تازه وارد دبیرستان شده بود و به خاطر فعالیت های زیادش مسئولیت کتابخانه را به او سپرده بودند. به خاطر دارم یکبار صبح از جیپ او پول برداشتم و رفتم نان خریدم وقتی برگشتم جواد از خواب بیدار شده بود دیدم خیلی عصبانی است و با ناراحتی از من پرسید شما از جیب من پول برداشتید. گفتم: خوب چرا ناراحت هستی پسرم پولت را پس می دهم. گفت: به خاطر پول نیست که ناراحتم پول من هم مال شماست. پول متعلق به مدرسه بود و خرج کردن آن حرام است از کارم پشیمان و ناراحت شده بودم اما تو دلم خوشحال بودم از این که پسرم با آن سن کم به حلال و حرام بودن اهمیت می دهد.
(شهید جواد آقامیری)
ثبت دیدگاه