حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

پنجشنبه, ۲۰ شهریور , ۱۴۰۴ ساعت تعداد کل نوشته ها : 6431 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 363×
معده این بنده خدا تعجب کرده
6

ابراهیم اژدر رستمی از پاسداران قدیم بوده و در اکثر عملیات­ها حضور داشته است. در خیبر از فرمانده­ هان گردان طرح لبیک بود. در مرحله ­ی دوم عملیات معاون دوم شهید محمد ناصر اشتری شد. ابراهیم در لشگر ۸ نجف فرمانده گردان بوده بوده و از شهید احمد کاظمی خاطرات نابی دارد. گفتگو با ابراهیم […]

پ
پ

ابراهیم اژدر رستمی از پاسداران قدیم بوده و در اکثر عملیات­ها حضور داشته است. در خیبر از فرمانده­ هان گردان طرح لبیک بود. در مرحله ­ی دوم عملیات معاون دوم شهید محمد ناصر اشتری شد. ابراهیم در لشگر ۸ نجف فرمانده گردان بوده بوده و از شهید احمد کاظمی خاطرات نابی دارد.

گفتگو با ابراهیم اژدر رستمی

مسئولین سپاه به فکر این افتادند که طرح هایی شروع کنند به نام «طرح لبیک یا خمینی». گردان­ های طرح لبیک برای انجام عملیات­ های بزرگ طراحی شده بود. در زنجان هم ۴ گردان سازماندهی شد. آموزشگاه سپاه آن موقع در پادگان تیپ دو زرهی زنجان بود. قبل از اینکه گردان­ ها اعزام شوند یک سازماندهی اولیه انجام شد یک هفته رفتیم آموزش. گردان­ ها از خروجی زنجان به طرف رودخانه­ ی سارمساقلو مانور عبور از رودخانه را انجام دادند.

در طرح لبیک ۴ گردان داشتیم؛ گردان سلمان، گردان ابوذرف گردان حمزه و یکی گردان دیگر که اسمش یادم نیست.

بعد از آموزش به لشگر ۱۷ در انرژی اتمی اهواز اعزام شدیم. یک ماهی آنجا آموزش ­های اولیه و مقدماتی را با نیروها کار کردیم. در سازماندهی مجدد گردان­ ها در قالب دو گردان سلمان و ابوذر  سازماندهی  شدند.

شهید زین ­الدین آمد و صحبت کرد تا قبل از سازماندهی مجدد بنده مسئول گردان حمزه بودم، آقای گیوه ­ای مسئول گردان ابوذر و آقای نظری که آن موقع در بزرسی سپاه بودند مسئول گردان چهارم بود.

 گردان­ های امام حسین علیه ­السلام و ولی عصر عجل ­الله قبل از گردان­ های طرح لبیک در لشگر بودند.

کادر جدید که از طرف شهید زین­ الدین معرفی شد از رزمندگان با سابقه بودند که در عملیات ­ها شرکت کرده بودند. شهید مهدی پیرمحمدی مسئول گردان سلمان و آقای تقیلو مسئول گردان ابوذر شد.

شبی که عملیات خیبر شروع شد، قرار بود گردان امام حسین علیه ­السلام و ولی عصر عجل­ الله عمل کنند. گردان­ های  ابوذر و سلمان هم در مرحله­ ی بعد  عمل کنند. شب عملیات با شهید مهدی پیرمحمدی رفتیم پیش شهید زین­ الدین و گفتیم: فردا لازم شد گردان را ببریم منطقه.

شهید پیرمحمدی گفت: آقای رستمی برگرد بالاسر گردان؛ من اینجا می ­مانم که صبح اگر نیاز شد شناسایی اولیه را انجام دهم.

همان شب مهدی با زین ­الدین به منطقه رفتند. مهدی پیرمحمدی رفت منطقه و شهید شد. گردان ولی­عصر عجل­ الله و گردان امام حسین علیه ­السلام در مرحله­ ی اول عملیات شرکت کرده بودند. خیلی از نیروهای شان شهید و اسیر شدند.

گردان­های عمل­ کننده زنجان برگشتند و دوباره سازمان­دهی شدند. نیروهای گردان سلمان تحویل گردان امام حسین علیه­السلام به فرماندهی شهید اشتری شد. بنده هم شدم معاون دوم گردان. نیروهای گردان ابوذر هم تحویل گردان ولی­عصر عجل­ الله شد. در ادامه­ ی عملیات گردان  ولی­عصر عجل­ الله در جزیره ­ی جنوبی مستقر شد و این دو گردان امام حسین علیه ­السلام در جزیره­ ی شمالی.

این دو گردان یک ماهی را جلوی عراقی­ ها مقاومت کرد. عراقی­ ها که از تصرف جزیره­ ی جنوبی عاجز شدند، در منطقه آب باز کردند. آخرین نفراتی که از منطقه خارج شدند نیروهای گردان ولی­عصر عجل­ الله بودند. صبح شهید رستمخانی آمد به آقای احدی گفت: با رستمی می رویم جزیره جنوبی.

من دوبار خیلی ترسیده ­ام؛ یکی همین جا بود. من کلاه آهنی نمی­ گذاشتم. حاج میرزا علی هم کلاه نمی­ گذاشت. بی­ مقدمه حاجی گفت: دو تا کلاه آهنی بردار.

گفتم: چطور؟

گفت؟ از یک جایی باید عبور کنیم که معلوم نیست برگردیم. حتما کلاه بگذار.

شهید رستمخانی موتور را روشن کرد حرکت کردیم. به سه راهی مرگ رسیدیم. تیربارهای دشمن به طرف مان شلیک کردند. از چپ و راست رگبار گلوله می­ آمد. کاملا

در تیررس بودیم. تردد روزانه از آن منطقه ممکن نبود. حاج میرزاعلی گفت: این تیکه را که رد کنیم دیگه مشکلی نیست.

کمی­ جلوتر؛ آب کل مقر گردان را فراگرفته بود. همه­ ی وسایل گردان مانده بود زیر آب.

زیر آن همه آتش و درگیری، بچه­ ها روحیه­ ی شوخ­ طبعی خود را از دست نمی ­دادند. یک روز صبح به پاسگاه شهید شهبازی رفتم، یک بسیجی داشتیم که از روستای دور افتاده ­ای اعزام شده بود. جلوی سنگر سید بیوک دستش را روی شکمش گذاشته بود و ناله می­ کرد. سید بیوک نصیحتش می­کرد: بنده خدا تو یک عمر نان و پنیر خورده­ ای! مگر معده­ ی تو عسل قبول می­کنه!

تا متوجه حضور من شد گفت: آقای رستمی دارم می­ میرم!

گفتم: چی شده؟

گفت: نفهمیدم کمی صبحانه عسل خوردم.

به سید بیوک گفتم: این حرف­ ها چیه به این بنده­ ی خدا می­گی؟

گفت: راست می­گم.شوخی نمی­کنم. معده ­ی این بنده خدا تعجب کرده!

ابراهیم اژدر رستمی

ایستاده از راست سرداران شهید محمدناصر اشتری-حسین باقری-علیرضا مولایی و رزمنده ابراهیم اژدر رستمی

ابراهیم اژدر رستمی

رزمنده ابراهیم اژدر رستمی

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.