بسم الله الرحمن الرحیم
خاطرهای از شهید نادر یوسفی
به نقل از منصور یوسفی، برادر شهید
نادر پسر سوم خانواده بود. جوان بسیار مؤدب و مذهبی بود. زمانی که رژیم ستمشاهی بر کشور حاکم بود و ظلم و ستمش بر تمامی این سرزمین گسترده بود، و همه تلاشش این بود که بتواند برای اربابش نوکر خوبی باشد و همچنین برای نابودی فرهنگ قرآن و نماز و حجاب تلاش مینمود؛ آقا نادر ما در خانواده مذهبی متولد گردید. آوای خوش تلاوت قرآن و صدای دلنشین نماز در خانه بلند بود و مادر با اشک امام حسین علیهالسلام و شیره وجود او را پرورانید. و نادر با چنین خصلت و خویی در این منزل باصفای روستایی پرورش یافت.
در اوایل انقلاب که صدای خروشان مردم در همه جای کشور طنینانداز گردید ایشان نیز مانند سایر جوانان و مردم انقلابی در جریانهای ضدرژیم شرکت میکرد. و در همه جا حضور فعال مییافت.
زمانی که رژی عضقی صدام برای نابودی انقلاب خونبار کشورمان جنگ نابرابر را آغاز کرد نادر عزیز ما طاقت ماندن نداشت. بیصبرانه از پدر اجازه رفتن به جبهه را میخواست. استدلال مینمود که دستور امام دستور امام زمان عجلا… و دستور خدا و پیامبر است و بالاخره آنها متقاعد نمود.
به مدت ۱۵ روز در شهرستان و پادگان منجیل دوره آموزشی را به اتمام رسانید و سپس به جبهههای حق علیه باطل اعزام گردید.
او که تحمل دیدن ناراحتی امام و ظلم و ستم و تعدی به انقلاب و کشور را نداشت. در نبرد با دشمن بیمحابا نمیخرید. خون پاک حسینی و اشک اباعبدالحسین علیهالسلام و مادرش او را مشتاق ملاقات مولایش نمود. و چهرهی او را جهت این دیدار بشاش مینمود و در نهایت رخت دامادی شهادت زیبنده اندامش گردید و سر در دامان یار گذاشت و به لقا حق شتافت.
نادر عزیز ما بسیجی عاشق – مشتاق شهادت پیرو راستین امام راحل بود. مانوس با نماز و قرآن احترام شدید به والدین و حضور در مساجد وظیفهی همیشگی خود میدانست. همیشه به دور و اطرافیان تاکید داشت که نماز و قرآن و مسجد را فراموش نکنند.
خجالت میکشید با پدر سر سفره بنشیند حتی برای رفتن به جبهه مادر را واسطه قرار داد. مادرم میگفت: یک بار در خواب دامنم آتش گرفته بود در همان لحظه پسرم نادر آمد و به آتش گفت: مادرم را میسوزانی؟ در همان حال با گفتن جمله آتش خاموش شد و مرا بغل گرفت. به مادرم میگفت: دلت را با یاد مادران شهدا آرام کن.
خداوند کریم انشاءالله این قربانی و هدیه را از ما بپذیرد آمین یا رب العالمین.
ثبت دیدگاه