راز/ خاطره ای از شهید حمیدرضا فرائی
سعادت بزرگ/ شهید قیاسعلی اله وردی
با درس خواندن مشتی بر دهان اربابان آمریکا بزن
گریه نکنید مادر جان، شما هم یک روز مادر شهید خواهید شد!
وداع آخر، کنار ایوان قدیمی
معلم جوان عاشق آنجا شده و گم شدهاش را آنجا یافت
راز گل سرخ/ شهید بیت اله آقامرادی
بدانید که این دنیا فانی است
ما را به جرم عشق موأخذه می کنند، امّا کدام عشق؟
یک سرباز کوچک جبهه اسلام هستم
این نامه را مولایت حسین (ع) برایت فرستاده
بیمحابا نارنجکهایی از بالای معبر روی سرمان میریخت
مظلومیت آقا سیدمرتضی آوینی
عشق به جبهه
جشن شهادت/ شهید مهدی طهماسبی
نامه به مادر بزرگش تعریف می کرد: مرد خوش سیمایی برایم نامه آورد، آن را باز کردم بخوانم، دیدم با خط خون نوشته شده، سریع تا کردم و پس دادم، شاید ترسیده بودم، نمی دانم، گقتم: ” این نامه به درد من نمی خورد، چون سواد خواندن ندارم.” گفتند: ” می توانی ، باز کن […]
از میان گرد و خاک و دود انفجارها، سراجیوطن را دیدم. دیدن او در آن وضعیت دلگرمم میکرد. محجوب بود و بیادعا. صداقتش را دوست داشتم. دانههای درشت عرق روی پیشانیاش نشسته بود. بارها طول کانال را به عقب و جلو دویده بود و نفسنفس میزد. بهحساب من، نزدیک بیستبار طول کانال را دویده بود […]
اوایل بهار بود. محمد از مدرسه به خانه برگشت. غذا آماده بود. هر روز که از مدرسه به خانه می آمد، عجله ای برای خوردن ناهار نداشت ولی آن روز که از مدرسه برگشت روکرد و به من گفت که مادر غذا آماده است؟ من خیلی گرسنه هستم. به آشپزخانه رفتم غذا را آماده کنم، […]