واگویه هایی با حضرت صاحب الزمان در فراق مادر شهیده اش حضرت فاطمه زهرا(س)
مادر تو مظلوم است
به اندازه ای که ذهن ما
گنجایش فهمش را ندارد
نه این که ما
شاهدان ظلم این قصه باشیم و بس.
نه! ما خودمان در حلقه ظالمان این قصه ایم.
ما در قصه مادر تو مرگ را دیدیم
اما زندگی را نه.
احتضار را دیدیم
اما تولدی دوباره را نه .
ما گریستن را یاد گرفتیم
اما رسم زیستن را نه .
مناجات شبانه را شنیدیم اما «الجارثُمَّ الدّار» را نه .
جان دادن او برای امام معصوم را دیدیم
اما اطاعت او از شوهر را نه
ما فاطمه را عوض کردیم
تا نیازی به عوض شدن نداشته باشیم.
ما فاطمه را نماد اشک و آه قرار دادیم
و زیر پرچم عزایش پناه گرفتیم
به امیدِ عیش این دنیا و نوش آن دنیا
ما فاطمه را ق ط ع ه ق ط ع ه کردیم
و آن قطعه ای را برای خودمان برداشتیم
که دست به ترکیب زندگیمان نخورد
این قطعه ای که ما برداشته ایم جای زیادی نمی گیرد
می شود گذاشتش روی طاقچه
یا نصبش کرد روی دیوار
حتی میشود چسباند روی سینه و هر وقت که بخواهیم
می شود این قطعه را برداشت
پایه زندگی ما
روی «فرهنگ فاطمه (ع) بنا نشده
و در و دیوار و حتی رونمای زندگیمان
رنگ فاطمه را ندارد
اما هرچه دلت بخواهد
میتوانیم از فاطمه حرف بزنیم.
تا وقتی که فاطمه ای برای حرف زدن است
طرفدار دارد و چه قدر هم اما «فاطمه برای زندگی»
چه بازار کسادی دارد!
راستى!
تو که گفتی
برای من ، فاطمه دختر رسول خدا
اسوه نیکویی است
منظورت چه بود؟
یعنی تو هم رد پای فاطمه ای را میگیری و می روی؟
تو هم پایت را میگذاری جای پای او؟
تو نقشه زندگی ات را
بر اساس طرحی که فاطمه(س) ریخته، می کشی؟
تو هر کاری که فاطمه ای بخواهد میکنی؟
و هرکاری که خم به ابروی او بیاورد کنار میگذاری؟
تو خودت الگوی انس و جن و فرشته ای
تو آن کسی هستی که خوبان عالم
نقش زندگی را از روی خم ابروی تو می کشند
پس این فاطمه کیست که الگوی تو می شود
اما الگوی ما نه ؟
خوش به حالت!
ایمان داری که رضای خدا در رضای فاطمه است
باورت هست که خدا رضایت خویش را گرهی محکم زده به قلب فاطمه علیهاالسلام
و ذره ای اگر قلب فاطمه ، محزون شود
خشم خدا به جوش می آید
و می بینی که شادی قلب فاطمه (س)
یعنی هلهله فرشته ها از خشنودی خدا.
لحظه ای به تو نگاه می کنم
که فاطمه را الگوی خویش کرده ای
لحظه ای به خدا
که فاطمه اینها را مبدأ رضایت خویش قرار داده
و لحظه ای به فاطمه (س)
که خدا هرچه خوبی را با او معنی بخشیده و لحظه ای به خودم نگاه میکنم
با چشمانی تیز شده
به دنبال شباهتی میان خودم با فاطمه .
آتش وجدانم فرو نمی نشیند
به دنبال راه فراری میگردم
می خواهم توجیهی بتراشم برای فاصله ام با فاطمه
تو هم کمکم کن!
ببین این دلیل چه طور است
من کجا و فاطمه علیهاالسلام؟
خوب است؟
می شود با فواره این دلیل
آتشفشان وجدان را خاموش کرد؟
مگر دروغ میگویم؟ فاطمه ای که الگوی توست
مگر میشود الگوی من هم باشد؟
اصلاً من کجا و تو؟
من خیلی که هنر داشته باشم
اشک ریختن برای فاطمه است.
زندگی کردن با فاطمه ، هنر توست
اما زبانه های این آتش فریاد میزنند
«اگر فاطمه علیهاالسلام نه، پس که ؟
و من مانده ام و پاسخ این پرسش:
«اگر فاطمه نه ، پس که؟»
ثبت دیدگاه