حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

پنجشنبه, ۲۰ شهریور , ۱۴۰۴ ساعت تعداد کل نوشته ها : 6431 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 363×

آرشیو » بایگانی‌ها خاطرات - صفحه ۱۳ از ۲۹ - خط شکن ها

ازدواج ساده اما الهی | روایت عاشقانه‌ای از ازدواج شهید اکبر منصوری
۱۴۰۴-۰۳-۰۶

ازدواج ساده اما الهی | روایت عاشقانه‌ای از ازدواج شهید اکبر منصوری

ازدواج امام علی و حضرت زهرا، الگویی بی‌نظیر برای زندگی مشترک در سالروز ازدواج آسمانی امیرالمؤمنین علی (ع) و حضرت فاطمه زهرا (س)، نگاهی داریم به خاطره‌ای ناب از ازدواج عاشقانه سردار شهید اکبر منصوری که الهام‌گرفته از همان سبک زندگی ساده، معنوی و هدفمند بود.   ازدواج امام علی و حضرت زهرا، الگویی بی‌بدیل از […]

مصاحبه با غواص شهید یوسف خوئینی
۱۳۹۹-۱۰-۰۳

مصاحبه با غواص شهید یوسف خوئینی

– احوال آقا یوسف، آقا یوسف بیا بشین. سلام علیکم آقا یوسف حالت چطوره؟ – سلامت باشین – خسته نباشید – سلامت باشید – حالت خوبه؟ – سلامت باشید – از کجا میآیی؟ – از سنگر میآمدم – سنگر چیکار میکردی؟ – میگشتیم دیگه. – آقا یوسف این جا چیکار میکنید؟ برای چی انتظار میکشید؟ […]

مصاحبه با غواص شهید یعقوبعلی محمدی قبل عملیات کربلای چهار
۱۳۹۹-۱۰-۰۲

مصاحبه با غواص شهید یعقوبعلی محمدی قبل عملیات کربلای چهار

– اسمتان را بفرمایید آقا یعقوب – یعقوب محمدی – خدا سلامتتان کند. آقای محمدی در مورد هرچی که دوست دارید، صحبت کنید. – شما بپرسید ما بگیم از صحبت زیادتر صحبت است. من نمیدونم چی بگم. – خب الان اینجا چکار میکنید؟ – اینجا آمدیم منتظریم که بریم عملیات. – چه جوری عمل خواهید […]

آرامشی به رنگ آسمان
۱۳۹۹-۱۰-۰۲

آرامشی به رنگ آسمان

یعقوبعلی محمدی فرزند لطفعلی و زهرا محمدی در سال ۱۳۴۳ در زنجان به دنیا آمد. پس از اتمام دوره ابتدایی، دوره راهنمایی را در مدرسه شریعتی و تحصیلات متوسطه را در رشته ساختمان، در هنرستان فنی منتظری در سال ۱۳۵۷ آغاز کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز جنگ عراق علیه ایران به همراه […]

مصاحبه با غواص شهید سیداصغر احمدی قبل از عملیات کربلای چهار
۱۳۹۹-۱۰-۰۲

مصاحبه با غواص شهید سیداصغر احمدی قبل از عملیات کربلای چهار

مصاحبه با شهید سیداصغر احمدی – برادر شما ضمن معرفی خودتان بفرمایید اعزامی از کجا هستید؟ – اعوذبا… من الشیطان الرجیم، بسم الله  الرحمن الرحیم. من سیداصغر احمدی اعزامی از زنجان هستم. – برادر کی به جبهه اعزام شده اید؟ – تاریخ ۲۸ – چندمین بار است که به جبهه اعزام می شوید؟ – دومین […]

آرزوی روی آب
۱۳۹۹-۱۰-۰۲

آرزوی روی آب

سیداصغر احمدی فرزند زوج سیدساجدین و ایران به سال ۱۳۴۷ در یکی از روستاهای سلطانیه به نام عباس آباد به دنیا آمد. پدرش کشاورز بود و ۳ پسر و یک دختر دیگر به غیر از شهید داشت. سیداصغر پس از چندی به همراه خانواده به زنجان آمده و در منطقه خیابان جمهوری ساکن شدند. وی […]

سیدجلال عاشق شهادت بود
۱۳۹۹-۰۹-۲۹

سیدجلال عاشق شهادت بود

شهید سیدجلال ناصری به روایت مادر سیدجلال در سال ۴۱ در زنجان متولد شد از دوران بچگی بچه شلوغی بود یک جا آرام و قرار نداشت تا اول دبیرستان درس خواند. با اینکه خیلی شلوغ بود ولی کوچک ترین اذیتی را از او ندیدیم. پدر سید جلال زود عصبی می شد و حتی شده بود […]

دانشجوی شهیدی که با نخبه علمی خدمتگزار محرومین بود
۱۳۹۹-۰۹-۱۶

دانشجوی شهیدی که با نخبه علمی خدمتگزار محرومین بود

خاطراتی کوتاه از دانشجو ی شهید بهمن حقیقی به روایت خواهرش زمانی که در دوره راهنمایی تحصیل می کردم، برادرم در یادگیری درس ها و مخصوصاً درس ریاضی همواره کمک می‌کرد. او بسیار فرد مستعد و باهوشی بود مخصوصاً در مورد درس ریاضی و فیزیک ؛این استعداد بسیار بارز بود. او به من کمک کرد […]

بهرام آرزو داشت مثل امام حسین تشنه لب شهید شود
۱۳۹۹-۰۸-۲۰

بهرام آرزو داشت مثل امام حسین تشنه لب شهید شود

قبل از اینکه خاطره از عملیات والفجر ۴ شروع کنم توضیحاتی مختصر در خصوص اهمیت عملیات و موقعیت آن شرح می دهم. عملیات والفجر ۴ آبان ماه ۱۳۶۲ در منطقه شمال غرب منطقه مریوان –بانه و پنجوین انجام شد. آغاز این عملیات با رمز یا الله یا الله یا الله بود. هدف عملیات تصرف دشت […]

اطلاعت از حرف مادر با دست های سرخ و کبود
۱۳۹۹-۰۸-۱۳

اطلاعت از حرف مادر با دست های سرخ و کبود

زمستان سرد و سختی بود. وقتی از مغازه برگشتم. دیدم مادرم را اعظام را برای انجام کاری به بیرون ازخانه فرستاده است. وقتی به خانه رسیدم دست هایش از شدت سرما سرخ و کبود بودن. مادرم گفت اعظام برو سهمیه تخم مرغ را هم بگیر من با دیدن دست های یخ زده او ناراحت شدم […]

تنها کسی که مرا به سمت خود می کشد محبت مادرم است
۱۳۹۹-۰۸-۱۳

تنها کسی که مرا به سمت خود می کشد محبت مادرم است

خاطره ای کوتاه از شهید رضا ارفعی زرندی گردان زنجانی ها سال ۶۱  با عبور از رودخانه کارون عملیات بیت المقدس را با رمز یا علی بن ابیطالب آغازکردند. نیروها به قایق های بادی به آن طف رودخانه رفتند. بنده و رضا ارفعی در یک دسته بودیم و دو مرحله از عملیات را در کنار […]

شهید دانش آموزی که شکنجه شد
۱۳۹۹-۰۸-۱۳

شهید دانش آموزی که شکنجه شد

فضایل یکی از همرزمان جهادگر شهید بهمن آدینه لو بود. او از آخرین روزهای حضور بهمن در کردستان تعریف می کرد:چند روز بیشتر به عملیات نمانده بود. ما را به دیواندره اعزام کردند تا آمادگی لازم را داشته باشیم.در راه دیواندره برای رفع خستگی در پشت سنگ بزرگی که در میان کوه ها بود چادر […]

شکوفه های انار
۱۳۹۹-۰۷-۲۱

شکوفه های انار

مدتی از جبهه رفتنش می گذشت . شبی خوابش را دیدم ، خوابیده بود و شال قرمزی هم رویش پهن بود. افرادی آمدند او را از جایش بلند کرده و با خود بردند. شش روز بعد از خوابم خبر آوردند که : صادق مفقودالاثر شده. آخرین باری که به جبهه می رفت نگاهش به درخت […]

از ایستگاه صلواتی در جبهه تا پخت حلیم برای رزمندگان
۱۳۹۹-۰۶-۲۷

از ایستگاه صلواتی در جبهه تا پخت حلیم برای رزمندگان

یکی از عوامل مهم در موفقیت عملیات نظامی، پشتیبانی و تغذیه نیروهای عملیاتی است، اگر سلاح‌های مدرن جنگی، شناسایی و طراحی عملیاتی دقیق و نیز رزمندگان کار آزموده و کافی در اختیار یگان رزم باشد، ولی پشتیبانی تدارکاتی و تغذیه نیروها ضعیف و بی‌موقع باشد؛ آن طرح عملیاتی و رزمنده و سلاح کارآمد نخواهد بود […]

فرمانده ای که در جنگ با اسب فرماندهی می کرد
۱۳۹۹-۰۶-۱۶

فرمانده ای که در جنگ با اسب فرماندهی می کرد

 طاهر به مرخصی آمده بود و می گفت: من با پنج نفر از دوستانم به شناسایی رفته بودیم، که ناگهان متوجه شدیم در منطقه عراقی ها و در میان نیروهای عراقی قرار گرفته ایم و از بین آن ها رد می شویم. آن ها ما را دیدند ولی توجهی نکردند. طاهر می گفت: که این […]

علی اکبر مردانه ایستاد
۱۳۹۹-۰۶-۱۵

علی اکبر مردانه ایستاد

شب خط دشمن زیر باران آتش گلوله و توپ و خمپاره دشمن ، زبانه می کشید. عراقی ها یک مقری در آنجا داشتند که قبلا شناسایی نشده بود و ما می دانستیم، که شاید بیشتر از ده نفر نیروی عراقی در آنجا نیستند که مقاومت می کند ما تا صبح به شدت جنگیدیم و با […]

آخرین دیدار
۱۳۹۹-۰۶-۱۵

آخرین دیدار

وقتی مرخصی ام تمام شد از روستا به زنجان آمدم. خونه داییم بعد از صرف نهار به معصومه خانم گفتم به ملاقات برادرم غفار برویم معصومه هم قبول کرد و از خانه به طرف پادگان مالک اشتر زنجان به راه افتادیم. وقتی که در پادگان رسیدیم به نگهبان گفتم غفار الماسی را صدا کن . […]

نصیحت برادارانه
۱۳۹۹-۰۶-۱۵

نصیحت برادارانه

یادمه آخرین باری که فتح الله به مرخصی آمد خیلی نگران بود. گفت: دلم خیلی شور می زند فکر کنم این آخرین دیدار ما باشد شاید این بار دیگر سالم بر نگردم خانه؛ برادر جان با اینکه تو بزرگتر از من هستی و همیشه از شما چیزهای زیادی یاد گرفته ام، ولی می خواهم یک […]

شهیدی که قهرمان اخلاق بود
۱۳۹۹-۰۶-۱۳

شهیدی که قهرمان اخلاق بود

خاطره ای کوتاه از شهید قهرمان ابوالفضلی زنجانی در اوایل جنگ قهرمان محصل بود. یک بار دوستانش در کلاس به طور عمدی به او اذیت کرده بودند. در امتحان نقاشی و طراحی یکی از همکلاسی هایش عکس دختر بی حجابی را جلوی چشمش رو میز گذاشته بود. قهرمان او با یک نگاه عکس را برگردانده […]