پدرشان خبر نداشت که او جبهه میرود. ولی مادرش خبر داشت. در تهران که زندگی میکردند او به مساجد تهران میرفت، پدر به او میگفت به جبهه نرو ولی او گوش نمیداد.
آنها از تهران به زنجان آمدند تا او به جبههه نرود ولی او در زنجان در پایگاه ۱۶ شهسد رجایی میرفت و علاقه به جبهه داشت و از پایگاه شهید رجایی به جبهه رفت و هر چه قدر عموی او میگفت : نرو . گفت: گفت میخواهم بروم. گفت: عمو فقط یک ماه میروم. بعد عمویش گفت: باشه فقط یک ماه.
او از غواصهای بسیجی بود و بعد از یک ماه که گفته بود شهید شد.
راوی: جمال ابراهیمخانی، برادر شهید
ثبت دیدگاه