سعادت بزرگ/ شهید قیاسعلی اله وردی
با درس خواندن مشتی بر دهان اربابان آمریکا بزن
گریه نکنید مادر جان، شما هم یک روز مادر شهید خواهید شد!
وداع آخر، کنار ایوان قدیمی
معلم جوان عاشق آنجا شده و گم شدهاش را آنجا یافت
راز گل سرخ/ شهید بیت اله آقامرادی
بدانید که این دنیا فانی است
ما را به جرم عشق موأخذه می کنند، امّا کدام عشق؟
یک سرباز کوچک جبهه اسلام هستم
این نامه را مولایت حسین (ع) برایت فرستاده
بیمحابا نارنجکهایی از بالای معبر روی سرمان میریخت
مظلومیت آقا سیدمرتضی آوینی
عشق به جبهه
جشن شهادت/ شهید مهدی طهماسبی
فرمانده گروهان شهادت
سحرگاه۲۳ اسفندسال۶۳ بود.باد سرد پوستم را مورمور می کرد.آفتاب تازه داشت جزیره مجنون را روشن می کرد.ما در انتهای کانال به خاکریز رسیدیم.دیشب پیشروی را از همین جا شروع کرده بودیم.خاکریزکاملا در دید و زیر آتش دشمن بود. با سرعت از آن بالا رفته وبه پایین قلت خوردیم.شهید رضا زلفخانی نفس نفس می زد.مسافت زیادی […]
ساعت ۲ بعدازظهر ۲۰ اسفند۶۳ ماشین های نظامی برای بردن گردان حر به جزیرهی مجنون در کنار چادرهای ما صف کشیدند.چند روزی بود که در منطقه جفیر بودیم.برای دسته ما دو تا وانت تویوتا در نظر گرفته شده بود. همه بچه ها با با تجهیزات کامل در حال سوار شدن بودیم که دوستم بشیر رو […]
دی ماه سال ۱۳۶۳ بود. دوم دبیرستان را در هنرستان کشاورزی شهید باهنر میخواندم. سر کلاس فیزیک نشسته بودم و آقای «بلال زاده» درس میداد. از خیابان صدای نوحه ی آهنگران شنیده می شد. اعزام بزرگی در پیش بود. آن روزها از طرف سپاه، تبلیغات زیادی برای جذب نیرو می شد. بلندگوهای بزرگی روی ماشین […]