حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

چهارشنبه, ۱۹ شهریور , ۱۴۰۴ ساعت تعداد کل نوشته ها : 6431 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 363×
عشق به جبهه
5

اوایل بهار بود. محمد از مدرسه به خانه برگشت. غذا آماده بود. هر روز که از مدرسه به خانه می آمد، عجله ای برای خوردن ناهار نداشت ولی آن روز که از مدرسه برگشت روکرد و به من گفت که مادر غذا آماده است؟ من خیلی گرسنه هستم. به آشپزخانه رفتم غذا را آماده کنم، […]

پ
پ

اوایل بهار بود. محمد از مدرسه به خانه برگشت. غذا آماده بود. هر روز که از مدرسه به خانه می آمد، عجله ای برای خوردن ناهار نداشت ولی آن روز که از مدرسه برگشت روکرد و به من گفت که مادر غذا آماده است؟ من خیلی گرسنه هستم.

به آشپزخانه رفتم غذا را آماده کنم، زمانی که غذایش را آماده کردم، محمد را صدا کردم که بیاید غذایش را بخورد که دیدم محمد در خانه نیست.

موقعی که از خواهرش پرسیدم محمد کجا رفته، گفت؛ محمد از پنجره به بیرون رفت، تازه فهمیدم علت کارش چه بود، یاد کارش افتادم. موقعی که از مدرسه برگشته بود، کفشش را زیر پنجره گذاشت.

من چادرم را به سر کردم . در پی جستجوی او بیرون رفتم. وقتی که جلوی بسیج رسیدم ، دیدم که تعدادی جوان جلوی بسیج ایستاده اند، منتظرند که ماشین بیاید و به جبهه بروند. موقعی که جلو رفتم محمد خود را در بین آنها دیدم. جلوتر رفتم، دست محمد را گرفتم و کشیدم گفتم اینجا چه کار می کنی؟ مگر تو نبودی که گفتی من گرسنه ام، گفت اجازه بده که با دوستانم به جبهه بروم ولی من دستش را رها نمی کردم. محمد با گریه و التماس خواهش کرد، اجازه بدهم به جبهه برود.

من که از ته دل راضی به رفتن او نبودم، مجبور شدم اجازه بدهم با دوستانش برود. وقتی که اجازه دادم، چنان صورتم را غرق بوسه کرد. رفت جبهه و آنجا نیز با دوستش با هم بودند. ولی در عملیات کربلای ۸ محمد مفقود شد.

خاطره ای از شهید محمد بیات

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.