حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

جمعه, ۲۱ شهریور , ۱۴۰۴ ساعت تعداد کل نوشته ها : 6431 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 363×
شهید جبار اشرفی
9

اشرفی، جبار: پانزدهم آذر ۱۳۴۴، در شهرستان زنجان به دنیا آمد. پدرش محمود و مادرش سکینه نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. تعمیرکار خودرو بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. پانزدهم آبان ۱۳۶۱، در عین خوش توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به کتف، شهید شد. مدفن او در مزار پایین […]

پ
پ

اشرفی، جبار: پانزدهم آذر ۱۳۴۴، در شهرستان زنجان به دنیا آمد. پدرش محمود و مادرش سکینه نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. تعمیرکار خودرو بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. پانزدهم آبان ۱۳۶۱، در عین خوش توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به کتف، شهید شد. مدفن او در مزار پایین زادگاهش واقع است.

وصیتنامه :

امام را دعا کنند. به امید پیروزى حق علیه باطل و به امید پیروزى اسلام بر تمام کفار جهانى و به امید آزادسازى قدس عزیز و از بین بردن اسرائیل غاصب، صهیونیست جنایتکار. من از پدر و مادرم تشکر مى‌کنم که چنین فرزندى را تربیت کرده‌اند و به جامعه اسلامى تحویل داده‌اند. من هم افتخار مى‌کنم که در راه این رهبر و این مردم و این انقلاب اسلامى شهید مى‌شوم و از پدر و مادرم مى‌خواهم که برایم هیچ وقت گریه نکنند که دشمن شاد مى‌شود. اگر شهید شدم بدانند که به آرزوى دیرینه خودم رسیده‌ام.

خاطره :

به بسیج ثبت نام کرد و آنجا مشغول فعالیت شد ، با حال و هوای بسیج بود که هوای جبهه به سرش زد . ولی من اصلا راضی نبودم که به جبهه برود چون برادر بزرگترش در جبهه بود . و من هم همین دو پسر را داشتم به او گفتم : که بگذار برادر بزرگترات از جبهه برگردد . بعد تو می روی گفت او برای خودش و به خاطر دل خودش به جبهه رفته است من هم می خواهم برای خودم و به سهم خودم بروم ؛ گفتم : مگر تو یک نفر می خواهی بروی و صدام را بکشی؟ گفت یک نفر من و چند نفر مثل من می آیند و با هم صدام را می کشیم. راضی نمی شدم که به جبهه برود من در مُحرم خیلی گریه می کردم. وقتی گریه ی مرا دید گفت گریه ات دروغ است. الان هم همان موقعیت است و مثل عاشوراست باید از میهن و سرزمین خود دفاع کنیم و راه کربلا را باز کنیم مرا به زور راضی کرد و به جبهه رفت و چند مدتی گذشت. یک شب در خواب دیدم که جبار آمده در را باز کردم . هیچوقت نمی گذاشت او را بغل کنم. او را بغل کردم به خانه آمد و عکس را از جیبش بیرون آورد و به من نشان داد گفت بگو او کیست گفتم آقای خمینی (ره) است گفت نه او نیست . گفتم ولی عکس اوست گفت. نه این عکس امام حسین (ع) است رفته بودیم کربلا و آنجا به نجف رفته بودیم الان از آنجا می آیم صبح همان روز خبر شهادت جبار را به ما دادند.(مادر شهید)

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.