یادداشت های لبنان/ نوشته های شهید دکتر چمران پیروزی در سنگر مدارس برادرم از همه کس با ارزش تر است کتاب ام علاء روایت زندگی ام الشهدا فخرالسادات طباطبایی آب نیست بشکه بشکه شربت ِ دفاع عباس گونه قاسم از حرم حضرت زینب (س) سفر شهادت کاشوب حیدر مهاجر سرزمین آفتاب امام زمان سربازانش را فرماندهی می کند جشن عروسی بماند برای بعد با لباس سفید احرام خندید هدف شما از درس خواندن چیست؟ طلبه ای که کشتی گیر با معرفتی بود
یکی از دوستان مدرسه و مسجد رضا نقل می کند: دو پسـر بچـه ی یتیـم و فقیـر در شـهر مـا بودنـد کـه تا مـن و رضـا را می دیدند خیلـی اظهـار لطـف می کردنـد. بعـد از شـهادت رضـا خیلـی متأثـر و افسـرده شـده بودنـد و بـا دیـدن مـن یـاد رضـا می افتادنـد و خیلـی اصـرار […]
یَا أَیَّتُها النَّفسُ المُطمَئِنَّه (۲۷) إِرجعی إِلی ربِّکَ راضیهً مَرضیه (۲۸) فَادخلی فِی عِبادی (۲۹) وَادخلی جَنَّتی (۳۰) ای جان آرام یافته (۲۷) بهسوی پروردگار خویش بازگرد درحالیکه تو از او خشنود و او از تو خشنود است (۲۸) پس در میان بندگان من درآی (۲۹) و در بهشت من داخل شو (۳۰) سوره فجر […]
گفتم که: چرا دشمنت افکند به مرگ؟ گفتا که: چو دوست بود خرسند به مرگ گفتم که: وصیتی نداری ؟ خندید … یعنی که همین بس است: لبخند به مرگ…. قیصر امین پور *** شبی را که تا دیروقت در پناه نور لرزان فانوس حرف می زدیم هر دو در جبهه بودیم شبی که دیگر […]
از جبهه بر می گشتیم بدون اینکه شهدا در جمع ما باشند، حال رفتن و برگشتن ما خیلی تفاوت داشت. هنگام رفتن، بچه ها حس شب عاشورا را داشتند. مانند بریر در شب عاشورا بودند که با عبدالرحمان شوخی می کرد و او را می خنداند، عبدالرحمن به او گفت: ای بریر این ساعت وقت […]