ناگفته های شهر من فرمانده ای که پشت خط نمی خوابید به ظهور امام زمان (عج) چیزی نمانده موتورسوار چمران مردابدی یادداشت های لبنان/ نوشته های شهید دکتر چمران پیروزی در سنگر مدارس برادرم از همه کس با ارزش تر است کتاب ام علاء روایت زندگی ام الشهدا فخرالسادات طباطبایی آب نیست بشکه بشکه شربت ِ دفاع عباس گونه قاسم از حرم حضرت زینب (س) سفر شهادت کاشوب حیدر مهاجر سرزمین آفتاب
یَا أَیَّتُها النَّفسُ المُطمَئِنَّه (۲۷) إِرجعی إِلی ربِّکَ راضیهً مَرضیه (۲۸) فَادخلی فِی عِبادی (۲۹) وَادخلی جَنَّتی (۳۰) ای جان آرام یافته (۲۷) بهسوی پروردگار خویش بازگرد درحالیکه تو از او خشنود و او از تو خشنود است (۲۸) پس در میان بندگان من درآی (۲۹) و در بهشت من داخل شو (۳۰) سوره فجر […]
گفتم که: چرا دشمنت افکند به مرگ؟ گفتا که: چو دوست بود خرسند به مرگ گفتم که: وصیتی نداری ؟ خندید … یعنی که همین بس است: لبخند به مرگ…. قیصر امین پور *** شبی را که تا دیروقت در پناه نور لرزان فانوس حرف می زدیم هر دو در جبهه بودیم شبی که دیگر […]
عملیات کربلای۵ تازه تمام شده بود که خانواده ام تماس گرفتند و پیغام دادند هر چه زودتر به زنجان برگردم. نگفتند چه اتفاقی افتاده، اما خودم حدس میزدم برادرم به شهادت رسیده یا پدرم فوت کرده باشد. خیلی وقت بود حمام نکرده بودم. بچه ها آب گرم کردند تا سر و صورتم را بشویم. همان […]