شهید حمید ابراهیمخانی
به مرخصی آمده بود تعریف میکرد:
یکبار رفته بودیم شناسایی یعنی میخواستیم منطقه را برای شروع عملیات جدید بشناسیم. تا بتوانیم در عملیات پیروز شویم. وقتی دید میزدیم یکی از بچهها گفت: عراقیها، آن طرف را نگاه کنید؟!
وقتی دوربین را از او گرفتم دیدم زنهای یک روستا را به طرز فجیعی به اسارت گرفتهاند بچهها نتوانستند طاقت بیاورند. شبانه از پشت به عراقیها پاتک زدیم و همهی آنها را کشتیم. من اورکت بچهها را جمع کردم و سریع به زنها دادم تا بپوشند. بعد آنها را داخل سنگری بردیم تا عملیات تمام شد و فردای آن روز آنها را به روستایشان فرستادیم.
آخرین بار که بعد از شهادتش او را دیدم نه در خواب، بلکه در واقعیت
برای زیارت سیدالشهدا به کربلا رفته بودم. در صحن حرم امام حسین علیهالسلام حمید را دیدم که نماز میخواند و زیارت عاشورا را با صدای بلند تلاوت میکرد.
بعد از اینکه دعایش تمام شد به من نگاه کرد و خندید و گفت: شما هم به کربلا آمدهاید. بله حمید راهش را شناخت.
راوی: حاج علی (سلیمان ) پدر شهید
ثبت دیدگاه