شهید محمود صالحی به روایت مادر شهید
یک روز با عجله به خانه آمد و چند لحاف و لباسهای تازه برداشت و چند تکه هم از من گرفت و وسایل خوراکی مثل قند و چایی هم برداشت و همراه دوستش یعقوب رفتند. ما همه کنجکاو شده بودیم که اینها را برای چه میخواهد. وقتی به خانه برگشت پرسیدم: جعفر جان اینها را به که دادی و چه کار کردی؟ گفت: لازم داشتم.
هرچه پرسیدم چیزی نگفت ولی وقتی اصرار مرا دید ، جواب داد: یک بنده خدایی را بیگناه به زندان انداختهاند و خانوادهاش بدون سرپرست ماندهاند. وسایلها را برای خانواده او بردم و با دوستم رفتم و ضمانت او را کردم تا آزاد شود.
ثبت دیدگاه