حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

جمعه, ۲۷ مهر , ۱۴۰۳ ساعت تعداد کل نوشته ها : 6343 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 363×
صادرات انقلاب
1

 سعید از هفت سالگی نمازهایش را کامل می خواند. بعضی از روزهای ماه مبارک رمضان را روزه می گرفت. مادربزرگش می گفت، نماز و روزه هایت را به من می فروشی. او هم قبول می کرد و دو تومن می گرفت و می گفت روزه هایم مال تو. شش ساله بود که به مکتب رفت […]

پ
پ

 سعید از هفت سالگی نمازهایش را کامل می خواند. بعضی از روزهای ماه مبارک رمضان را روزه می گرفت. مادربزرگش می گفت، نماز و روزه هایت را به من می فروشی. او هم قبول می کرد و دو تومن می گرفت و می گفت روزه هایم مال تو.

شش ساله بود که به مکتب رفت و قرآن را یاد گرفت. در ۷ سالگی به مدرسه رفت. درسش خیلی خوب لود. بعد از کلاس ششم پدرش گفت من در مغازه دست تنها هستم، بیا و به من کمک کن. سعید گفت به یک شرط می آیم که اجازه بدهید به صورت شبانه درسم را هم بخوانم. در مدرسه ی شبانه دیپلم گرفت و همان سال هم در دانشگاه قبول شد.

زمستان ها پارو برمی داشت و برف کوچه را پارو می کرد. برای اینکه خسته نشود می گفتم سعید جان برف پارو نکن. می گویند پاروکش است و به تو دختر نمی دهندها! می گفت دختر یک پاروکش را می گیرم و ما می خندیدیم. بعد که کارش تمام می شد می گفت، بعضی از همسایه ها مرد در خانه ندارند، برای اینکه ناراحت نشوند و به آن ها برنخورد من همه ی کوچه را پارو می کنم.

دوستی به نام یاسر داشت که باهم به روستاها می رفتند. من از او می پرسیدم. سعید جان، برای چه این همه به روستاها می روید؟ می گفت برای مراسم دعای ندبه و دعای توسل.

می گفتم مگر این جا نمی شود دعا خواند.

می گفت چرا می شود. ولی ما وقتی مراسم دعای ندبه و توسل را در روستاها برگزار می کنیم در واقع داریم انقلاب را به روستاهای محروم و دورافتاده هم صادر می کنیم.

سعید در جهاد کار می کرد. یک روز مادر دوستش آمد و به من گفت، سعید در بسیج ثبت نام کرده و می خواهد به جبهه برود، مانع او شو. بگذار درسش را بخواند. من گفتم، پسر من راه درست را می شناسد. نمی توانم او را از راهش منع کنم. تازه فقط پسر من که نیست، این همه جوان و رشید و زیبا می روند، سعید هم یکی از آن هاف فعلا انقلاب از درس واجب تر است.

سعید وقتی آمد دستم را گرفت و بوسید و گفت، من می دانستم مادر من داناست، دوستم وقتی جواب تو را به من گفت، کیف کردم.

 

۸ روز مرخصی داشت. روزها که با دوستانش بود و مدام با آن ها به مسجد و پایگاه می رفت، شبها هم که به خانه می آمد بی قرار بود. هنوز دو روز از مرخصی اش مانده بود که دیدم لباس پوشید و ساکش را برداشت. گفتم کجا سعید جان؟ هنوز دو روز از مرخصی ات مانده! گفت نمی توانم بمانم. باید کار آزادی خرمشهر را یکسره کنیم. رفت و خرمشهر آزاد شد. چند روز بعد که عراق پاتک زده بود، در شلمچه شهید شد.

سعید را برای جبهه راهی می کردیم. سوار اتوبوس شد اما کمی بعد او را پیاده کردند. ناراحت به طرف ما آمد و گفت، چرا گریه می کنی؟ حاج ابوالفضل شفقتیان گفت مادرت گریه می کند، نیا!

اشکم را پاک کردم و گفتم، سعید جان، من که برای جبهه رفتن تو گریه نمی کنم، برای حرف امام گریه می کنم. آن همه خوراکی و میوه برای راهت گذاشته بودم، تو همه را کنار گذاشتی و یک قرآن و یک نهج البلاغه برداشتی و گفتی این ها را نمی برم. امام گفته سبک به جبهه بروید. من به حرف امام گریه می کنم. بعد با لبخند او را راهی کردم و سوار اتوبوس شد و رفت.

بار اول که سعید می خواست به جبهه برود، پدرش راضی نبود. به ایشان گفتم، سعید تصمیم خود را برای رفتن گرفته و می رود. حالا اگر شما اجازه بدهی با فکر راحت و آرامش خاطر می رود و اگر اجازه ندهی با ناراحتی می رود!

پدرش کمی مکث کرد و بعد رضایت نامه را امضا کرد و گفت، سعید جان به خدا می سپارمت!

سعید اسفاری به روایت مادر شهی

داز چپ شهید سعید اسفاری

شهید سعید اسفاری فرزند بتول شفقتیان و حسن درپانردهمین روز مهر سال۱۳۳۸ در زنجان به دنیا آمد.دوران ابتدایی را در مدرسه شهریار زنجان آغار کرد و وارد مقطع راهنمایی شد و دبیرستان را در مدرسه امیرکبیر به اتمام رساند.به خاطر علاقه ای که به تحصیل داشت و استعداد نهفته در درونش در رشته شیمی دانشگاه تبریز پذیرفته شد.

سعید فرد فعالی بود و در مسجد زینبیه اعظم زنجان هم فعالیت های فرهنگی داشت و در شرکت نفت مشغول به کار بود.هنگام شروع جنگ تحمیلی که سال دوم دانشگاه بود درسش را ها کرد و در سال  1360توسط یگانهای اعزامی بسیج وارد جبهه شد و به عنوان آرپی جی زن از کشورش دفاع کرد وپس از یک سال حضور مستمر ورشادت های فراوان سرانجام دربیست و هفتم تیرماه ۱۳۶۱ بر اثر اصابت گلوله تانک در شلمچه به شهادت رسید.پیکر پاکش در مزار شهدای زنجان به خاک سپرده شد.

در قسمتی از وصیت نامه اش نوشته بود:

مادر جان! برایم ناراحت نباش و بر حسین (ع) رهبر آزادگان ناراحت باش و براى او گریه کن، مادر جان! مى دانى که شهادت پل پیروزى مسلمین جهان، بر چپ و راست و شرق و غرب است. پیروزى با خون ارزش بسیار دارد. امام حسین (ع) با خون خود، چه ارزشى را به جامعه و جهان ارائه داد. پس ما که پیروان آن مولا هستیم، پس لباس رزم را در راه خدا در برمى گیریم و در این راه تا پاى جان از آن دفاع مى کنیم. اگر صد جان هم داشتم، در راه خدا، فدا مى کردم.

روحش شاد و یادش گرامی باد

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.