روایت عملیات بیت المقدس به روایت سردار شهید عباس محمدی
همه ی برادران اسلحه ها را تمیز کرده و وسایل اضافی را تحویل تعاونی دادند.بعد از نماز و ناهار گردان را به خط کردند و فرمانده گردان پس از صحبت کوتاهی مژده داد که امشب شب عملیات است.چهره ها شکفت و صورت ها باز و شاداب شد و خنده بر لب ها نشست.در این عملیات قرار بود ما پشتیبان گردان شهدا باشیم .قمقمه ها را پر از آب یخ کردیم.ماشین ها برای انتقال نیرو ها به خط آمدند.ماشینی که ما سوار آن شدیم کامیون مایع ظرف شویی بود.بعد از طی مسافتی ماشین در نزدیکی رود کارون توقف کرد.غروب بود.از آب کارون وضو گرفتیم و بعد از نماز مغرب و عشا با برادران ارتشی که قبلا ادغام شده بودیم یک جا جمع شدیم.یکی از دانشجویان که احتمالا حامل پیام دانشجویان ایرانی در هند بود پیامش را قرائت کرد.بعد از آن نیرو ها با شناور های مخصوص حمل تانک و ماشین های سنگین از رودخانه کارون عبور داده شدند.از شناور که پیاده شدیم مسافتی را در حاشیه ی رودخانه طی کردیم.ساحل پوشیده از نیزار و نخل بود.بعضی جاها خانه های گلی هم مشاهده می شد.به خاکریزی رسیدیم.در یکی از سنگرهای نگهبانی ساعتی استراحت کردیم نیمه های شب به نیروها دستور حرکت داده شد.بچه ها از هم دیگر خداحافظی می کردند و و هر کس در جای خودش در ستون حرکت می کرد.بعد از چند ساعت راهپیمایی به چند صد متری دشمن رسیدیم و داخل نهر کوچکی نشستیم.چند لحظه بعد تیربار های دشمن به سمت ستون آتش گشودند.تیر ها از روی سر ما رد میشدند و کافی بود تنها سر را بلند کنی تا تیری بر آن بنشیند.
عده ای از برادران ارتشی از جای خود بلند شده و هر کدام به سویی حرکت کردند.برادر «طاهر اجاقلو» و «مجید تقیلو»سر آنها فریاد می کشیدند و از آنها می خواستند که روی زمین بنشینند و حرکت نکنند.فرمان حرکت به جلو داده شد.ستون به طرف خط دشمن حرکت کرد.من همراه آرپی جی زن حرکت می کردم تا اگر موشک آرپی جی احتیاج داشت به او بدهم.
خط اول شکست.عده ای از بعثی های مزدور جلوی سنگر خود کشته شده بودند.گویی اعدام دسته جمعی بوده.سنگرها را هم سطح زمین ساخته بودند.کمی جلوتر که می رفتیم مواضع تانک دشمن قرار داشت.کم کم به جاده ی آسفالت نزدیک می شدیم .در بین راه جنازه های عراقی دیده می شدند که بیشترشان از پشت، تیر خورده بودند.گلوله های توپ و خمپاره در اطراف می افتادند و خمپاره های زمانی بالای سر ما منفجر می شدند.
چند صد متر مانده به جاده ی آسفالت ،کانالی عمود بر آن کنده شده بود.ارتفاع کانال بیش از یک و نیم متر بود.در یک قسمت تانکی بر روی کانال مورد اصابت قرار گرفته و در حال سوختن بود.از کنار آن رد شده و به داخل کانال رفتیم.تا جاده از داخل کانال حرکت کردیم.سر کانال به خاک ریزی متصل بود.از خاکریز بالا رفتیم.جاده پشت خاکریز و چسبیده به آن بود .خبری از نیروهای عراقی نبود.
چندین تانک آن سوی جاده و دست چپ دیده می شد.تقریبا شش صد یا هفت صد متری ما لودری در حال احداث خاکریز بود. کمتر از سی نفر به جاده رسیده بودند.بقیه ی نیروها به علت خستگی در خطوط اول مانده بودند.
تیر کلاش در لودر اثری نداشت و تیر باری هم نبود که روی آن کار کند با بی سیم تماس گرفتند تا شاید تیر باری بفرستند.از پشت بی سیم گفتند برگردید عقب.
قبل از برگشتن چند موشک آرپی جی به طرف تانک ها شلیک کردند که بعضی از آنها به زمین و بعضی به تانک ها خوردند و کمانه کردند.
چهار تانک خودی به طرف آسفالت می آمدند یکی از آنها با موشک تاو شلیک شده از سوی دشمن آتش گرفت.چند موشک تاو دیگر در نزدیکی تانک ها بعد از برخورد با زمین کمانه کرده و از روی تانک ها رد شدند.تانک ها بالاجبار بازگشتند.
برادران از خاکریز پایین آمده ،داخل کانال رفتند تا عقب برگردند.با برادری به نام «قاسم علی توحیدلو» که آرپی جی زن بود از خاکریز پایین آمدیم و به طرف کانال رفتیم.چند متری حرکت نکرده بودیم که صدای رگبار از پشت سر شنیده شد.
یکی از تیرها به پای چپ من اصابت کرد .سرم را برگرداندم تقریبا از صد الی صد و پنجاه متری به طرف ما تیراندازی می کردند.برادر توحیدلو که جلوتر حرکت می کرد متوجه شده عقب برگشت و زیر بغلم را گرفت .داخل کانال که شدیم دیدیم همه در کانال هستند.چند نفر هم زخمی بودند.برادر خسروی و سعادتی که بی سیم چی گروهان بودند،چند بار با گردان و گروهان تماس گرفتند و وسیله ای خواستند تا زخمی ها را عقب بفرستند.فرماندهان گفتند:آمدن وسیله امکان ندارد و هر طور شده خودتان را عقب بکشید.
بچه ها تک تک از کانال خارج می شدند و بعد از اینکه از کنار تانک سوخته رد می شدند دوباره وارد کانال می شدند.
کوله ی آرپی جی را باز کردم تا راحت تر بتوانم حرکت کنم .چند خمپاره در چند متری کانال منفجر شد .آتش دشمن هر لحظه بیشتر می شد.دشمن خودش را باخته بود.ما می بایستی هر چه زودتر عقب برمی گشتیم.پایم را با چفیه ای که داشتم بستم.به عقب حرکت کردم.طول کانال را طی کردم بعد از اینکه از کانال بیرون آمدم خودم را به موضع تانکی رساندم.عده ای روی زمین نشسته بودند.سر جوان مجروحی روی زانوی جوان دیگری قرار داشت .لحظات آخرش بود.چهره ی نورانی و زیبایی داشت.
چند نفری هم زخم سطحی داشتند.چند دقیقه آنجا نشستیم و دوباره راه افتادیم.نمی دانم خمپاره شصت بود یا آرپی جی که در چند قدمی منفجر شد اما به لطف خدا چیزی نشد.چند کیلو متری که از جاده دور شدم سوار ماشین تدارکات شدم و عقب برگشتم.
بعد از چند کیلومتر به خاکریزی رسیدیم که آمبولانس ها و ماشین تدارکات و مهندسی پشت آن پارک شده بودند.سوار یکی از آمبولانس ها شده و به طرف رودخانه ی کارون رفتیم.با برادر طاهر و مجید تقی لو که هر دو از ناحیه ی ساق پا زخمی بودند سوار یک قایق بادی شده و آن طرف رودخانه رفتیم.
آمبولانس ها از آن سوی رودخانه مجروهین را به بیمارستانی در انرژی اتمی میرساندند.در بین زخمی ها چند اسیر عراقی هم دیده می شدند.
سوار یکی از آمبولانس ها شده و به بیمارستان رفتیم در آنجا زخم ما را بستند و با اتوبوس ما را به اهواز فرستادند.ظهر به اهواز رسیدیم.چند ساعتی در یکی از نقاهت گاه های اهواز ماندیم.بعد از ظهر ما را به فرودگاه برده و از آنجا با یک هواپیمای باری به تهران اعزام کردند.غروب به تهران رسیدیم و با آمبولانسی از فرودگاه به بیمارستان هفت منتقل شدیم.در بیمارستان از پایم عکس برداری شد،چیزی نبود.تیر از بین دو تکه استخوان رد شده بود.شب خوابیدم و صبح در اثر خستگی زیاد نمازم قضا شد.ساعت نه صبح خبرنگاری که از صدای جمهوری اسلامی آمده بود با چند نفر از مجروهین صحبت کرد.با من هم مصاحبه ای انجام داد و در رابطه با چگونگی عملیات و روحیه برادران سؤالاتی کرد.بالاخره صدای ما هم به رادیو رفت.
نزدیک ظهر،دکتر بعد از مشاهده ی عکس پایم از بیمارستان مرخصم کرد.از نماینده بنیاد شهید در بیمارستان لباس و هزینه ی راه گرفتم .بعد از صرف ناهار در بیمارستان به ترمینال جنوب رفتم و با اتوبوس تبریز به زنجان برگشتم.نیمه های شب به زنجان رسیدم.برادرم «جبرئیل»در خانه بود و مادر و خواهر و برادرم به زیارت امام رضا (ع) رفته بودند.
چند روز بعد از عملیات ،نیروهای گردان سلمان و شهدا برگشتند.«اکبر منصوری»معاون گردان سلمان،«سید یعقوب میری» . «احمد شریفی»فرماندهان دو گروهان و گردان ،«علی آشوری»،«سید جواد آقامیری»،«سید مجتبی موسوی»و چند نفر از دوستان نزدیک شهید شده بودند.«جلال معبودی»از ناحیه دست مجروح شده و رجب خدایی هم به شدت از ناحیه شکم زخمی شده بود.جواد و رضا و ناصر هم سالم بودند.در این عملیات که با رمز «یا علی بن ابی طالب»و به نام عملیات بیت المقدس آغاز شد؛قسمت اعظم اراضی اشغالی آزاد گشت.طی آن بیش از شانزده هزار نفر از نیروهای دشمن کشته و نوزده هزار نفر اسیر شدند.در مرحله سوم،این لشگریان سردار قادسیه فاتحانه از خرم شهر عقب نشستند!
نیروهای اسلام تقریبا بعد از بیست ماه وارد این شهر شدند و آن خونین شهر از لوث وجود کفار بعثی آزاد گشت.
ثبت دیدگاه