بعدازظهر سوم دی ماه ۶۵، بازار وصیتنامه نوشتن گرم بود. هرکس با کاغذ و قلمی گوشهای با خود خلوت میکرد و آخرین حرفهای دلش را مینوشت، همه میدانستند که احتمال دارد هیچوقت برنگردند.
خیلیها را میدیدم که گوشهای نشستهاند و دارند وصیتهای خود را مینویسند.
سیدحسین حسینی عربی، همرزم عارفم می نوشت :« وه! چه شیرین است شهادت. کاش صدها جان داشتم و در راه اسلام و قرآن فدا می کردم.»
ناصر نجار رسولی، غواص جان برکف می نوشت: « از اول می دانستم در این راه شهید شدن هست، تکه تکه شدن هست، اسارت هست، لکن همۀ این ها را به جان خریدم و عازم جبهه شدم تا دین خود را نسبت به دین و انقلاب ادا کنم.»
داود ابراهیمخانی، همرزم دوستداشتنیام مینوشت: «خدایا! تو بهتر میدانی من علاقۀ زیادی به پدر و مادرم و برادر و خواهرانم و دوستانم دارم، ولی برای من عزیزتر از آنها اسلام است. وقتیکه اسلام در خطر باشد، باید برای رضای خدا از همۀ اینها گذشت.»
عباس منتخبی با اشک شوق در چشم مینوشت: «لحظات شورانگیز و روحانی است. در چهرۀ هر یک از برادران نور صفا و صمیمیت و اخلاص نمایان است. گویی اینان بهسوی مرگ نمیروند که جانفشانانه درحرکتاند. مرگ نیست حیاتی است جاودانه، تولدی است از نو و زیستنی است روحانی. هرچند که مرا لیاقت چنین مرگی نیست ولی لبانم زمزمه میکند اللهم ارزقنا توفیقالشهاده فی سبیلک. »
وحید کاوهئی، غواص دریادل سلماسی مینوشت: « ای مادران شهدا! انشا الله با باز کردن راه حرم مطهر مولایمان حسین(ع) و پیروزی نهایی رزمندگان اسلام دلشکستۀ شما شاداب میشود.»
یوسف خوئینی همسنگر محجوبم مینوشت: « به نام او که از اویم، هستیام از اوست، رفتنم و بودنم از اوست. یادم از اوست. جانم از اوست، معشوقم و مقصودم و بالاخره امیدم اوست. او را سپاس میگویم که در چنین عصری که عصر پیشرفت اسلام در تمامی جهان است به من توفیق داد که در راه او قدمی هرچند کوتاه ولی استوار بردارم و بتوانم دین خود را نسبت به اسلام و قرآن ادا کنم.»
حسین نقوی همرزم مراغه ای ام می نوشت:
« آنا من غواصام دورموشام دریا یانیندا ، گوی اوجالسین باشین حضرت زهرا (س) یانیندا»
بعد از نوشتن وصیت نامه ها، همدیگر را در آغوش گرفتیم و قرار گذاشتیم هرکس رفتنی شد دیگری را شفاعت کند.
منبع: کتاب مهمانان ام الرصاص به قلم سید جعفر حسینی ودیق
ثبت دیدگاه