. ماشین جور میشود یا نه. خلاصه رفتم به شهر هویزه، به سوسنگرد و از آنجا به اهواز رسیدم. رفتم دزفول برگ مرخصی میگرفتم چون فقط برگه تقاضا بوده که به من داده بودند. نه امریه و بلیت قطار. میتوانستم بگیرم ساعت یک ربع به ۷ اطلاع پیدا کردم که قطار به تهران هست. نماز مغرب [و] عشاء را خواندم. روانه راهآهن شدم که دژبانی راهآهن گفت: بلیت داری؟
گفتم: بله.
چون مادرم خیلی منتظر[۱۱] بودند بعد از چند دقیقهای قطار حرکت کرد. من به خودم گفتم: کجا بروم؟ خلاصه بعد از چند کوپهای که رد شدم نگاهم افتاد به کوپهای که هیچ کس نبود. توی آن کوپه نشستم و بعد از ۱۰ دقیقهای یک نفر آمد [و] همصحبت شدیم. جریان [را] گفتم. مو به مو. آن آقا که خود ارتشی بود، به لباس شخصی جریان [را] گفت. من تعجب کردم که تو اینجا چکار میکنی؟[۱۲]
***
ای هر نفسی صد گنه از من دیده از لطف و کرم پرده من ندریده
ای من بتر از هر که به سالم بترست ای لطف تو از من بتر آمرزیده
الهی هر پایی که شکسته، زیر بام عبدا… نهی و هر دلی که خستهتر بر مقام عبدا… دهی الهی ترسانم از جرم و از بدی خود و هراسانم منت از میان بردار و اگر از میهمانانم مرا نیکو نگهدار و بر دل حزینم رحم آر و در این حیرتم مگذار. الهی بحق آنکه تو را هیچ حاجت نیست رحمت کن بر آنکه او را هیچ حجت نیست.
پیوسته دلم دم از رضای تو زند جان در تن من نفس برای تو زند
گر بر سر خاک من گیاهی روید از هر برگی بوی وفای تو زند
الهی پاکان را چون استغفار تو باید کرد، ناپاکانرا چکار باید کرد. الهی علمی که خودافراشتی نگونسار مکن و چون آخر عفو خواهی کرد اول شرمسار مکن.
* ای لطف عمیم تو خطاپوش همه وی حلقه بندگیت در گوش همه
بردار خدایا ز کرم بار گناه در روز فروماندگی از دوش همه
* راه سعادت ابدی پیروی از ولایتفقیه است.
* ای رهبرم، سخنانت چون جرقهای است نورآفرین بر افکار تاریک ما
پشتیبان ولایتفقیه باشید که انشاءا… خدا با شماست.
الهی بر این بساط پیاده ماندهایم و رخ بر هر که میآریم بر ما اسب میراند، از آنکه زین طاعت ما کج میرود و در آن ساعت که در شاه مات اجل مانده باشیم، از دیو پیلصورت، ما را در امان دار.
الهی دیدهای که دشمن بیند، افکار شود و دیدهای که دوست بیند، یکی هزار شود.
الهی اگر پرسی حجت نداریم و اگر سوزی طاقت نداریم. مائیم همه مفلسان بیمایه و همه از طاعت تو بیپیرانه.
الهی اگر یکبار گویی بنده من! از عرش بگذرد خنده من.
الهی اگر کاسنی تلخست از بوستانست و اگر عبدا… مجرم است از دوستان.
***
* خدایا بهترین ایام عمرم لحظاتی است که با تو لب به سخن میگشایم. (شهید حقی)
* ای مادر، سلام بر تو که فرزندت را به میدان نبرد فرستادی تا از اسلام و قرآن و کشور اسلام دفاع کند. (شهید ناصر)
یکی درسنگر عشق و شرف مردانه میمیرد یکی ازفرط مستی گوشه میخانه میمیرد
یکی در محراب عشق به خون خویش میغلطد یکی همچو منافق در ده بیگانه میمیرد
***
مناجات ماه رمضان
الهی دلی ده که در کار تو جان بازیم و جان ده که کار آن جهان سازیم.
الهی بضاعتی ده که در آن ز بر ما باز نشود و طاقتی ده که صعود حرص ما باز نشود.
الهی دانایی ده که در راه نیفتیم و بینایی ده که در چاه نیفتیم.
الهی طاعت خود در ما مجوی که آب نداریم و از اهلیت خود مگوی که تاب آن نداریم.
الهی دستم گیر که دستآویز ندارم و بیداد که پای گریز ندارم،
بگشای دری که درگشاینده تویی بنمای رهی که ره نماینده تویی
من دست به هیچ دستگیری ندهم کایشان همه زاینده و پاینده تویی
الهی عقبی ده که تا از دنیا بیزار شویم و توفیق طاعت ده تا در دین استوار شویم الهی نگاهدار تا پریشان نشویم و براه آر تا سرگردان نشویم. الهی تو ساز یگران ندانند و تو نواز تا دیگران نتوانند. الهی بساز کار من و منگر به کردار من. الهی دلی ده تا شوق طاعت افزون کند و توفیق طاعتی ده که به بهشت رهنمون کند. الهی علمی ده که در آن آتش هوار نبود و عملی ده که در آن آب فرمان تو، و در دلها پنهان تو، و در آخرت عیان تو، عزت و کبریایی از آن تو و در قیامت مطیعانه راحله احسان تو بر توقیع هر نیکبخت عنوان تو.
***
نهان بودم، پیدا شدم. الهی اگر با تو نگویم، گرفتارم. و اگر با تو بگویم، سبکبارم.
الهی دنیا همه تبلیس است، محبت او بدتر از ابلیس است.
الهی عبدا… عمر بکاست اما عذر نخواست.
الهی از هیچ چیز همه چیز توانی، و از همه به هیچ چیز نمانی که گوید چنینی یا چنانی، تو آفریننده این و آنی. ای آنکه گردن گردون رام تقدیر تست و رقبه عالمیان مسخر دام تدبیر تست، گردن کشان بسته تو و سرکشان شکسته تو. دوزخ زندان تو، فردوس بستان تو و در آسمانها سلطان تو و در زمین به هیچ درگاهم نیست از پیش خطر و از پس راهم نیست الهی مکش این چراغ افروخته را و مسوز این دل سوخته را و مدر این پرده دوخته را و مران این بنده توآموخته را.
الهی پایی ده که با آن کوی مهر تو پوییم و زبانی ده که با آن شکرآلای تو گوییم. الهی بوجهل از کعبه میآید و ابراهیم از بتخانه کار بعنایتست باقی ازو بهانه الهی نور در طاعت اما کار بعنایتست رحمت باید باقی همه حکایتست رو.
***
* فهمیدم که چگونه باید زندگی کرد و چگونه باید به استقبال مرگ رفت. (شهید …)
* شهادت تولدی است برای زندگی جاودانه
* فهمیدم که چگونه زیستن و چگونه مردن را
* خداوندا، به ما کمک کن تا بتوانیم ملتها را از زیر ستم جباران نجات دهیم.
* قبریمون داشندا یازما بو بالا ناکام اولوبدی
یاز شهید حقدور کام آلوب خوشنام اولوبدی
* حسرتیم قالدی اورکده کربلایه گتمدیم من
برده چوخ پژمرده حالم قارداشیم گورمدیم من
* به فکر روز قیامت خویش باشیم تا در مقابل دیدگان شهدا خجالت نکشیم. (شهید …)
* خدایا! خالصم گردان و سپس بمیران مرا
* بعد صد سال اگر بر سر قبرم گذری کفن چاک دهم زندگی از سر گیرم
* هر کس چاهی کند بر راه کسی چاه خود میکند نه چاه کسی
* در راه دوست صبر بود چاره بلا من با بلای صبرشکن چون کنم کنون
* آنقدر به جبهه میروم که یا شهید شوم یا کربلا را بگیرم.(رزمنده شهیدحسین صلواتی)
* حال دنیا را بپرسیدم من از فرزانهای گفت یا باد است یا برق است یا افسانهای
گفتم از عمر بگو تا عمر چیست گفت یا شمع است یا برق است یا پروانهای
گفتمش آنها که میبینی بر این دنیا دل بستهاند گفت یا کورند یا مستاند یا دیوانهای
* پژمرده شد مزرعه و باغ و گلستان از باد خزانی که ز اکنوس وزیده
***
و از هر دو جهان دوستی حضرت تو گزیدم. الهی صبر از من رمید و طاقت از من سست شد. تخم آرام کشتم، بیقراری رست. الهی تو منزلی و … [۱۳] تو راه. پس نه دل عذرخواه است و نه زبان کوتاه. الهی همه آتشها در محبت تو سرد است و همه نعمتها بیلطف تو درد است. الهی اگر چه ترا دور میدانند اما نزدیکتر از جانی و از هر چه نشان میدهند، برتر از آنی. الهی مزدوران از تو راضی، و عارفان بیزار از مستقبل و ماضی. الهی جان در بحر میان عرق است و کالبد محجوب، و دلها خراب گشته و دیدهها معیوب، الهی بر این شادم که بتو افتادم در دام بلا گرفتارم.
الهی نهان بودم، آشکار شدم. الهی خلق به شادی از بلا برهند من به شادی مبتلا شدم، همه از شادی به خود ترسند من ترا یکتا شدم. الهی چون دریای عنایت تو بتموج درآید جنایت عاصیان کی پدید آید. الهی ما را پیراستی، چنان که خود خواستی. الهی نه خرسندم نه صبور، نه صحیح و نه رنجور، نه نزدیکم و نه مهجور. الهی تا به تو آشنا شدم، از خلایق جدا شدم و در جهان شیدا شدم.
ای مطلع بر حقایق، ای مهربان بر خلایق، و ای دانای کل حال، ای واقف بر همه احوال، عذرهای ما بپذیر که تو غنی و ما فقیریم و بر عیبهای ما مگیر که تو قوی و ما حقیریم. اگر بگیری، بر تو حجت نداریم و اگر بسوزی، طاقت نداریم. از بندهخطا آید و ذلت، از شاه عطا آید و رحمت. ای کامکاری که دل دوستان در کنف وحید تست، ای مفضلی که با فضال کس تو را حاجت نیست. ای منعمی که انعام تو را نهایت نیست. ای متنعمی که هیچکس به تو مجال حمایت نیست. ای قهاری که هیچکس را به تو راه حیلت نیست. ای جباری که گردنکشان را با تو روی مقاومت نیست ای حکیمی که روندگان را از بلای تو گریز نیست. ای کریمی که بندگان را غیر از عطای تو دستآویز نیست. نگاهدار تا پریشان نشویم و براه آر تا سرگردان نشویم. ما غافلانیم اما نه کافرانیم.
***
مناجات ماه رمضان 3/3/65
الهی بر سر از خجالت گرد داریم و در دل از حسرت درد داریم و رخ از شرم گناه زرد داریم. الهی اگر دوستی نکردم، دشمنی هم نکردم. اگرچه بر گناه خود مصرّم، اما بر یگانگی تو مقرّم. هر چند که تو از من ببری، من از تو نبرم. الهی آنچه بر من آراستی، خریدم.
***
* گویی اسلام از تو ظهور کرده و قرآن احیا شده است.
* آمریکا و اسرائیل بدانند ملت ما شهادت را فوز عظیم میداند.
* کوششمان در همه امور قرب الیا… باشد.
* پاسدار کسی است که با خدا پیمان بسته است تا در راه خدا جهاد همهجانبه کند.
* چشمانم را باز بگذارید تا همه بفهمند که کورکورانه کشته نشدهام.
* خداوندا! تو شاهد و گواهی که هدف ما در این جنگ برقراری حق و سرکوبی ظالمان است.
* همیشه و در همه حال پشتیبان رهبر انقلاب، امام خمینی و روحانیت مبارز باشید.
* پیامبر گرامی (ص): روزه روی شیطان را سیاه میکند و انفاق در راه خدا پشت شیطان را میشکند، دوست داشتن به خاطر خدا و مواظبت بر عمل صالح، دنباله او را قطع میکند و استغفار، رگ قلب او را میبُرد.
* ای مردم با صبر انقلابی، این انقلاب را حفظ کنید.
* مردم را با عمل، دعوت به اسلام کنید.
* به حرکت خود با عظمی استوارتر ادامه دهید و این مانع (رژیم بعث) را از سر راه اسلام بردارید.
* جبههها را گرم نگهدارید.
* گفتار امام، قلب انسان را آرام میکند و دشمنان اسلام را میترساند.
* عزت و شهادت در راه خدا را بپذیرید و ذلت و اسیری به دست کفار را تحمل نکنید. (شهید حسین موسائی از تهران)
نامه شهید
بسما… الرحمن الرحیم
با سلام و درود به رهبر کبیر انقلاب و درود به رزمندگان اسلام و با سلام [و] درود بیپایان به شهدای حق علیه باطل و درود و سلام به خانوادههای معظم شهدا که امید است زیارت کربلا نزدیک است با پیروزی. پس از تقدیم عرض سلام، امیدوارم که حالتان خوب باشد. انشاءا… که خوب است. اگر احوال مرا خواسته باشی، خوب است یک به یک [به] شما از دور با قلبی نزدیک، سلام میرسانم.
پدر عزیز و مادر گرامی و برادر و خواهران بزرگ و کوچک! مخصوصاً اعظم سلام میرسانم و به خدمت همه شما سلام میرسانم. به حاجی عمویم با اهل خانواده سلام میرسانم و به مشهدی قنبر سلام میرسانم و به رقیه سلام میرسانم و به پسرعمویم محمد بیات سلام میرسانم و به همه سلام یک به یک علی، صغرا، کبرا، اعظم، سهیلا، رقیه، فاطمه، روحا…، خدیجه، فهیمه، عباس، معصومه، یک به یک سلام میرسانم.
از من نگران نباشید. حالمان خوب است اصلاً ناراحت نباشید. اگر بچههای دیگر آمدند گردان ولیعصر آمد، از ما نگران نباشید چون آنها رفته بودند خط. ما هنوز نرفتهایم. هنوز منتظر هستیم جواب بگویند. اینجانب با جیب پر از پر از پر از پر از سلام به همه شما میفرستم و موقع بازکردن نامه سلامها نپرند بیرون. در اتاق را ببند. همه سلامها را به اینها برسانید و خلاصه عرضی ندارم. خدا یار و یاورتان باشد.
به پیروزی اسلام بر کفر جهانی. در ضمن پل جاده هم تمام شد و من رفتم روی جاده. جایتان خالی، شربت آبلیمو خوردم تا شکمم درد گرفت. با موتور تا حدی رفتم جای شما خالی موقعی تمام جاده قربانها را به زمین کردند چقدر! چه بگویم زیاد زیاد زیاد زیاد. خلاصه جاده را شخص بنده با موتور افتتاح کردم.
والسلام علیکم
۱۸/۲/۶۳ علی اصغر بیات
***
بسما… الرحمن الرحیم
انی لا اری الموت الا سعاده و لحیاه مع الظالمین الا برما؛ من مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمکاران را جز خواری نمیبینم.
هر کس در جبهه جنگ در راه خدا شرکت نماید و یک قطره بارانی به او برسد و یا سر او درد بگیرد، خداوند برای او در قیامت مقام شهید را ثبت میفرماید. (پیامبر اکرم (ص))
با سلام بر امام عصر و نایب برحقش خمینی بتشکن و درود به روان پاک مطهر شهدا و با سلام بر خانوادههای معظم شهدا به خصوص آنهایی که در حمله خیبر عزادار شدند.
پس از تقدیم عرض سلام، امیدوارم که حالتان خوب و سرحال باشد. اینجانب از راه دور با دلی نزدیک به یک بیک شما سلام میرسانم. از طرف من نگران نباشید چون که من راه خود را انتخاب کردهام و اگر روزی برسد که نامهای یا چیزی از من دریافت نکردید، به هیچ کس حرفی در مورد من نزنید. بلکه خدا را شکر کنید و صبور باشید؛ چراکه فرزندتان راه حسین (ع) را رفته است.
***
درود به امام امت با سلام [و] درود به روان پاک مطهر شهدای حق علیه باطل. پس از تقدیم عرض سلام امیدوارم که حالتان خوب باشد. سلام به پدر و مادر برادر و غیره میرسانم. سلام به حاجی عمویم بخصوص محمد، پسرعمویم. امیدوارم که حال همه شما خوب باشد. از من نگران نباشید. اگر نامه دیر بیاید یا تلفن نتوانستم بکنم هیچگونه نگرانی نیست. حالم خوب و سرحال هستم. جان تو مادر، جان همدیگر.
خوب دیگر چه خبر هوای آنجا خوب است یا نه. اینجا که چه بگویم اگر هم نامه نوشته باشی به آدرس قبلی بنویسید و دیگر عرضی ندارم والسلام
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
اصغر بیات ۱۴/۸/۶۳
***
بسما… الرحمن الرحیم
سلام علیکم پدر عزیز! شما گفته بودی که مواظب خود باش. این را هم بگویم لیاقت هر کس نیست که برود شهید شود و در ضمن شاید ما در این عملیات نباشیم. این به نظر خودم میگویم. چون ما آموزش میبینیم. به خاطر همین. خدا یار و یاورتان باشد.
پس از تقدیم عرض سلام امیدوارم که حالتان خوب باشد و سلامتی شما [را] از درگاه خداوند قادر متعال خواستارم. اگر احوالات اینجانب را خواسته باشی الحمدا… خوب است. اینجانب از دور با قلبی نزدیک به همه شما و یک به یک شما و فرد به فرد شما سلامی زیاد میرسانم و به حاجی عمویم با اهل خانواده سلام میرسانم. به آقا قنبر سلام برسانید و آدرس آن را سعی کنید به من بفرستید و از قول من [به] رقیه سلام بدهید و بگویید که دیگر قهر نکند و به مشهدی علی سلام برسانید و در ضمن به ده هم از محمد پسر فرج نامه فرستادم و اگر وسایل خانگی لازم شد، به مشهدی صفر بگویید. در بسیج تدارکات است، برود تعاون تا دستورات لازم را بگویند و پول هم به مشهدی بگویید برود بگیرد. هر کاری داشتهای به مشهدی صفر بگویید. در ضمن آدرس صالح مسگر را به ما بنویسد و بفرستید.
خدانگهدار همه شما و یک به یک شما و به اعظم هم سلام بکنید و از او اسم امامان [را] حتماً بپرسید تا یادشان نرود و این دو سه کلمه را به خانواده بگویم؛ از ته قلب خواهش میکنم که به هیچ کس فاش نکنید که فلانی رفته به جبهه. اگر پرسیدند بگویید در مأموریت است. یا آموزشی است راجع به[۱۴] قبول شدن سهیلا و علی و صغرا و کبرا برایم بنویسید. (درست بنویسید)
***
به نام خدا
با سلام و درود فراوان به امام امت. سلام [و] درود به خانوادههای شهدا و درود به خانوادههای مفقودین. سلام بر رزمندگان اسلام که جان خود را هدیه به اسلام میکنند. پس از تقدیم عرض سلام امیدوارم که حال همگی شما خوب بوده باشد. به حضور دایی با اهل خانواده سلام میرسانم. اینجانب از راه دور به خدمت شما سلام میرسانم. به خدمت حاجی عمویم با اهل خانواده سلام میرسانم. [به] مشهدی نیز سلام میرسانم و به علی آقا سلام میرسانم. [به] علی بگویید میبخشید وقت نامناسب بود، نتوانستم نامه بنویسم. انشاءا… به زودی اولین فرصت حتماً میفرستم و اما در رابطه پول قرار بود بیاورد، آورد یا نه؟ اگر آورد، یک تلگراف بفرستید مطمئن شوم اگر هم نیاورده است، باز هم تماس بگیرید. توسط تلگراف و به علی، برادرم بگو که برود پیش حسن آقا سلام مرا برساند. انشاءا… آمدن ما برای مرخصی نزدیک است [ولی] نه به این زودی.
پدرم کار میکند یا نه؟ کسب و کار چگونه است؟ شماها چطوری؟ خوب هستی؟ همهتان و [به] مشهدی ولی خلیل سلام برسانید. به خانه حاج سیدعمران چه بردی ننه؟ مادر! مهدی هم پیش ما است. پسر مشهدی ابراهیم [را] هر روز میبینم، ولی گردان دیگر است. پسر مشهدی یعقوب بقال قرهآقاجی پیش ما است. همین گردان علیاصغر با هم هستیم. سلام ایشان را برسانید. بگو سلامت هست.
روز جمعه ۲۲/۶/۶۴ بعدازظهر تلفن کردم. باز هم شما توی خانه تشریف نداشتید. انگار به خانه قیر پاشیدهاند که به شما میچسبد. دیگر تلفن کم میکنم. نامه کم مینویسم. اگر نامه یا تلفن دیر رسید، ناراحت نباشید.
آدرس من: دزفول، صندوق پستی ۴۱۹ کد ۲۴ اصغر بیات
دیگر عرضی ندارم. والسلام علیکم و رحمه ا… و برکاته. اگر نامهها آمده، بنویسید. از سیدعلی بپرسید که نامه رسیده یا نه. اگر نرسیده است، برود از محمد پسر بقال فامیل مشهدی اسماعیل حسینی بگیرد.
والسلام
***
با سلام و درود به امام امت درود به روان پاک مطهر شهدای حق علیه باطل درود به راهیان حق تعالی.
سلام و درود به خانوادههای شهدا مخصوصاً خانوادههای شهدای خیبر. پس از تقدیم عرض سلام امیدوارم که حال همگی شما خوب بوده باشد که هستی. انشاءا…
خوب حالتان چطور است؟ همگی سلامتی انشاءا…؟ یک سلام به پدرم و یک سلام به مادرم و یک سلام به همه بچههای خانه مخصوصاً اعظم و یک سلام به مشهدی قنبر و رقیه، یک سلام به علی آقا و خانواده آنها و سلام مرا به پدر فاطمه خانم که دایی میباشد، برسانید و سلام مرا به حاجی عمویم با اهل خانواده برسانید و دیگر عرض به آن صورت ندارم که خدا یار و یاورتان باشد. سلام به مشهدی ولی، مشهدی خلیل، مشهدی افضل بقال، مشهدی ذوقعلی، حاجی ابداعلی، حاج ایوب، مشهدی حاج عباس، مشهدی یوسف بیات و مخصوصاً مخصوصاً حتماً به چاقوساز که اسمش یادم رفته است که چون موقعیت ناجور بود، سلام مرا برسانید و بگویید دستت درد نکند که خداوند اجر آخرت بدهد به شما در آخرت و به همه همه همه همه همه همه همه همه همه سلام میرسانم.
ولی نگران نباشید از حال من که خوب، سلامت و سرحال هستم. والسلام
به دلیل اینکه تلفن در دسترس ما نیست، تلفن بکنم انشاءا… سعی خودم [را] میکنم که تلفن بکنم ولی حتماً مطمئن نباشید و اما خودم انشاءا… به زودی مسئله حل بشود، ما هم به خانه برمیگردیم. به فاطمه هم بگو مثل زینب صبر کند که میدانی که حضرت زینب (س) چقدر صبر کرد تا آخر پیروز شد. خداوند صبرکنندگان را دوست میدارد.
ا… تمامی خانوادهلره و بیزیم خانوادهلره صبر ورسین.[۱۵]
والسلام ۲۳/۸/۶۳
نامهها آمد یا نه؟ چند تا بود نه؟ حتماً نامه بعدی بنویسید. آیا اگر دادهاید به دیگران هم باید بنویسید.
***
بسمه تعالی
پس از تقدیم عرض سلام امیدوارم که حالتان خوب بوده باشد. اینجانب بحضورتان از راه دور سلام میرسانم. هیچگونه نگرانی نیست، بجز دوری شما. انشاءا… آن هم به زودی برطرف[۱۶] میشود. خوب دیگر چه خبر است؟ از من هیچ ناراحت نباشید. چون به تلفن دسترسی نداریم. فقط همان است که تلفن نمیکنم. انشاءا… زودتر سعی میکنم تلفن کنم. میرزاآقا حسینی پیش ما است. هر روز میرویم شنا میکنیم و پسر مشهد ولی پیش ما است [و] میبینم. پسر مشهدی یعقوب بقال قره آقاج پیش ماست. سلام مرا به سیدعلی برسانید و بپرسید که کار میکند یا نه؟ به ایشان بگویید حرف این وآن را گوش نکند. برود دنبال کارشان. پول که قرار بود بیاورند سر برج[۱۷] آوردند یا نه؟ جوابش را زودتر به من اطلاع بدهید. پدرم هم کار میکند یا نه؟ بچهها به مدرسه میروند یا نه؟ همه شما شاد و خرم هستید یا نه؟ انشاءا… که هستید. (خواب دیدم. درست است یا نه و دیگر عرضی ندارم والسلام علیکم و برکاته)
اصغر بیات ۱۲/۷/۶۴
***
بسمه تعالی
با سلام [بر] امام امت [و] درود به روان پاک [و] مطهر شهدا و با سلام به خانوادههایشان.
با تقدیم عرض سلام امیدوارم که حال همگی شماها خوب و سلامت بوده باشد. به شماها و مادر و خواهران و برادر به یک به یک شما سلام میفرستم. مادر! امیدوارم که از علی آقا راضی باشید. خلاصه وضع خانه و حال پدر چطور است؟ امیدوارم که مرا ببخشید که موقع رفتن، پدرم را ندیدم. از ایشان حلالیت [و] بخشش میطلبم. پدرجان! خیلی این دفعه اذیت شدی ولی به بزرگی خود ببخشی انشاءا…
[به] مشهدی قنبر [و] علی آقا سلام برسانید و در ضمن نسخه که داده بودم، هر موقع داروی آن را گرفتهای به من بگو حتماً و به آقای …[۱۸] هم زحمت بدهید گاز را بگویید پر کند. خدا اجر آخرت بدهد. من دیگر عرضی ندارم. شماها [را] به آن خدای عظیم، غفور، کریم، ستارالعیوب، رحمان و بخشنده و خداوند متعال میسپارم.
والسلام
اصغر بیات
۲۷/۵/۶۳
***
با عرض سلام امیدوارم که حال همگی شما خوب بوده باشد. اینجانب خدمت همگی و به خدمت علی آقا و آقای قنبر و حاجی عمویم سلام عرض میکنم و به پدرم و مادرم و دیگران برادر و خواهران سلام عرض میرسانم. نامههای فرستاده، یکی ۲۵ روز قبل رسیده و دیگری در تاریخ ۶/۱۱/۶۴ به دست بنده که توی این دو تا بود و به همه یک نامه کوچک فرستادم و امیدوارم که به بزرگی خودتان ما را حلال کنید و میبخشید که به شما زحمت زیادی دادهام ولی حق شما در گردن ما زیاد است. حلال کنید و دیگر به علی آقا بگویید اولاً سلام عرض میکنم و ثانیاً زحماتی که برای بنده انجام داده است، تشکر بینهایت میکنم و خداوند اجر جزیل برایشان عنایت بکند. انشاءا… و دیگر عرضی نیست والسلام علیکم.
به سیدعلی هم سلام بنده را برسانید، بگویید که اصغر گفته است اگر میتواند الان نیاید. بعد از زمستان بیاید.
والسلام
۸/۱۱/۶۴ اصغر بیات
وصیتنامهشهید
بسما… الرحمنالرحیم
یا ایتهاالنفسالمطمئنه ارجعیالیربکراضیه مرضیه
وصیتنامه بنده حقیر خدا، اصغر بیات /۵/۲۰
با سلامبهحضرتولیعصر صاحبنصر، منجیعالمبشریت(عج) و سلام بر نایب برحقشامامخمینی.
خدایتبارکو تعالیدر آیاتفوقمطالبیرا فرمودهاند، برایراهنماییانسانها بهسویفلاحو رستگاریو رسیدنبهزندگیابدی، اما کو آندلکهاینمطلبخداوند را بفهمد؟ آنقدر در امیالدنیاییغوطهور هستیمکهبهاینچیزها دیگر فکر نمیکنیم. هر کاریرا کهمیخواهیم انجامدهیم، فکر نفعو ضررشرا میکنیمو یا اینکهچقدر آنکار سود یا مقامدارد.
خدایا! خودتگفتهایایندنیا برایمؤمنان،زنداناست. پسراضیمبهرضایتو. اما انساندر غالبمکتباسلامو قرآنهموارهباید بهیاد داشتهباشد کهاعمالشفقطبهرضایحقتعالیباشد و برایفهماینمطلب، باید در مسائلاسلامیکوششو جدیتکرد.
«برو شیر درندهباشایدغل مپندار خود را چو روباهشل»
باید علمو معرفتآموختو هموارهباید مواظبتبکنیماز نفسهایمانکهشیطانبر آنغلبهنکند تا خداوند نیز نفسمطمئنهو بهشترضوانرا عطا فرماید. آنقدر عشقبهامامعزیز در وجودمشعلهمیکشد کهاز حوصلهاینورقخارجاست. فقطتنها چیزیکهمیتوانیمبگوییم، ایناست[که] خداوند وجودشرا تا ظهور مهدیبرایامتاسلامی [و] مستضعفانجهانحفظبفرماید.
خدمتمادر عزیزم! امیدوارمکهمرا ببخشید. بندهنمیدانماز زحماتبینظیر شما چگونهقدردانیکنم. انشاءا… خداوند بهشما توفیقعنایتکند. همچنینبچه بندهرا نیز تربیتکنید کهنیز اسلامچنینگفتهاست. در جهتتداومو گسترشانقلاباسلامیکوشا باشید و از خدا برایمطلبعفو کنید.
مادرم! اگر میخواهی گریهکنی، برایاباعبدا… الحسین(ع) و برایفاطمهزهرا (س) و مظلومیتاهلبیتگریهکنید.
خدمتپدر عزیزمو بزرگوارم!مرا ببخشید و همچنینامیدوارمبا آدابو احکاماسلامآشناییبیشتر پیدا کنید.
خدمتبرادر عزیزم! امیدوارمبهکار و تحصیلو تلاشبیشتر در جهتتداومو گسترشانقلاباسلامیکوشا بودهو هموارهرضایخداوند را در نظر داشتهباشید و برایاو کار کنید و برادر کوچکم! منخیلیاذیتتکردم. منخوبیتو را میخواستم.از شما اول؛حلالیتمیخواهم.
دوم؛ بعداً انشاءا… خواهید فهمید. بهبسیجبرو چونمناز بسیجدرسشهادتگرفتمو بهبرادران، منتوصیه میکنم، مخصوصاً برادرانپایگاهمواظبباشید کهگرد و غبار تویپایگاهنباشد، تا رویشما را سیاهکند. در ضمن،شهادتاینجانبرا فقطبهپدرمارائهکنید. برادرانیکهاز بیتالمالاستفادهمیکنید! مواظبتکنید از دستاینها بهدستمنو شما رسیدهاست.
(پنجشنبهبیستو چهارمخرداد ماهـ با سلامو درود بهامامزمان(عج) و درود بهامامخمینی.
سلامبهرزمندگاناسلام. اسممنزهرا میباشد. اینهدیهرا کهنانخشکو باداماست، برایشما فرستادم. پدرممیخواست، جبههبیاید ولیاو با موتور زیر ماشینرفتو کشتهشد. منسالدارمو نصفروز مدرسهو نصفدیگر را قالیبافیمیرومو مادرمکار میکند. ما ۵ نفر هستیم. پدرممُرد و باید کار کنیم. منبهزور کار کردمتا برایشما رزمندگانتوانستمنانبفرستم. از خدا میخواهمکهاینهدیهرا از یکیتیمقبولکنید و پسندهید و مرا کربلا ببرید. آخر منو مادرمخیلیروزهمیگیریمتا خرجیداشتهباشیم. مادرم، خودم، احمد، بتولو قلی برادر کوچکمناستو سلاممیرسانم. خدا نگهدار شما پاسدارانباشد.)
سفارشمیکنمبر دوستانم، بر بینوایانمهربانیکنند.
مندر حدود ۱۰ روز، روزهدارمبهبرادرانسید عمران، مجید نظری، علیرحمتی، وهابسلطانی، روحا… کاظمی، حمید محمدیونو حمید گیلک، حاجیتوکلبیات، عمویم، منصور حسینی، شعبانحسینی، اسحاقفتحی، جلالقربانی، یوسفبیات، حسینمحمدی، محمد بیاتپسر عمویم، زیادتعلیمحمدی، ذکریا بیات، نیاز بیات، اسد بیات، علیاسماعیلی، اسماعیلحسینی، مهدیحسینی، عباسرسولی، علیمرادی، مهدیاسماعیلی، قلیخیاط، میرزاعلی، نورمحمد بیات، حسنحسنپور، ایوببازرگان، محمدتقیعسگری، محمود خیبرشکن، سیدمحمود حسینی، برایبندهیکروز، روزهبگیرند و افطار همدعوتکنید بهخانهخودمان. حدوداً یکسالنماز است، پدرممیداند.
در آخر یکتوصیهبهخواهرانمکهمنبودم، رعایتحجابکردند، از اینبهبعد همرعایتکنند. انشاءا… بهترینزناسلامحافظحجاباست. از دوستانو رفقا حلالیتبگیرید، مخصوصاً سید داود و سید عادلاز همهحلالیتبطلبید.
ایمرگکجا بودیتا بهحالسالها منتظر بودم،تو را با آغوشباز میپذیرم. مرگاگر مرگاست، گو بهسویمنآید تا بگیرمدر بغلتنگتنگ.
جاندو عالمبهغمتزندهکن لطفبر اینبندهشرمندهکن
الهیایروانتیرهرا نور ز درگاهتمکناینخستهرا دور
در رحمتبهرویمباز فرما مرا با مغفرتدمساز فرما
ندارمچارهایایچاره من نظر کنبر دلبیچارهمن
ایبهوفا روز دلتار من عزت من، هستیمن، یار من
از گنهایدوست، پناهمبده ز آتشدوزختو براتمبده
ببخشاینروسیاهبینوا را مکنمحرومز لطفتاینگدا را
دلایندردمندانشاد گردان اسیرانرا زبند آزاد گردان
عطا کندرد ایشانرا دوایی مریضانرا محبتکنشفایی
کرمکنقلبشانرا نور بینش تو اینقاشنقشآفرینش
فقیرانرا بده[از خود] امانی ز کویخود بهآناندهنشانی
دلماز عشقکویتشاد گردان ز هر قیدیمرا آزاد گردان
صفایدلبود یاد تو، ایدوست دلو جانمبود شاد تو، ایدوست
مناز عهد بلایت را نشکستم ولیبا توبهبازانعهد بستم
ندارمچارهای جز لطفتایدوست دوایدرد جانممهدیایدوست
آندوستکهعهد دوستبشکست میرفتو منشگرفتهدامندر دست
منعهد تو سختسستمیدانستم نشکستنآندرستمیدانستم
ایندشمنیایدوستکهباز منجفا آخر کردینخستمیدانستم
منامروز از کنار تو روانبهسویخدا هستم اگرچهمادرم! از دوریمغمگینو رنجوری
مخورغصه، نما برانبرخصممیتازم هانمادر اگر منکشتهگردیدمبهمیداننبرد حق
مکنشیون، حلالمکنکهزینپس راهخود را خوشبیآغازم
بندهحقیر روسیاهخدا، برادر شما اصغر بیات
[۱] – در اصل نوشته: است
[۲] – در اصل نوشته: رفتن راه
[۳] – یک صفحه از خاطرات موجود نیست
[۵] – ناخوانا
[۶] – ناخوانا
[۷] – ادامهی خاطره موجود نیست
[۸] – در اصل: موقعه
[۹] – در اصل: خاستم
[۱۰] – در اصل: مخفی
[۱۱] – در اصل: انتظار
[۱۲] – ادامهی خاطره موجود نیست
[۱۳] – ناخوانا
[۱۴] – در اصل راجب
[۱۵] – خدا به همهی خانوادهها و خانوادهی ما صبر عطا کند.
[۱۶] – در اصل نامه: بطرف
[۱۷] – در اصل نامه: بورج
[۱۸] – ناخوانا
ثبت دیدگاه