شهید زین العابدین محمدی در اول آذرماه ۱۳۴۵ در زنجان چشم به جهان گشود. اولین فرزند خانواده اش بود. او در ۱۷ سالگی قدم به جبهه گذاشت. پدرش می گوید:
« من آن موقع در قزوین کار می کردم، من خیلی دوست داشتم که او همراه من باشد اما او می گفت: از من برای تو پسر نمی شود می خواهم به جبهه بروم اولین بار به سردشت کردستان رفته بود. سه ماه در آنجا بود و سپس به مرخصی آمد. او علاوه بر این خود به جبهه می رفت به دوستان هم محلش می گفت بیایید به جبهه برویم. وقتی که به مرخصی می آمد کیف خود را در خانه می گذاشت و سریعا خود را به مسجد محل می رساند. و در آنجا هم با دوستانش فعالیت می کرد. او حتی ترک تحصیل کرده بود و به کار صافکاری مشغول شده بود که در مرخصی هایش به این کار مشغول می شد. او در زمان انقلاب نیز فعالیتهای زیادی داشت. یک روز به او گفتیم که ازدواج کن و او ازدواج هم کرد. اما پدر زن او با جبهه رفتن زین العابدین مخالفت می کرد. او در یکی از مرخصی هایش زنش را طلاق داد. و دوباره به جبهه برگشت. چندین بار در عملیات ها زخمی شده بود و در بیمارستانهای شیراز و تهران بستری بود. اما هردفعه به چند روز استراحت اکتفا می کرد، و بر می گشت.پسر کوچک تر از زین العابدین هم جانباز می باشد. و کوچکتر از آن نیز در نیروی انتظامی مشغول به خدمت می باشد. »
مادرش می گوید : « وقتی زین العابدین شهید شده بود من شب قبل آن را در خواب دیدم که یک پرچم بزرگ به سر در خانه مان نصب می کنند فردای آن روز تعبیر آن را فهمیدم. و از طرف سپاه آمدند و حاج آقا را برای شناسایی بردند من همان موقع فهمیدم که خواب دیشب ام صحت داشته است. »
ثبت دیدگاه