اسفند ماه سال ۱۳۶۰ بود که در قالب یک گروهان داوطلب بسیجی از محل بسیج مستضعفین زنجان واقع در جنب مزار شهدای پائین و با بدرقه ی گرم و صمیمی امت حزب الله و به فرماندهی شهید بزرگوار اصغر محمدیان عازم جبهه های جنوب شدیم و در پایگاه نمونه ی اهواز که قبل از جنگ قسمتی از دانشگاه جندی شاپور اهواز بود مستقر گشتیم. بلافاصله پس از استقرار، تمرینات آمادگی دفاعی و فنون رزمی بصورت فوق العاده و فشرده و شبانه روزی شروع شد.
همه بچه ها شور و شوق وصف ناشدنی داشتند و اشتیاق اطاعت از فرامین امام راحل که برای حفظ کیان اسلام و دفاع از سرزمین اسلامیمان به جبهه ها سرازیر شده بودند. در سیمای تک تک نیروها ملموس بود.
شهید والا مقام اصغر محمدیان از جمله فرماندهان جوان و دلاور سپاه زنجان بود که دوره های تکمیلی فرماندهی و رزمی را طی کرده و با روحیه و معنویات خاص خود بچه ها را شیفته اخلاق و جوانمردی خود کرده بود.
چند روز قبل از اتمام سال ۱۳۶۰، شهید محمدیان اعضای گروهان را دور خود جمع نمود و خواب دیشبی خود را اینگونه بازگو کرد.<<دیشب شهید بزرگوار آیت الله مدنی را در خواب دیدم که آغوش خود را باز کرده و مرا بسوی خود فرا خواند.>> شهید محراب آیت الله مدنی در تابستان سال ۶۰ چند روزی در زنجان میهمان بودند و ما در اردوگاه پارک جنگلی دوره آموزش نظامی را می گذراندیم و شهید محمدیان نیز از فرماندهان آنجا بود و ما از اردوگاه برای ملاقات شهید مدنی و استماع سخنان آن سید بزرگوار به مسجد جامع رفتیم و شهید محمدیان بیشتراوقات را نزد آن والامقام می گذراند و مثل پروانه دور شمع شهید مدنی پرواز می کرد تا اینکه در ۲۰ شهریور ۶۰ به دست منافقین شب پرست به شهادت نائل آمد. تعبیر خواب شهید محمدیان برای نیروها چنین بود<< برادران عزیز بسیجی ام، ماموریت سختی را برای ما محول کرده اند و گروهان ما ، گروهان شهادت نام گرفته>>. وی پس از ترسیم نقشه عملیات ادامه داد. << وظیفه اصلی ما این است که پس از عبور از میدان مین، دشمن را به خود مشغول سازیم، چرا که دشمن در منطقه عملیاتی ما، به صورت نعل گونه دور ما را احاطه خواهد کرد و ما از داخل نعل دشمن را در غفلت نگه خواهیم داشت تا از جبهات دیگر سایر رزمندگان بتوانند به دشمن تاخته و به اهداف عملیاتی خود برسیم، پس همه ما با آگاهی به شهادت خودمان به انجام وظیفه می پردازیم و اگر کسی احساس می کند آمادگی لازم را ندارد می تواند در پشت جبهه بماند.
حالا، گروهان ما چند روزی است که از اهواز به شهر شوش انتقال یافته و آماده حرکت به سوی خط مقدم هستیم و این در حالیست که عرش مهیب توپخانه در خط مقدم به همراه انفجارات پی در پی مثل رگبار و رعد و برق از شهر شوش نمایان است.
یک روز مانده به پایان سال ۶۰ ، گروهان شهادت با اتوبوس به نزدیکیهای خطوط مقدم می رسد و داخل اتوبوس رزمنده ها نوحه زیر را برادر آزاده نورالدین عباسی با صدای دلنشین خو می خواند، زمزمه می کردند:
برم مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا / بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا
خاطره ای از همرزم شهید علی اسدی/
ثبت دیدگاه