نام کتاب: پنج ساعت مانده به معشوق(مجموعه دستنوشته های غواص شهید ابراهیم اصغری)
تدوین: مریم بیگدلی
انتشارات: غواص
سال چاپ: ۱۴۰۱
این کتاب حاصل یادداشـت ها، خاطره ها، دلنوشـته ها، مقالات و آثار هنری شهید ابراهیم اصغری است که پس از پیروزی انقالب، کار خود یعنی ً تدریس و تحصیل را موقتا تعطیل کرد و در مناطق عملیاتی کردستان و بعدها در جبهه های جنگ ایران و عراق در جنوب حضور یافت. بخش نخسـت کتـاب حاضر به یادداشـت ها و دستنوشـته های ابراهیم اختصاص دارد. نسـخه اصلی این نوشـته ها در سه دفتر کوچک و چند برگۀ پراکنده به انضمام اشـعار و وصیتنامـۀ وی بر جای مانده و نزد خانواده اش محفوظ و موجود است. اغلـب ایـن یادداشـت ها به شـیوۀ روزانـه و تاریـخ دار – امـا نامرتب و ناپیوسـته – نوشـته شـده که مقدم بر آنها نقـل خاطـره ای از دوران انقلاب و ماجرای تعقیب و دسـتگیری او از سـوی مأموران سـاواک دیده می شـود.
همچنین یادداشـت های روزانه ، داسـتان، دفتراشعار، چند مطلب مقاله وار و نیز نمایشـنامه از نوشـته های ابراهیم و منتخبی از نامه های نغز وی در کتاب گنجانده شده است.
برشی از کتاب:
۶۵/۱/۱۶
چند روزی اسـت که چیزی ننوشـته ام. وقتی انسـان در شـهر و در پشت جبهه است، چه چیزی می تواند بنویسد. بعضی ها می گویند دیگر جبهه نرو. برای تو کافی است. آنها نمی دانند که من هیچکاری نکرده ام. فقط سربار جامعه ام. سربار پدر و مادرم بوده ام و بس. اگر آنها می دانستند که چه میکشم، هرگز این حرف ها را نمی گفتند. هیچکس برای من مثل عباس نمی شود. همیشه با حرفهایش به من امید می بخشد و دلگرمم میکند.
چنـد روز اسـت که به طور سـطحی نهج البلاغه را نـگاه میکنم؛ دریایی اسـت بیکران که انسـان را به خود می کشـاند؛ دریایی پر از گوهرهای گران. همۀ زندگی، عشـق، هستی، خوشبختی، ایمان، خدا، جهاد و… را می توان در آن یافت.
***
دلـم از امـروز صبح گرفته اسـت. خدایا! گناه آزارم می دهـد. خدایا! چرا نمیتوانم چشمانم، زبانم، دستانم، مغزم و دلم را کنترل کنم. امروز میخواسـتم یا دعا بخوانم یا نوحه؛ خلاصه دلم را خالی کنم، ولی نشد. چرا؟ در خودم احساس کمبود میکنم. کتاب اربعین حدیث امام را میخواندم. در جایی فرموده بودند انسـان باید هر روز با خود شـرط کند که امروز دیگر دنبـال گنـاه نخواهم رفـت. وقتی این قسـمت را خواندم، انگار دنیا بر سـرم خـراب شـد و زیر خروارها سـنگ و خاک مدفون شـدم. ایـن را میدانم که امام مخاطبش کسـانی هسـتند که میتوانند و به آن مقام می رسـند.
خدایـا! نمیتوانـم به عذابت طاقت بیاورم. این را عملا آزمایش کرده ام. حتـی بـرای لحظـه ای در مقابـل حرارت آفتـاب طاقت ندارم. با خـودم قرار گذاشـته بودم که غذای لذیذ و آب سـرد نخورم؛ به یاد مولا حسـین(ع) و یاران مظلومش و به یاد آنهایی که حتی در عمرشـان یک بار لب به بسـتنی،
فالوده، آبمیوه و اینهمه خوراکی لذیذ نزده اند.
حامل بار سـال ها گنـاه و پلیدی ام. کاش میتوانسـتم آنقدر دعا و نوحه بخوانم و گریه بکنم که در سیلاب اشکهایم غرق شوم. چشمانم کور شوند، دست َ هایم شل گردند، پاهایم از رمق بیفتند؛ ولی گناه نکنم. مدتی است که اصلا حال و حوصلۀ شوخی کردن ندارم، ولی نمی خواهم بـا قیافـۀ عبـوس با بـرادران روبه ً رو شـوم. مخصوصـا عباس کـه خیلی زود ناراحت می شود و گوشه گیری می کند و میدانم که غصه میخورد. این را از صورتش، از نگاهش و از رفتارش میفهمم.
خدایا! عباس را از قرآن جدا نکن. به او توفیق تلاوت و تعمق بیشتر در آیـات مبـارک قرآنـت را اعطا کن. ایمان او را قوی تر گـردان. محبت او را به خودت اضافه نما، که تو بهترین بخشندگانی.
خدایا! فردا روز دیگری است. نمیخواهم همان ابراهیم امروز باشم. حالم را دگرگون فرما وعلاقه مرا از غیر خودت قطع کن.
۶۵/۳/۲۶
ثبت دیدگاه