خبرنگار نیمه جنگی برشی کوتاه از عواطف عاشقانه ی همسران رزمندگان زنجانی . داستان مداحی های حاج اصغر گنج خانلو و اشعار حماسی حاج ولی اله کلامی. شیرین کاری های بچه های تبلیغات، ماجراهای شیرین از فرمانده گردان ولی عصر زنجان، “شهید حسن باقری” و اولین کتاب رسانه ای استان زنجان.
خاطرات داستانی به قلم: مسعود بابازاده
بخشی از کتاب”خبرنگار نیمه جنگی“:
زن و مرد، پیر و جوان، دور ماشینها را گرفتهاند. دود اسفند و صدای صلوات، باهم اوج میگیرند. راهبندان، جلوی حرکت اتوبوسها را گرفته. بچههای کوچک، سعی می کنند از دست بزرگ ترهایشان فرار کنند. بعضی از رزمندهها، به هیچکس نگفتهاند که به جبهه میروند؛ اما مردم، همهی مسافرها را مثل عزیزان خود میدانند.حرفها و شوخیهای خنده دار دور و بریها، لبخند بر روی لبهایم مینشاند.
– آ منصور! قادان آلیم. بو کؤکهنی وئر آ جمشیده. پاورقی: آقا منصور! دردت به جونم. این نون شیرمال رو بده به آقا جمشید.
– گؤزلَرین قوربان، بو پاکاتی وئر هوشنگه. زیرنویس:قربوت چشمات، این پاکت رو بده به هوشنگ.
– گئوزلریم اوسته. گئوره بیلسم وئررم. پاورقی: به روی چشم. اگه دیدمش میدم.
– برای سلامتی آقا امام زمان (عج) و رهبر عزیزمون امام خمینی صلوات.
– اللّهمَّ صلِّ عَلی محمَّد و آلِ محمَّد.
– برادر! این پاکت رو بده به برادری که ردیف چهارم نشسته.
– بده بیاد بالا. خدا بده برکت! تخمه ژاپونی رو عشقه.
– برای نابودی آمریکا، شوروی، اسراییل، صدّام یزید کافر و منافقین، صلوات.
– اللّهمَّ صلِّ عَلی محمَّد و آلِ محمَّد.
– برادر! زحمت بکش این نامه رو بده به پسرم که توی لشکره.
خوردنیهای جورواجور تا به دست صاحبان اصلیشان برسند، مالیاتشان توسط چند نفر که در صندلیهای جلو نشستهاند گرفته میشود. بعضی از بستههای زرقوبرق دار، تحت عنوان بستههای مشکوک، مصادره میشوند. معلوم نیست صاحب اصلی و چشمبهراه این پستههای خندان، چه کسی است؟ وضعیت ساندویچهایی هم که دستبهدست میگردند و بنا است به صندلیهای آخر برسند بهتر از پستهها نیست.
راننده، حسابی کلافه شده. چفیهی نویی را از داشبورد، بیرون میآورد و دور گردنش میبندد. برفپاککنها را امتحان میکند و پشت سر هم بوق میزند.
– برین کنار. والله بالله دیر شده. شب باید قم باشیم.
شاگرد راننده، آینه را تنظیم میکند. راننده، نگاهی به بیرون میاندازد. ترمزدستی را رها میکند و پدالِ گاز را فشار میدهد.
– اصغر جون، تو بمیری با این وضع نمیشه راه افتاد. بِپر پایین، مواظب باش پای کسی زیر چرخها نمونه.
شاگرد راننده، هر چه تلاش میکند نمیتواند دَرِ ماشین را باز کند. سر خود را از پنجره اتوبوس بیرون میبرد.
– اَیهاالناس! راه بدین بریم. مواظب پاهاتون باشین.
بعضیها که نمیتوانند بهآسانی از مسافرهایشان دل بِکَنند، دنبال اتوبوسها میدوند. فایدهای ندارد. راننده، تصمیم خودش را گرفته است.
بهزحمت میشود بیرون را دید، بخار شیشه را برای چندمین بار پاک میکنم تا بتوانم ابرها را خوب تماشا کنم. دل آسمان گرفته؛ تا نبارد آرام نمیگیرد.
چفیهام را روی صورتم میکشم.
ثبت دیدگاه