شهید سیدجلال ناصری به روایت مادر
سیدجلال در سال ۴۱ در زنجان متولد شد از دوران بچگی بچه شلوغی بود یک جا آرام و قرار نداشت تا اول دبیرستان درس خواند. با اینکه خیلی شلوغ بود ولی کوچک ترین اذیتی را از او ندیدیم. پدر سید جلال زود عصبی می شد و حتی شده بود با سیدجلال دعوا کند. با اینکه بزرگ شده بود هیچ بی احترامی به من یا پدرش نمی کرد. سرش را پایین می انداخت و می رفت بیرون و بعدا که از عصبانیت پدرش کم می شد پدرش را شرمنده رفتار خودش می کرد؛ در مشکلات هم خیلی عاقلانه رفتار می کرد. در هر کاری اول خوب فکر می کرد بعد دست به کار می شد. کسی را برای ازدواج زیر نظر داشت ولی وقتی جنگ شروع شد دیگر پی اش را نگرفت. هر چه اسرار می کردم قبول نکرد و می گفت: الان اوضاع فرق کرده اگر برگشتم نام و نشانی را به شما می دهم تا موقعی که جنگ هست من نمیتوانم ازدواج کنم .
با رضایت پدرش به جبهه اعزام شد. چند باری برای مرخصی آمد تا نصف شب با برادر هایش می نشست و از جبهه برای آنها تعریف می کرد. خیلی برای مرخصی نمی آمد. تمام زندگی اش شده بود جنگ ، اسلام و امام. عاشق شهادت بود
عملیات فتح المبین در منطقه شوش بر اثر اصابت ترکش خمپاره شهید شد. پیکر پاک سیدجلال را به من نشان ندادند بعد ها فهمیدم که پیکرش بی سر بود.
از راست شهیدان جلال بیات و سید جلال ناصری
ایستاده از راست شهید سید جلال ناصری-جمال زرگری- منصور عزتی-شهید رحیم بیات-احسان محمدی-شهید یعقوبعلی محمدی
نشسته از راست شهید حمید کاظمی-جلال معبودی-شهید رحیم جوادی-شهید حمید مکی- حسین سلیمی
ثبت دیدگاه