ناگفته های شهر من فرمانده ای که پشت خط نمی خوابید به ظهور امام زمان (عج) چیزی نمانده موتورسوار چمران مردابدی یادداشت های لبنان/ نوشته های شهید دکتر چمران پیروزی در سنگر مدارس برادرم از همه کس با ارزش تر است کتاب ام علاء روایت زندگی ام الشهدا فخرالسادات طباطبایی آب نیست بشکه بشکه شربت ِ دفاع عباس گونه قاسم از حرم حضرت زینب (س) سفر شهادت کاشوب حیدر مهاجر سرزمین آفتاب
به مردادماه سال ۱۳۶۹ رسیدیم. بنده در این ایام از موصل ۲ به موصل۴ تبعید شده بودم. روز چهارشنبه ۲۴ / ۵/ ۶۹ بعد از صبحانه، در محوطه ی اردوگاه قدم می زدیم. رادیو عراق از طریق بلندگوهای اردوگاه شروع کرد به نواختن مارش جنگی؛ در هر فاصله ای گوینده ی رادیو وعده می داد […]
عملیات کربلای چهار می بایست در ساعت ۲۲:۳۰ مورخ ۱۳۶۵/۱۰/۳ آغاز شود. به همین خاطر غواص های خودی ساعاتی قبل به درون آب رفته و به سمت خط دشمن حرکت کردند. در این میان، نیروهای دشمن که کاملا آماده و هوشیار بودند ضمن پرتاب منور، با تیربار و خمپاره به طرف نیروهای خودی شلیک می […]
روایت آزادگانی که شکنجه گر زمان اسارت خود را درسفر اربعین به طور اتفاقی می بینند. این شکنجه گر در اردوگاه به علی آمریکایی معروف بود.بعد از سقوط دولت صدام توبه کرده و محافظ مقتدا صدر در عراق می شود. سپس در جریان حمله داعش به عراق به عنوان مدافع حرم با آنها درگیر […]
نهار را که خوردیم ما را به پل سه راه زنجان- تهران بردند. اسرای شهرهای دیگر را به شهرهایشان رهسپار کردند. میکائیل علیجانی، ابوالحسن داوودی، خداورد رشیدی، سعید ارفعی زرندی و من سوار یک مینی بوس شدیم. موتورسوارهایی که برای استقبال ما آمده بودند اطراف مینی بوس ویراژ می دادند. شادابی شان مرا یاد روزهای […]
دقایقی بعد اتوبوس توی خاک ایران متوقف شد. به محض پیاده شدن در حالی که قطرات اشک یک ریز از چشمان مان جاری بود بی اختیار به سجده افتادیم. حال و هوای خاص و غیر قابل وصفی بود. دیگر باور کردم که آزاد شده ام. فرمانده وقت سپاه، حاج محسن رضایی نیز به استقبالمان آمده […]
ساعت حول و حوش ۷ صبح ۲۴ مرداد ۶۹ بود که یک دفعه صدای مارش نظامی رادیو عراق از بلندگوهای اسارتگاه به صدا در آمد. هر بار که صدای مارش از بلندگوها پخش می شد می فهمیدیم که خبر مهمی در راه است. لحظاتی بعد که مارش قطع شد، گوینده ی رادیو شنوندگان را به […]
کاش دنیا بداند در مهرسال ۱۳۵۹در جبهه نه بلکه در شهر هزار و یک شب بغداد در مقابل نعره ی افسر عراقی که به بهانه اینکه بداند چه کسی حرس خمینی ( پاسدار ) است ، می خواست پنجاه نفر را به رگبار ببند ، علیرضا الهیاری خودش را از صف بیرون کشید و گفت : نکشید ، اینها هیچ کدام حرس ( پاسدار ) امام خمینی نیستند . فقط من حرس ( پاسدار ) خمینی هستم و لحظاتی بعد ایستاده به زمین افتاد .
با گذشت مدت ها از شناسایی جسد پدرم توسط مادر و انجام مراسمات ترحیم یک روز صبح اول وقت زمانی که همه عازم مدرسه بودیم ناگاه صدای در خانه شنیده شد که به صورت پی در پی و مداوم کوبیده می شد.به طرف در خانه دویدم و در را باز کردم.حاج عمو اسماعیل را دیدم […]
رمضان در جبهه ها ?با صدای رزمنده هنرمند و نویسنده متعهد وبسیجی حاج سید یعقوب شبیری
رمضان در جبهه ها ?با صدای رزمنده هنرمند و نویسنده متعهد وبسیجی حاج سید یعقوب شبیری
روزهای اول خرداد ۶۸ بود که از طریق روزنامه و تلویزیون عراق باخبر شدیم حال امام خوب نیست. تلویزیون، گه گاهی تصاویر حضرت امام را درحالی که در بستر بیماری بود نشان می داد. خیلی دل نگران و ناراحت بودیم و هر روز برای سلامتی امام دست به دعا می شدیم ولی خیلی به حرف […]
با فرارسیدن عید نوروز، اسرا هم همدوش ملت ایران در اسارتگاه دشمن، به نحوی خوشحالی خود را ابراز می کردند. چند روز مانده به عید هر کس مشغول کاری بود. دو سه نفر مسئول جمع آوری و نصب کردن پتوهای رنگی به دور تا دور آسایشگاه و یکی دو نفر خطاط، با خطی درشت به […]
حمید احدی به شدت اهل مراقبه بود.همیشه مواظب بود خطایی نکند.چند هفته قبل از عملیات والفجر چهار در موقعیت که بودیم با شهید صدرمحمدی روزهای جمعه صبح بیدار بودند و یک پتو سرشان می انداختند و دعای ندبه می خواندند. در اسارت یکی از بچه ها خواب دیده بود که از طرف امام حسین آمدند […]
در اردوگاه، دشمن یکى از برادران آزاده ما را زیر فشار قرار داد که او به امام خمینى توهین کند. آن دشمن کینه توز مى گفت: باید به رهبرت اهانت کنى وگرنه رهایت نمى کنم. هرچه فشار آورد، ایشان مقاومت کرد. گفت: اگر از این بچه ها خجالت مى کشى ، من به رهبرت اهانت […]
عصر روز پنجم شهریور بود که وارد شهر زنجان شدیم. یک راست به پادگان تیپ ۲ زرهی ارتش رفتیم. آن جا مراسمی برایمان تدارک دیده بودند. هنوز از اتوبوس پیاده نشده بودیم. دائماً خاطرات جبهه و اسارت از ذهنم می گذشت. بغضی غریب گلوگیرم شده بود و دلتنگ دوستان شهیدم بودم. با خود می گفتم […]
کتاب “من زنده ام” خاطرات دوران چهار سالهی اسارت معصومه آباد در زندانهای رژیم بعث صدام است. این کتاب در رابطه با اسارت و بخشی از خاطرات نانوشته ۴ بانوی اسیر ایرانی به نگارش در آمده تا گویای وضعیت زنان اسیر در زندان های رژیم بعث عراق، و همچنین عفت و حیای آنان در دوران […]
بسم الله الرحمن الرحیم ما را چه رسد که با این قلم های شکسته و بیان های نارسا در وصف شهیدان و جانبازان و مفقودان و اسیرانی که در جهاد فی سبیل الله جان خود را فدا کرده و یا سلامت خویش را از دست داده اند یا به دست دشمنان اسلام اسیر شده اند […]
محسن جان سلام ! نمیدانم چرا این آخرین عکست برایم روضه_مصور شده است هرکار میکنم این تصویر از ذهنم بیرون نمی رود… آن دود و آن چادر سفید در پس زمینه عکس ، دلم را به عصر_عاشورا و روضه_غارت خیمه ها می برد چقدر خنجر این تکفیری بر روی بازوی راستت و آن دستار سرخ […]