خاطراتی کوتاه از دانشجو ی شهید بهمن حقیقی به روایت خواهرش
زمانی که در دوره راهنمایی تحصیل می کردم، برادرم در یادگیری درس ها و مخصوصاً درس ریاضی همواره کمک میکرد. او بسیار فرد مستعد و باهوشی بود مخصوصاً در مورد درس ریاضی و فیزیک ؛این استعداد بسیار بارز بود. او به من کمک کرد تا در دروس پایه استعدادم رشد کند به همین جهت وارد دوره دبیرستان شدم و با راهنمایی های او رشته ریاضی را انتخاب کردم. خودش هم در دبیرستان امیرکبیر زنجان در رشته ریاضی تحصیل می کرد و در همان دبیرستان به کمک مرحوم استاد افشارچی با افکار امام خمینی و عقاید اسلامی آشنا شده بود و از آنجایی که قدرت فهم بسیار بالایی داشت در زمینه عقیدتی و فرهنگی رشد چشمگیری نسبت به سایر اعضای خانواده پیدا کرده بود و البته مرا هم راهنمایی میکرد و از مطالبی که خود مطالعه می کرد به من هم ارائه می داد و ارشاد می نمود.
سال اول دبیرستان که بودم برادرم به وسیله بورسیه وارد دبیرستان البرز(تهران) شد و برای ادامه تحصیل به آنجا رفت. من خیلی دلتنگ او می شدم، دلتنگ مهربانی هایش، شوخی هایش، بحث های دینی-فرهنگی و علمی اش. هر وقت که در درسهایمدچار مشکل می شدم آرزو می کردم که ای کاش او به تهران نرفته بود. اما هر چه بود مشکلات رفع می شد و هر کس باید مسیر زندگی خودش را طی می کرد.
یادم میآید یکبار که برای دیدار ما به زنجان آمده بود بسته ای زیر بغلش داشت که در روزنامه پیچیده بود. هر وقت به خانه می آمد از شدت علاقه ای که به او داشتم به استقبالش می رفتم و سعی می کردم همیشه خودم در را به روی او باز کنم. آن بسته را از او گرفته و سریع باز کردم. داخل آن کتاب بسیار قطوری بود که رویش نوشته بود احکام دین.
گفتم: بهمن این چه کتابی است؟ پس چرا لای روزنامه گذاشتهای؟
گفت این رساله امام خمینی است. قاچاق است. اگر ببینند میگیرند.
بهمن گفت: من مقلد امام خمینی شدم و مرجع تقلیدم را عوض کردم. به تو هم پیشنهاد می کنم این کار را بکنی. همانطور که می دانید آن موقع مراجع تقلید دیگر، موضع سیاسی علنی نداشتند. برای من توضیح هم می داد که مرجع تقلید فقط احکام وضو و نماز و غیره نیست. بلکه در مسائل اجتماعی اقتصادی و سیاسی و حکومتی هم باید اهنما و رهبر ما باشد.
آن روز خیلی صحبت کردیم. اصلا آن کتاب را برای من از تهران خریده بود. هنوزم هم آن کتاب را دارم؛ همان چاپ قدیمی با یادداشت برادرم بهمن.
برادرم از همان سالی که به دبیرستان البرز رفت متوجه بسیاری از ظلم ها و تبعیض ها در جامعه شده بود. آن موقع بیشتر فرزندان سران کشور در این دبیرستان تحصیل میکردند. از آنجایی که او زمینه مذهبی بسیار خوبی داشت و مطالعات بسیاری هم در مورد مذهب اسلام می نمود؛ با شناخت و آگاهی که داشت تحمل این تبعیضها برایش ناگوار و رنج آور بود. هر گاه که به زنجان می آمد و من در مورد دبیرستان البرز و دانش آموزان آن و در مورد خوابگاه و … سوال می کردم درد و رنج وتبعیض ها را در چهره اش و در کلامش احساس میکردم. اما این مسائل او را در هم نمی شکست ؛بلکه مصمم تر و استوارتر می ساخت، و به راهی که برگزیده بود و مبارزه با رژیم ستمشاهی حریص تر می کرد.
مبارزه او آگاهانه و از روی منطق و فهم اسلامی او بود نه از روی احساسات کور.
او با مطالعه کتابهای استاد مطهری و شرکت در جلسات حسینیه ارشاد به آگاهی خود می افزود. او یک مسلمان واقعی بود. فعالیتهایش همچون پخش اعلامیه ها و نوارهای امام خمینی و مطالعات مذهبی او را از تحصیل علم، آموختن زبان انگلیسی، یادگیری تفسیر قرآن و … باز نمیداشت. اصلا وقتش را تلف نمیکرد. انگار می دانست که عمر کوتاهی دارد؛ بنابراین کمی استراحت میکرد و تلاش زیادی داشت.
در خاطرم هست وقتی که دوره زبان انگلیسی را با بهترین نمره و بالاترین امتیاز در طول فقط یک تابستان به پایان رساند مسئولین کانون زبان انجمن ایران (آمریکای سابق در تهران) همه متعجب از استعداد وافر او بودند. نبوغ عجیبی در یادگیری داشت.
وقتی برادرم در کنکور با رتبه عالی در دانشگاه نفت آبادان که یک دانشگاه بین المللی بود قبول شد من سال سوم دبیرستان بودم. برای او خوشحال شدم ولی غم سنگینی روی دلم احساس می کردم چرا که می دانستم او به آبادان برود دیگر به ندرت او را خواهم دید و سالی یکی دوبار بیشتر نمی تواند به زنجان بیاید. چون هم راه بسیار دور بود و هم هزینه رفت و آمد.
به هر حال او رفت و من ماندم. بسیاری از اوقات به او فکر می کردم. او هم به من می اندیشید و برایم نامه می نوشت. هر وقت تلفن می کرد من حتما باید با او حرف می زدم. اصلا هر وقت که صدای تلفن را می شنیدم حس می کردم که اوست و سریعا گوشی را برمی داشتم. او همچنان مشوق و مربی من بود.
سال دوم دانشگاه (۵۷سال) بود که تمام مدارس و دانشگاه ها تعطیل شدند و دانشآموزان و دانشجویان اعتصاب کردند، او هم به زنجان آمد. شرکت در راهپیماییها، پخش مواد غذایی و نفتی در بین اقشار ضعیف جامعه، اهدای خون به زخمیها و غیره از کارهایی بود که در آن ایام بهمن و سایر برادرانم انجام می دادند. آن ایام را هیچ وقت فراموش نمی کنم که به همدیگر خبر می دادیم که امروز راهپیمایی کجاست و همه می رفتیم. یک شب رادیو اعلام کرد به گروه خونی o مثبت نیاز مبرمی دارند.. آن روز تلفات راهپیمایی بسیار بود- بهمن و دو برادر دیگرم حاضر شدند که به بیمارستان دکتر بهشتی کنونی برای اهدای خون بروند. من هم آماده شدم. شب بود گاردی ها در همه جا پراکنده بودند که به من می گفتند که تو دختری نمی توانی خوب فرار کنی. اگر گاردی ها حمله کنند ما باید مواظب تو باشیم. پس تو نیایی بهتر است اما من قبول نمی کردم. اما حرف بهمن را قبول داشتم وقتی گفت تو خانه بمان بدون هیچ حرفی قبول کردم. تا زمانی که آنها بر گردن حدود یک ساعت یا بیشتر طول کشید هم من و هم پدر و مادرم بسیار نگران بودیم تا اینکه بالاخره برگشت از اهدا کننده خون به قدری زیاد بود که دیگر نیاز برطرف شده بود و از آنها خون گرفته بودند.
سال ۵۸ بود. آن سال برادرم تعطیلات تابستانی را به زنجان نیامد. زیرا در خوزستان باران زیادی باریده و سیل جاری شده بود. او در خوزستان مشغول کمک رسانی به سیل زدگان و نجات آنها بود. چندین بار برای کمک رسانی به سیل زدگان خوزستان حتی به تهران سفر و ملاقات هایی با رهبر عظیم الشأن انقلاب امام خمینی و آیت الله دکتر بهشتی و بعضی دیگر از مقامات نظام اسلامی در رابطه با خریداری محصولات خرما از کشاورزان و دریافت کمکهای برای آنان داشتند. یادم میآید که با ناراحتی تمامی گفت اگر دولت (دولت بازرگان و بعد بنیصدر) محصول خرمای آنها را پیشخرید کنند آنها محصولاتشان را به یک عده افراد سودجو و کافر پیشفروش نمی کنند تا آنها از محصول خرمای ایران سوء استفاده کرده و در مصارف غیر شرعی به کار ببندد و تمام سعی و تلاش خود را کرد تا بتواند در آن موقع چنین دستوری را از مسئولین جهت خرید محصول مردم خوزستان بگیرد. .
در همین ایام بود یک نهجالبلاغه به من هدیه کرد و گفت در شب های گرم آبادان ساعتی را که خوابم نمی برد به حفظ نهج البلاغه پرداختم. او تمام نهج البلاغه را حفظ کرده بود زیرا علاقه زیادی به امام علی علیه السلام داشت و الگوی عملی اش امام علی علیه السلام بود. و همچنین الگوگیری از امیرالمومنین او را در فعالیتهای جهاد سازندگی جهت می داد. همچنین خیلی به تفسیر قرآن مخصوصاً تأثیر نوین آیت الله طالقانی توجه داشت یک جلد هم تفسیر نوین در همان ایام به من هدیه کرد. بهمن به قرائت قرآن و خواندن تفسیر آن علاقمند بود و نیمی از قرآن را هم حفظ کرده بود و در عمل به آنها تاسی می جست ، برطبق آنها فکر میکرد و هم عمل مینمود.
سال ۵۸ یعنی در بهار سال پیروزی انقلاب که اولین بهار آزادی بود، بهمن با جمعی از دانشجویان متدین و مومن به انقلاب و امام خمینی انجمن اسلامی دانشکده نفت آبادان را تاسیس کرد. البته باید یادآوری کنم که در سالهای اول انقلاب، اعضای انجمن اسلامی را همان دانشجویان پیرو خط امام و رهبری تشکیل می دادند. ایشان در انجمن اسلامی دانشکده ای خود شروع به فعالیت های چشمگیری در جهت آگاهی و بیداری سایر دانشجویان از لحاظ مذهبی و سیاسی نمودند و بسیار هم موفق بودند. در بهار سال ۵۹ بود که من هم در دانشگاه دهخدای قزوین مشغول تحصیل بودم و در انجمن اسلامی دانشگاه خود عضو شدم. آن زمان گروهها در دانشگاهها و مدارس پایگاه داشتند و برای خودشان هوادار جمع میکردند. ما هم با هم مکاتبه داشتیم و دائم از نظرات و عقاید هم سراغ میگرفتیم .یعنی به طور مکاتبه ای از هم الهام می گرفتیم در واقع من از او تاثیر می گرفتم. در یکی از نامه هایم به او نوشته بودم که انجمن اسلامی دانشگاه ما، قبل از اینکه از لحاظ فکری و عقیدتی تغذیه کند انتظار دارد که ما مطالب عقیدتی و فرهنگی را از پیش دانسته باشیم و در فعالیتهای روز با توان بالایی در مقابل گروهها ایستادگی کنیم در حالی که ما بچه دبیرستانی هایی بودیم که چند جلد کتاب آن هم به طور متفرقه خوانده بودیم و در بحث ها کم می آوردیم. زیر آنها از بیرون تغذیه فکری میشدند.
برادرم بعد از آنکه در جواب نامه کمی مرا دلداری داده بود یک سیر مطالعاتی و یک سری کتاب برای من و دوستانم فرستاد که من آن را در جلسه انجمن اسلامی مطرح کردم و بسیار مورد توجه سایر دانشجویان قرار گرفت. زیرا اولین سال تحصیلی بعد از انقلاب بود و همه بچه مذهبی ها احساس کمبود اطلاعاتی داشتند ولی متاسفانه قبل از اینکه بتوانیم یک فعالیت مطالعه مطالعاتی کامل داشته باشیم دانشگاه تعطیل شده و همه پراکنده شدند و به سوی سرنوشت خود رفتند. پاییز همان سال جنگ شروع شد و مسلمان برادرم با آن حس مسئولیت پذیری دیگر امکان نداشت به فکر برگشتن به خانه بیفتد. در سومین روز جنگ و اولین حمله عراق به آبادان برادرم به فیض شهادت رسید. آری او که همیشه در زندگی خدا را انتخاب کرده بود این بار خدایش چه زیبا او را انتخاب کرد. او با کمال آرامش به ملاقات خدایش رفت. چهره او در لباس آخرت آرام و زیبا بود مانند سایر شهدا.
ار تلاش بی وقفه این شهید در راه علم و حفظ قرآن و نهج البلاغه باید در برنامه ریزی زندگی خود کمک و الهام بگیریم. این متن در مورد این شهید حجت را بر ما تمام کرد. الهی که شهدا شفاعت ما را در قیامت بپذیرند. آمین
سلام خواهر خوبم
امیدوارم در راه پیشرفت آرمان های انقلاب ما هم ادامه دهنده راهشون باشیم.