خدمت سربازیش را تمام کرده بود. به خانه برگشت ما خیلی خوشحال شدیم.
چندروزی ماند ولی دلش در جبهه جا مانده بود،میخواست دوباره به جبهه بازگردد و از اسلام و میهنمان دفاع کند،اما ما نگران شدیم و از اعزام دوباره او به جبهه مخالفت کردیم.
از آنجا که علاقهمند بود تا شهید شود به مخالفت ما گوش نکرد.
یادم است روزی که میخواست به جبهه برود ماشین نمیافتاد حتی تا غروب هم منتظر ماند ولی از ماشین خبری نشد دیگر ناامید شده بود تا اینکه ماشین نفت که به روستا آمده بود با آن رفت.
یکبار از جبهه برای برادرش نامه فرستاده بود که داخل نامه یک پول دویست تومانی بود که روی آن این شعر را نوشته بود:
عزیزم بِش گل آچر
بِش گل ،بِش یارپاق آچر
چاقر گینه ابوالفضلی
او یاخچی مشکل آچر
به نقل از پدر شهید رمضان حسنلو
ثبت دیدگاه