یادداشت های لبنان/ نوشته های شهید دکتر چمران پیروزی در سنگر مدارس برادرم از همه کس با ارزش تر است کتاب ام علاء روایت زندگی ام الشهدا فخرالسادات طباطبایی آب نیست بشکه بشکه شربت ِ دفاع عباس گونه قاسم از حرم حضرت زینب (س) سفر شهادت کاشوب حیدر مهاجر سرزمین آفتاب امام زمان سربازانش را فرماندهی می کند جشن عروسی بماند برای بعد با لباس سفید احرام خندید هدف شما از درس خواندن چیست؟ طلبه ای که کشتی گیر با معرفتی بود
تو باید افتخار کنی که پسرت از سربازان امام زمان است. مادر جان خداوند ما را امتحان می کند و می خواهد ببیند چه کسی لایق بهشت است و چه کسی لایق جهنم. پس ما این گرفتاری ها و ناراحتی ها و جدایی ها را تحمل می کنیم تا خداوند در روز قیامت به خاطر این ناراحتی ها و ما را در بهشت در کنار پیامبران حضرت محمد و حضرت علی و فاطمه زهرا و امام حسین و زینب قرار دهد.
مدتی بود که با نامه ای که بنیاد شهید مرکز به بنیاد استان ها ارسال کرده بود ضمن شناسایی و دعوت و ساماندهی تعدادی از فرزندان شهید سراسر کشور گروه سرودی متشکل از همین عزیزان که از صدای خوبی هم برخوردار بودند در تهران تشکیل شده بود . این گروه زیر نظر آهنگسازان و نوازندگان […]
خبرگزاری فارس ـ گروه فرهنگ و هنر ـ علیرضا سپهوند: علیرضا نوری، خواننده آهنگ «قربون خدا» کاری برای شهدای حادثه منا است. او فرزند شهید دوران دفاع مقدس است و در حادثه منا نیز دو نفر از اقوام نزدیک خود را از دست داد. این هنرمند اغلب کارهایی که خلق کرده از جمله آثار ارزشی […]
مولف کتاب : علیرضا نوری راوی کتاب : علیرضا نوری ناشر کتاب : سوره مهر وزن(گرم) : ۳۷۹ شابک : ۹۷۸-۶۰۰-۰۳-۲۶۱۹-۷ نوع جلد : جلد نرم قطع : رقعی (۲۱*۱۴) سال نشر : ۱۳۹۷ شمارگان : ۱۲۵۰ چاپ جاری : ۱ تعداد صفحات : ۳۱۶ نوشتن از رشادتها و دلیریهای مردان بزرگی که حماسه آفریدند […]
به گزارش واحد ایثار زنجان، کتاب «من بِلال آقاجان هستم» توسط علیرضا نوری فرزند شهید والامقام «رجبعلی نوری» گردآوری و نگاشته شده و قرار است در محل سالن اجتماعات ابن سینا دانشکده علوم پزشکی رونمایی شود. کتاب «من بِلال آقاجان هستم»، بیان خاطرات، یادداشتهای پیشین و مصاحبههای علیرضا نوری از پدر شهیدش می باشد که […]
با گذشت مدت ها از شناسایی جسد پدرم توسط مادر و انجام مراسمات ترحیم یک روز صبح اول وقت زمانی که همه عازم مدرسه بودیم ناگاه صدای در خانه شنیده شد که به صورت پی در پی و مداوم کوبیده می شد.به طرف در خانه دویدم و در را باز کردم.حاج عمو اسماعیل را دیدم […]