یکبار بهش گفتم :ناصر جان!تو حق خودت رو به جبهه ادا کردی .دیگه نمیخواد بری.
گفت پدر! جبهه مثال دانشگاهه،هرکس استفاده کرد فایده اش رو برد.اینجا هم مثل دانشگاه دو فایده داره،خط امام،مطهری؛و خط بنی صدر و رجوی.اینکه تو در کدوم خط باشی به خودت بستگی داره.۵سال،۱۰ سال….
بالاخره این جنگ تموم میشه.روزی میاد که خیلی ها به این دانشگاه حسرت می خورند.افسوس می خورند از اینکه کلاس های این داشنگاه رو دو در کردند.من نمیخوام جرو اونا باشم.
به روایت پدر شهید
*****************************
آتش بس شده بود.ناصر به مرخصی آمد.از جبهه و جنگ تعریف می کرد اما انگار غمی در ته چهره اش بود.به من گفت:مادر!نمی دونم به من چه جوری شیر داده بودی،جنگ تمام شد و من…
حرف ناصر که به اینجا رسید صبر آمد(کسی عطسه کرد)
در گفتن این جمله چه سری ست که تا جمله سر نیامده صبری می آید…
-عافیت باشه پسرم…
درآغوشش گرفتم و گفتم:پسرم!تو اجر شهید رو داریِ،قسمت خدا این بوده که تو سالم برگردی.
وقت خداحافظی آب را که پشت سرش پاشیدم برگشت،خندید و گفت:مادر !میخوای خیسم کنی؟
اشک چشمم صورتم را خیس کرده بود و اشکالی نداشت کهبه تلافی ان ،لباس ناصر را خبیس کنم.اشک برتی چه؟مگر جنگ تمام نشدهمگر عاقبت ناصرم در این جنگ به عافیت ختم نشد؟…
عافیت در مرصاد ناصر بود…و این آخرین رفتنش به سمت عملیات مرصاد
به روایت مادر شهید
نویسنده مطلب اگه یکبار خودش متن رو بخونه و ایرادات رو ویرایش کنه ، بد نمیشه…!