سعادت بزرگ
هر وقت که به مرخصی می آمد، اگر کاری داشتیم پابه پای ما انجام می داد. انگار نه انگار که خسته جبهه بود.
یک روز داشتم نماز می خواندم آمد و پیشم گفت: از خدا چه دعایی برای من خواستی، گفتم دعای سلامتی تو را، اینکه بعد از پایان خدمت سربازیت صحیح و سالم به خانه بازگردی.
دیدم ناراحت شد و گفت: تو می خواهی سعادت بزرگ را از من بگیری. من دلم می خواهد شهید شوم و سربلند به خانه بازگردم. مگر این همه جوان در راه خدا شهید می شوند مادر ندارند که نگران بچه هایشان باشند.
خاطره ای از شهید قیاسعلی اله وردی به نقل از مادر شهید
شهادت: ۱۳۶۱/۰۲/۱۰ ، عملیات بیت المقدس
ثبت دیدگاه