ذبیح الله جعفری در سال ۱۳۲۹ در روستای خیرآباد از توابع سلطانیه در یک خانواده ی کشاورز پایبند به مسائل اسلام و قرآن پا به عرصه ی وجود نهاد.
ذبیح الله که مثل دیگران می توانست از لذایذ زندگی برخوردار و مشغول بازی های کودکانه شود، به علت تصادف پدرش در حین خدمت سربازی مسئولیت اداره ی زندگی برعهده اش میافتد. از اوان عمرش با مشکلات روبرو شده مشغول کشاورزی و زراعت می گردد و چه خوب و سرافراز از این مسئولیت سنگین بر آمد. او فرزندی زحمتکش و شایسته برای پدر و مادر و برادری مهربان برای خواهران و برادرش بود و هر مشکلی را به جان خود می خرید تا دیگران در آسایش باشند. شهید عزیز برای رفاه حال خانواده با مشکلات دست و پنجه نرم می کند و از طرفی هم به نفس اماره فرصت جولان نمی دهد و به تزکیه و تهذیب نفس خود می پردازد.
در تاریخ ۱۰/ ۱۰/ ۵۳ شهید جعفری به دلیل سرپرستی پدر و مادر ، برادر و خواهرانش کارت معافیت تکفل «سربازی » را م یگیرد و در خرداد ماه ۵۹ علی رغم گرفتاری های فراوان از مدرسه شبانه ی طالقانی خیرآباد مدرک پنجم خود را اخذ م ینماید. نهم اردیبهشت ماه سال ۶۰ در آموزش و پرورش سلطانیه استخدام و در دبستان دخترانه ی شهید دستغیب روستای خود به عنوان متصدی خدمات عمومی انجام وظیفه می نماید. شهید سال ها به عنوان شورای اسالمی روستای خود به حل مشکلات مردم می پرداخت.
او علاقه مند به تبلیغ دین مبین اسلام بود و در این زمینه از هیچ امری فروگذار نبود. خود را خادم اسلام و مردم می دانست. هر سال در ماه مبارک رمضان حضرت آیت اله شیخ جلال الدین اصحابی(ره)نماینده ی حضرت آیت الله العظمی خوئی(ره)در منزل پدری ایشان یک ماه را بیتونه نموده و مردم را ارشاد می نمودند. او با آن همه مشغله ی کاری در طول مدت یک ماه در خدمت آیت اله اصحابی بود تا ایشان بتوانند به راحتی به تبلیغ شرع مقدس اسلام در روستا بپردازند.
تجاوز ناجوانمردانه ی دشمن بعثی به کیان سرزمین اسالمی برای هر مرد و زن غیرتمند ایرانی فاجعه ی دردناکی است و خود را موظف به دفاع از مرز و بوم می داند شهید جعفری هم جزء آن دسته از انسانهای آزاده ای است که تجاوز و کشتار بی رحمانه ی دشمن کافر خواب راحت را از چشمان او ربوده گاهی به جنوب گاهی به کردستان فکر می کند. به مظلومیت مردم ستمدیده ی کُرد و گرفتار شدن آن ها در دست از خدا بی خبران. از طرف دیگر تکیه گاهی است برای خانواده اما او دیگر طاقت ماندن در روستا را ندارد و با رضایت خانواده و مسئولین اداره راهی منطقه ی مظلوم کردستان می شود تا مردانه و سینه به سینه با اجانب فریب خورده بجنگد. پس از اتمام مأموریت، دل او آرام و قرار ندارد و در فکر عزیمت دوباره به جبهه است اما این بار مسئولین اداره مانعش می شوند. او بارها نامه ای به رئیس آموزش و پرورش منطقه م ینویسد که «… از آن مقام درخواست م ینمایم این بار هم موافقت فرمایید تا در سنگر اسلام و قرآن و میهن اگر لیاقت داشته باشم خدمتی انجام دهم… » تا اینکه پس از جلب رضایت مسئولین اداره راهی منطقه ی خوزستان م یگردد. در مرحل هی دوم آزادسازی خرمشهر ۱ در سال ۱۳۶۰ کنار برادران سپاه به دفاع از حریم کشور م یپردازد. در این حمله حدود هفده ترکش کوچک و بزرگ به ایشان اصابت می کند و به پشت جبهه انتقال داده می شود. پس از بهبودی، مدتی در محل خدمت خود حاضر می شود اما ترک شها امانش را بریده اند. پس از مراجعه به بیمارستان شفیعیه ی زنجان یکی از ترک شها را درمی آورند و برای خارج کردن ترکش دیگر به علت عوارض و دردهای ناشی از آن پزشکان، نظر مخالف می دهند. با تزریق مُسک نهایی، مدتی او نفس راحتی می کشد. ذبیح اله که مشغول خدمت در مدرس هی طالقانی خیرآباد است لحظه ای از یاد رزمندگان اسالم غافل نیست و دائم به فکر پیوستن به آ نها است اما این دفعه مسئولین اداره به هیچ عنوان به او اجازه رفتن به جبهه را نم یدهند. مخصوصاً به خاطر مجروحیت و مشکل خانواد های که دارد. شهید جعفری این مرد مخلص و جانباز در نام های به رئیس اداره وقت م ینویسد: «… از مقام محترم تقاضا می نمایم در این راه، با این جانب هم عقیده شده اجازه فرمایید اگر لیاقت داشته باشم سرباز اما مزمان شده به جبهه اعزام شوم هر چند که یک انسان در هر پست به کشور جمهوری اسالمی خدمت کند.
به فرموده ی امام جبهه می باشد ولی انسان یک وقتی عشق باطنی پیدا م یکند نم یتواند طاقت بیاورد. از برادر عزیز باز هم خواهشمند است به خاطر خون شهیدان و راه پاک آ نها با توجه به مطالب فوق موافقت نموده و این جانب را پشیمان نفرمایید… » اما این نامه هم تأثیر چندانی ندارد. در این زمینه آقای محمود حاجی خان میرزایی معاون اداره آموزش و پرورش وقتِ سلطانیه خاطرات خود را از این واقعه چنین بازگو م یکند: شهید ذبیح اله جعفری برای رفتن به جبهه پس از نامه نگاری، پیش رئیس اداره آمد اما او اجازه نداد و گفت: شما چند سر عائله هستید. تا اینکه شهید به من متوسل شد. با اینکه من هم موافق رفتن او به جبهه نبودم اما با تعریف خوابی که دیده بود نظر مرا عوض کرد. او خوابش را چنین بازگو نمود: «من خواب دیدم که در یک صف طولانیِ رزمندگان در جبه ههای حق علیه باطل ایستاده ام و در مقابل صف رزمندگان دو خانم مشکی پوش با قامت رسا به حالت سان نظامی به همه نگاه م یکنند و یکی از آ نها به دیگری با انگشت اشاره می کند و او هم اسم بعضی ها را در لیست یادداشت می کند نوبت که به من رسید منتظر بودم نتیجه چه خواهد شد خانم اشاره نمود که نام ایشان را هم در لیست بنویسید. پس از خاتم هی مراسم من از یک رزمنده سؤال نمودم که خانم ها را نشناختم. ایشان به من توضیح داد که یکی از آن دو خانم حضرت زهرا؟سها؟ و آن دیگری حضرت زینب؟سها؟ بودند. که من هراسان از خواب بیدار شدم و عجل هی آن را داشتم که شب زود تمام شود تا بلکه از محل کارم مرخصی بگیرم… » وقتی این ها را برایم می گفت گریه م یکرد. من هم جریان خواب را به رئیس اداره گفتم که ایشان کاملاً موافقت نمودند.
پرندگان مهاجر ز شهر ما رفتند
دریغ و درد ندانم که تا کجا رفتند
شنیده ام که ز مرز فنا گذر کردند
ترانه خوان به سر چشمه بقا رفتند
در تاریخ ۲۷/ ۹/ ۶۲ برای سومین و آخرین بار راهی جبهه شد. عملیات خیبر با هدف انهدام سپاه سوم عراق، تصرف جزایر مجنون و عبور از هور و تهدید بصره از شمال مد نظر بود.
در تاریخ هفتم اسفند ۶۲ در این عملیات سرباز امام زمان؟عج؟ پیکر خستگی ناپذیرش جاویدالاثر گردید. همان طور که در سنگ قبر ایشان حکاکی شده که:
از آن سرو سرافراز تو آخر
پا کی بازگشت و استخوانی
در تاریخ ۱۳/ ۴/ ۷۶ خانواد هاش پس از سا لها از انتظار طولانی درآمدند و پس از تفحص یادگارهایی از جسم پاک او را در روستای خیرآباد تشییع و به خاک سپردند. از این شهید بزرگوار ۲ دختر و ۴ پسر به یادگار مانده است.
آخرین لحظات شهید به روایت محمود دوستی همرزم شهید
این جانب به خاطر هم ولایتی بودن و از کودکی در کنار هم زیستن افتخار آن را داشت هام که در منطقه جنگی هم چند صباحی در معیّت آن شهید بزرگوار باشم. با ایشان به خاطر دوست صمیمی بودن صیغ هی برادری خوانده بودیم و در تمامی لحظ ههای جبهه در کنار هم با دشمن پلید م یجنگیدیم اما دشمنان اسالم ما را از هم جدا کردند. من و شهید جعفری در گردان ولیعصر و در گروهان ۳ که فرماندهی آن را شهید بهرام حیدری بر عهده داشت هم رزم بودیم.
تا تاریخ ۵/ ۱۲/ ۱۳۶۲ در جبه هی دشت عباس مستقر بودیم و برای شرکت در عملیات لحظه شماری م یکردیم تا اینکه در فردای آن روز به طرف هورالعظیم رفته و شب را در آنجا ماندیم. در تاریخ ششم اسفند ماه شصت و دو به طرف جزیره مجنون حرکت نمودیم. روز موعود فرا رسید.
و در ساعت ۷ صبح اع الم کردند که تیربارچ یها و آر پی جی ز نها آماده حرکت باشند. من آر پی جی زن و شهید جعفری کمک آر پی جی زن بود. سوار ماشین تویوتا شدیم و تا حدی به جلو رفتیم که ساختما نهای شهر بصره عراق را مشاهده می کردیم. در آنجا سنگر گرفتیم و با دشمن
بعثی رو در رو جنگیدیم. سمت راست و چپ ما آب بود و در مقابل ما دشمن قرار داشت. فشار دشمن بر روی بچ ههای ما بسیار سنگین بود به طوری که نیرو ها مجبور به عقب نشینی شدند.
در این درگیری و آتش بارشدید دشمن، فرماندهان گردان )شهید حسن باقری( و گروهان )شهید بهرام حیدری( به شهادت رسیدند. تمامی نیرو ها به عقب کشیده بودند و فقط ما چند نفر مانده بودیم. در حین عملیات ساعت ۱۱ صبح شهید جعفری با صدای بلند به من گفت: «محمود! بیا ما هم عقب بکشیم. دیگر کسی نمانده است » که در این اثنا توسط تیربار های دشمن که از روی تان کها تیراندازی م یکردند مورد اصابت قرار گرفت و به شهادت رسید. من هم زخمی شده اما با یاری خدا خود را به عقب کشیدم. امید آن دارم که مورد شفاعت ایشان قرار بگیرم چرا که ما سه نفر بودیم که با همدیگر عهد و پیمان بسته بودیم که هر کدام از ما شهید شد، آن دیگری را شفاعت نماید. ان شاء الله.
گزید ههایی از وصیت نامه ی شهید ذبیح اله جعفری
ذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللهِ امواتًا بَل احیاءٌ عِندَ رَِبّهِم یُرزَقون﴾ الَّ ﴿وَ لا تَحسَبَن اول، سلام و صلوات و درود فراوان به محضر مبارک امام زمان؟عج؟ و نایب برحقش یعنی ابراهیم زمان خار چشم دشمنان و در هم کوبند ه ستمگران حامی
مستضعفان یعنی خمینی بت شکن سلام الله علیه.
دوم، سلام و صلوات به روح پاک شهیدان از صدر اسلام تاکنون. ﴿َاطیعُوا اللهَ وَ اطیعُوا الرَّسولَ وَ اولِی الاَمرِ مِنکُم﴾
)از خداوند و رسول و صاحبان امرتان اطلاعت کنید.( سور هی نساء؛ آی هی ۵۹
«مَن نَصَرَ الحَقَّ اَفلَحَ » )هر که حق را یاری کند رستگار است.(
)حضرت علی؟ع؟
۳- خمس ندارم.
۴- نماز وحشت ۲۰ بار .
۵- رد مظالم در حد توان.
برادرجان: اگر خداوند متعال بر ما منت بگذارد آن سعادتی که به شهیدان عطا نموده به ما هم
عنایت کند؛ پدر و مادر و خانواده را اول به خدا، بعد به شما م یسپارم؛ زحمت قبول فرمایید. والسلام.
شماها را به خداوند متعال م یسپارم.
۱۹ / ۱۰/ ۶۲ ذبیح اله جعفر
ثبت دیدگاه