در این چند روز که حسن میهمان عمویم شده، مدائن روزگار غریبی به خود میبیند؛ چون آبستنی که درد زائیدن دارد و به خود میپیچد و گاهی نالهای و گاهی فریاد و باز سکون و دوباره ضجهای… حال این روزهای مدائن هم چنین است. آمدنها و رفتنها و فریاد موافقت و گاهی شوریدن مخالفت و باز قرار و… هر چه هست، به یقینم که مولود مبارکی از پی این درد، نخواهد آمد…
صفها برای جماعت آماده شدهاند که به مسجد میرسیم. التهاب وضع حمل بر چهره جماعت مسجد نشین هم چنگ انداخته…
حسن پیش میرود و من و عدی هم در صف اول میایستیم. دعای حسن را نیان همهمه جماعت به سختی میشنوم:
-الهی ضیفک ببابک… یا محسن قد أتاک المسیء…
کم کم سکوت میآید و صدای حسن بلندتر:
-فتجاوز عن قبیح ما عندی به جمیل ما عندک یا کریم…
و همه نجواها تمام.
-الله اکبر…
به قاعده همه این چند روز، بع جماعت حسن که نماز میگذاریم، اندیشه فردایم میآید و ترازویی میان دهنم و میزان گرفتن برای سود و زیان انتخاب… معاویه هیچ نداشته باشد، قدرت و ثروت بیاندازه دارد و… رکوع:
-سبحان ربی العظیم و بحمده…
حکما با سکه روزگار گذراندن شیرینتر است از ، میان چهارپایان صبح را به شب رساندن و … سجده… برای من هم که کیاستِ سیاست دارم، آسیابانی نشاید… سجده… کلاف هزار گرهای شده… حسن در چند میدان مبارزه است… و همین انتخاب را دشوار میکند… معاویه از یک سو، که طلا دارد اما ممکن است از قدرت، غنیمتی نرسد…از یک سو خوارج، که امارت دارد اما با دست خالی… حسن قنوتش را بلند میخواند:
-یا من بسلطانه ینتصر المظلوم، یا بعونه یعتصم المکلوم، سبقتمشیّتک و تمّت کلمتک و انت علی کل شیء قدیر، و بما تمضیه خبیر، یا حاضر کل غیب، و عالم کل سر، و ملجأ کل مضطر… ای عالم به هر سر و ضمیر… ای پناه هر بیپناه و درمانده…
به ناگاه از جایی و سویی که نمیبینم و نمیدانم، تیری از برابر چشمانم میگذرد و بر پهلوی حسن مینشیند و بر سجادهاش میاندازد و همچنان به ذکر:
-یا حاضر کل غیب، و عالم کل سر، و ملجأ کل مضطر…
عدی، ناخواسته نماز را رها میکند و من هم و میشتابیمکه حسن را دریابیم. غوغایی میشود میان جماعت، فریادها از هر سو و نعرهها؛ عدی کنار حسن زانو میزند و عبا را کنار میدهد و… حیرت زده میمانم… حسن زیر عبا و ردا زره پوشیده… و تیر میان گره زره گرفتار… بازی پیچیدهتر است از تصور من… حسن حتی در نماز هم آسوده نیست گویا و این یعنی، دشمن تا صف جماعت هم آمده و …»
در این چند روز که حسن میهمان عمویم شده، مدائن روزگار غریبی به خود میبیند؛ چون آبستنی که درد زائیدن دارد و به خود میپیچد و گاهی نالهای و گاهی فریاد و باز سکون و دوباره ضجهای… حال این روزهای مدائن هم چنین است. آمدنها و رفتنها و فریاد موافقت و گاهی شوریدن مخالفت و […]
ثبت دیدگاه