زندگینامه سردار شهید عباس محمدی
عباس محمدی در سال ۱۳۴۳ از مادر متولد شد از کودکی فرزندی سر به زیر مودب و با محبت بود تحصیلاتش را از دبستان خاقانی شروع و در دبیرستان امیرکبیر زنجان به پایان رساند. در سال ۱۳۵۲ امید زندگی (پدر عزیزش را)از دست داد و پس از فوت پدر تحت سرپرستی مادر گرامیش زندگی را ادامه داد شهید عباس محمدی کودکی فعال بود ودر زمینه های مختلف از قبیل کارهای هنری ورزشی و فعالیت های مذهبی جدیت تمام داشت قبل از انقلاب با کمک دوستان خود گروهی را تحت عنوان حامیان قرآن در مسجد قاسمیه زنجان تشگیل داد. و با جدیت فراوان مشغول فرا گیری قرآن مجید شد و با توجه به اینکه علاقه شدیدی به قرآن و احکام رتبه اول را به خود اختصاص میداد پس از بر تشکیل ارتش بیست میلیونی همراه دوستان خود در مسجد قاسمیه زنجان پایگهای بنام (پایگاه بیست و پنج قاسمیه)تشکیل دادند و بنابر تکلیف شرعی خود این پایگاه را بر جدیت فراوان اداره می نمود و جوانان محله را در همه حال تشویق میگیرد تا با حضور خودشان در پایگاه پوزه دشمنان ستمگر را به خاک بمالند.
شهید محمدی زبانزد اهل خانواده و دوستان و خویشاوندان شده بود چرا که بر خوردار از اخلاق حسنه مانوس با همه شیرین گفتار نیک کردار و با مفا و صمیمیتی که داشت مورد علاقه همگان بود.
پس از حمله نا جوانمردانه ارتش زبون عراق به میهن اسلامی و فرمان امام مینی بر شرکت جوانان میهن اسلامی در نبرد با دشمنان شهید عباس نیز همراه خیل عظیم نیروهای پرتوان راهی جبهه های حق علیه باطل گشت که نحوه اولین اعزام خود را چنین می گوید:تا جائی که بیاد دارم شب چهار شنبه اسفند ماه درست هجده روز به شروع سال 1361 مانند بود شب اهل خانواده نشسته بودیم نمی دانم چطور صحبت از جبهه به میان آمد بنحوی به برادرم فهماندم که قصد عزیمت به جبهه را دارم مادرم آن شب جمله ای گفت که هیچ وقت از یاد نمی برم ایشان گفتند:اگر مایلید به جبهه بروید من هیچ مخالفتی ندارم. اما موضوع این است که جبهه سختی و مشقت رنج و مصیبت زخمی شدن و اسارت دارد اگر میتوانید تحمل این مسائل را کنید من هیچ مخالفتی ندارم.
این حرف مادرم مرا خیلی خوشنود ساخت چرا که چند روز قبل مشغول تهمیه مدارک پرونده اعزام به آموزش و جبهه بودم که تقریبا تمام مدارک بجز رضایت نامه والدین آماده بود و با حرفهای مادرم این قسمت از مشکل هم بر طرف شد فردای آن روز از برادرم رضایت نامه را اخذ و بلافاصله پرونده را تکمیل کردم تاریخ اعزام را۱۱/۱۲/۶۰ تعیین کردذه بودند یک روز قبل از حرکت وسایل لازم را جمع کرده و روز شنبه از مقر پایگاه بسیج واقع در مرزار شهدا پایین حرکت کردیم که از آغاز جنگ اولین بار بود که نیرویی به این عظمت از زنجان اعزام میشد.
شهید عباس محمدی برای اولین بار در عملیات پر فتوح بیت المقدس شرکت نمود و از ناحیه پای چپ مورد اصابت تیر دشمنان ستمگر قرار کرفت و بعد ار بهبودی نسبی شهید محمدی آرام و قرار نداشت و همیشه با حلال و هوای جبهه زندگی می کرد و همواره در جبهه های و در عملیاتهای مختلف شرکت می نمود و در عین حال سنگر علم را نیز ترک نکرده بود و با تلاش و کوشش به تحصیل نیز ادامه میداد و در خرداد سال ۶۲ موفق به اخذ دیپلم در جبهه شد . در خرداد ماه سال ۶۳ بعنوان پاسدار عضو رسمی سپاه زنجان گردید و پس از عضویت در قسمت پرسنلی سپاه به فعالیت خود ادامه می داد و اما فکر جبهه و همزمان شهیدش وی را همیشه آزار میداد و با توجه به عدم موافقیت مسولین در سپاه نمی توانست موافقیت آنها را جلب کند که بنا به قول یکی از دوستان شهید:از فرط خوشحالی شیرینی تهیه ودر محل سپاه پخش نمود و نهایتا در مورخه ۶۳/۸/۸بار دیگر عازم جبهه ها شد وبه عنوان نیروی واحد اطلاعات و عملیات فعالیت میکرد.پس از ورود به اطلاعات و عملیات همراه دیگر همزمان جهت شرکت در کلاسهای تخصصی به تهران اعزام گردید که بعنوان شاگرد ممتاز از لشگر ۳۱ عاشورا شناخته شد و پس از گذراندن دوره آموزشی به جبهه عزیمت کرد و فعالیت خود را از سر گرفت.
از نوشته های شهید
در اینجا بدنیست از یاداشتهای شهید نمونه ای از فعالیتش را در اطلاعات و عملیات نقل کنیم ((صبح یکی از روزهای آخر شهریور ماه سال۱۳۶۴همراه چهار نفر از فرماندهان گردان سیدالشهدا لشگر ۳۱ عاشورا برای توجیه منطقه با ماموریت رفتیم صبح زود پس ازادای نماز صبح از کمین آبراه حدود ۲۵ دقیقه طول کشید پس از رسیدن بلمها را داخل پوششها برده وآنها را استتار کرده ولباس غواصی را پوشیده داخل اب شدیم تاسیم خاردار دشمن پیش رفتیم تا موانع ۱۰ متری کمین دشمن را دید زدیم پس از ان من (واحد) ناجی یکی از دوستان شهید بهمراه دو نفر از برادران به محل اختصاصی بلمها برگشته و با موفقیت ماموریت خود را به پایان رساندیم))
عباس محمدی در عملیات کربلای ۴ بعنوان مسئول تیم شناسایی شرکت کرده و در این عملیات نیز از ناحیه بازوی راست مجروح گردید که بهتر دیدم نحوه مجروحیت و خاطرات این عملیات را از نوشته های خود شهید برایتان بنویسم.
یک لحظه سوزش در بازوی راستم احساس کردم بنظرم رسید ترکشی خورده و رد شده و زیاد مهم نیست اما چند متر بیشتر نتوانستم طناب را بکشم تا اینکه تخریب چی دسته برادر حبیب هاتف گفتم که طناب را بکشد و خود در کنار دسته حرکت کردم تقریبا چند صد متر به انتهای تنگه نمانده بود که به سیم خاردار فام از ناحیه دهان مورد اصابت تیر قرار گرفت و کنترل خود را از دست داد حسن دو دستش را بلند کرد و بی اختیار به شانه بچه ها میگذاشت و باعث میشد که طناب پیچ بخورد و بچه رارها کن گره را از دستش در آورده و بطرف من آمد و یک لحظه سرش در آب فرو رفت و بیرون آمد و همان لحظه شهید شد او را بطرف سیم خاردار کشیدم تا شاید لباس به سیم خاردار بچسبد تا آب او را از آن منطقه دور نسازد. پس از این اوضاع و احوال و با سختی و مشقت خود را به یورش بردیم آن بزدلان که نعره تکبیر مکتب اسلالم را شنیدند فریاد کشید و پا بفرار گذاشتند و بچه ها دیگر بدون معطلی عملیات را در لحظه کوتاهی بثمر رساندند.
عباس برای اولین بار مورخه۶۶/۲/۱۹ از زنجان بار سفر بست سفری به بین هایت سفری که دیگر برگشتی نداشت آخرین بار در مورخه ۶۶/۵/۱۵ در عملیات نصر 7 در منطقه کوه های سر به فلک کشیده کردستان شرکت کرده و دیرینه خود رسید.
وصیت نامه شهید عباس محمدی
بسم الله الرحمن الرحیم
«افحسبتم انما خلقنا کم عبثا و انکم الینا لا ترجعون.فتعالی الله الملک الحق لااله الا هو رب العرش الکریم و من یدع مع الله الها اخر لا برهان لا به فانما حسابه عند ربه انه لا یفلح الکافرون».و« قل رب اغفر و ارحم و انت خیر الراحمین».
پس هر آینه پنداشتید که شما را آفریدیم بیهوده و آنکه شما بسوی ما باز نمی گردید.پس برتر است خدا پادشاه حق نیست خدائی جز او پروردگار عرش گرامی و آن کس که بخواهد با خدائی دیگر را که نیتش جز این نیست که حسابش نزد پروردگار اوست همانا رستگار نشوند کافران و بگو پروردگار را بیامرز و رحم کن وتوئی بهترین رحم کنندگان (سوره مومنون آیه ۱۱۵ الی ۱۱۸ ).
خدایا چه خوش است هجرت گزیدن و جهاد کردن
خدایا چه خوش است جهاد کردن و به شهادت رسیدن
خدایا چه خوش است از علایق بریدن و به ذات کبریایت پیوستن
خدایا چگونه سپاست گویم و شکر این مرحمتت را بجا آورم که فرصت دادی تا بتوانم بار دیگر به جبهه راه یابم و از صفا و صمیمیت مردانش از روحانیت و شیرینی های عبادتش لذت ببرم و با روحی مقاوم و گام های استوار به سویت بیایم.
خدایا تو خود می دانی که هیچ وقت ایق لطف و مرحمت نبودم خداوندا می دانی که هیچ وقت شایستگی آن را نداشتم که صدایت بزنم و به نام های نیکو بخوانمت.
بار الها اعتراف دارم که هر چه از خوبی انجام دادم تو پیش رویم گذاشتی و آنچه از خوبی ها بر زبان آوردم تو بر زبانم جاری کردی و به سوی خوبی ها هدایتم کردی و اعتراف دارم به گناهان که انجام دادم و نسبت به تو نافرمانی کردم, خدایا این نافرمانی را و این معصیت ها را که مطابق هوای نفسم بود بر من ببخشای.
خداوندا سپاس گذارم از این که به راه راست هدایتم کردی و زبانم را به گفتن (اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک و اشهد ان محمد عبده و رسوله و اشهد ان علیا ولی الله و اولاده المعصومین خلفا رسول الله)گویا نمودی بار الها از تو می خواهم گنا هانم را ببخشی و شهادت در راه خودت را که بزگترین آرزوی می باشد نصیبم کنی.
بار الها اگر شهادت در راه خودت را بر من ارزانی داشتی می خواهم که شهادتم عده ای به خواب رفته را از خواب بیدار کند و عده ای گمراه را به راه بیاورد. خداوندا رهبر عظیم الشان است اسلامی را تا ظهور حضرت ولی عصر(عج)حفظ بفرما و آنهائی را که به یاریش بر خواسته اند یاری و آنهایی که قد علم کرده اند در برابرش اگر قابل هدایت هستند هدایت فرما و اگر قابل هدایت نیستند نابودشان بفرما .
خداوندا حفظ بفرما این رهبر ما را که ما را بسوی تو هدایت کرد و آزادگی را برای ما به ارمغان آورد و نابود فرما کسانی را که از دستورات او سرپیچی نمودند و از پشت به این رهبر و ارتش خنجر زدند.
سخنی دارم با ملتی که برای عقیده مبارزه کردند. روی سخنم با پدر و مادرانی است که در راه خدا بهترین عزیزشان را از دست دادند. سخنم با آنها نیست که بستگان شان را در راه خدا از دست دادند. سخنم با آنهایست که در راه خدا از دست دادند .سخنم با آنهایست که در راه پیروزی این انقلاب از مالشان و از جانشان دریغ نورزیدند. حرفم این است که از یاد خدا غافل نباشید و او را در هر حال حاضر و ناظر ببینید قرآن و سنت پیامبر را حفظ کنید که اگر قرآن و عترت نبود و سنت پیامبر را از ما بگیرند. باید ذلت و اسارت ابدی را بر خود پذیرا باشم. ای کسانی که (هیهات منا الذله)گفتید اگر خواستید رضای خدا را بدست آورید دست از یاری رهبرتان برندارید وبه آنچه ایشان امر می کنندعمل کنید.
سخن دیگرم آن است که برادران همرزم که حق سربازان امام زمان را برتن کنند چرا که این لباس خود را آنقدر آنهائی است که قبل از پوشیدن آن پیه شهادت برتن خویش مالیده اند سخنم با برادران پاسدار است برادرانی که حماسه بدر خین. و خیبر را دوباره زنده کردند. برادران پاسدارم مواظب باشید که مظاهر زندگی شما را نفریبد و از راه راست دورتان نکند. برادرانم مبادا آتش در خون انداخته هایتان بیاندازید و همه زحماتتان را بسوزانید.
سخن آخرم با برادران بسیجی می باشد،آنهائی که ساده زندگی می کنند و در راه خدا از هیچ تلاش مضایقه نمی کنند؛ برادرانی که گمنام بون را دوست دارند و بدون هیچ ادعائی این انقلاب را پاسداری می کنند، از این برادران می خواهم که اگر مخلصند با جدیت به درس خویش ادامه داده و دانشگاه ها را آباد کنند و اگر کارگرند و کشاورز تلاش کنند تا این سرزمین را آباد کنند که انشاالله تعالی خداوند پشتیبان شما برادران است.
اما سخنی که با مادرم دارم ؛مادرم نمی دانم چگونه می توانستم خدمتت کنم تا قدری، تا ذره ای از آن زحمتهایی را که برایم کشیدی جبران کنم اگر نتوانسته ام تا کنون خدمتی به شما کرده باشم . حتما به بزرگی خودتان حلالم خواهید کرد مادرم می دانم که بهشت زیر پای مادران است و خداوند بهشت را به کسانی عطا خواهد کرد که به مادران خدمتی کرده باشند.
مادر جان من نتوانستم در طول عمرم خدمتی به تو کرده باشم اما مادر جان بدان که پسرت عاشق بهشت نیست فرزندت عاشق جوار الله است عاشق رضای خداست عاشق وجه الله است و هیچ چیز بهتر از این ها نیست. از تو می خواهم دعایم کنی تا خداوند مرا از نزدیکان به جوار خودش و به پیامبر و ائمه قرار دهد.
مادرم می خواهم که در شهادتم صبور باشی و در جایی گریه نکنی که دشمنان گریه ات را ببینند.
مادرم بر سر قبرم که می روی طوری گریه نکن که مادران مفقودین گریه ات را ببینند چرا که آنها قبر فرزندشان را نمی شناسند تا بر سر آن گریه کنند.
و اما شما برادرانم! از شما می خواهم در صراط مستقیم قدم بردارید و راه شهدا را ادامه دهید که سعادت دنیا و آخرتتان در این راه است .سعی کنید که در نماز جمعه و دعای کمیل شرکت کنید.
برادرم اسرافیل از تو می خواهم که شاگردانت را آن طور تربیت کنی که در آینده جامعه اسلامی را اداره کنند و زیر بار ذلت و خواری نروند. آزادی و آزادگی را به آن ها بیاموز. درس ایثار و شهادت را برای آنها بخوان و سرودهایی در گو ششان زمزمه کن.
از برادران بزرگم می خواهم که فرزندانشان را آن گونه تربیت کنند که جامعه اسلامی به آن ها نیاز دارد قرآن را به آن ها بیاموزید و با آوای قرآن آن ها را بزرگ کنید در نماز و سایر اعمالتان سستی نورزید و در هر حال به یاد خدا باشید.
اگر نتوانستم حق برادری را ادا کنم از من درگذرید، حلال کنید، از برادر کوچکم جواد می خواهم که راه مرا ادامه دهد. درس خویش را رها نکنیدتا بتوانید خدمتی با خواندن درس به این جامعه اسلامی بنمایید.
خواهرانم فاطمه(علیها سلام)را الگوی خویش قرار داده و از او سرمشق بگیریدو در تربیت فرزندانتان کوتاهی نکنید صبر را پیشه خود کنید از یاد خدا غافل نباشید.
در آخر می خواهم از خانواده ام که آنچه صریح دانستند درباره چیزهایی که دارم انجام بدهند اگر کسی چیزی نزد من داشته و آن را از شما خواست به او بدهید و از دوستان و آشنایان می خواهم که مرا به بزرگی خویش ببخشند.
من این راهی را که رفتم آزادانه انتخاب نمودم و از خداوند می خواهم مرا در جمع شهدا قرار دهد.
«ان الجهاد یاب من ابواب الجنه فتح الله لخامسه مالیائه و هو لباس التقوی و درع الله المصینه و جنتُه الوثیقه »
خطبه حضرت علی (ع)
(همانا جهاد دری از درهای بهشت است که گشود خدا آنرا به روی اولیا خاص خودش و او(جهاد)لباس تقواست و زره نفوذ ناپذیر خدا وسپر مطمئن خداست)
ثبت دیدگاه