کمال قشمی ۱۲ اسفند ماه ۱۳۴۲ در روستای میرزائیل شهرستان ابهر در خانوادهای مذهبی دیده به جهان گشود. با وجود سن کماش علاقه شدیدی به شرکت در مجالس دینی و مذهبی داشت پس از به اتمام رساندن دوره ابتدایی مشغول تحصیل در مدرسه راهنمایی انوری شد. همراه با اوجگیری انقلاب اسلامی وی نیز فعالانه در تظاهرات و راهپیماییها حضور یافت و در میان دریای خروشان و متلاطم ملت ایران فریاد مرگ بر شاه را سر داد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت بسیج در آمده و فعالیت شبانه روزی خود را شروع کرد.
بعد از شروع جنگ تحمیلی عراق، اولین بار فروردین ماه سال ۱۳۶۰ به جبهههای نبرد حق علیه باطل اعزام گردید. کمال قشمی، همیشه خود را مطیع و پیرو ولایت فقیه میدانست و آن را مایه هدایت و سعادت میدانست. این را به دوستان خود نیز سفارش میکرد. سال ۱۳۶۱ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد و به فعالیتهای انقلابی خود عمق بخشید او در چند عملیات از جمله بیتالمقدس، محرم، رمضان، والفجر ۴، خیبر، بدر و کربلای ۵ شرکت کرد و چند بار هم مجروح شد. سرانجام پس از د مجاهدت و مبارزه، سوم تیر ماه ۱۳۶۷ در منطقه عملیاتی بیتالمقدس ۲ ماووت عراق شربت شهادت را نوشید و به دیدار معبود خود شتافت. پیکرش را در گلزار شهدای زنجان و کنار دیگر یاران شهیدش به خاک سپردند.
خاطرات
مادر شهید:
اولین باری که به مرخصی آمد، رختخواب برایش پهن کردم؛ ولی او جمع کرد و گفت: تمام دوستان من روی خاک خوابیدند.
هر موقع که از دوستانش شهید میشدند در اتاق به تنهایی گریه میکرد. میگفت: مادر، نمیدانم که چه جور به من شیر دادی، همه دوستانم شهید شدهاند؛ اما من ماندهام!
من هم میگفتم: هر وقت قسمت شد، شهید میشوی.
بعد از ازدواج با همسرش قرار گذاشته بود که برود جبهه. او هم قبول کرده بود. در ماه مبارک رمضان که فرزندش دو ماهه بود به جبهه رفت و دیگر برنگشت. رفتار خیلی خوبی داشت و از خدا میترسید. میگفت: من نمیتوانم عاق والدین شوم. برای نماز اهمیت بسیاری قائل میشد و نماز را اول وقت به جای میآورد. بیشتر شبها بیدار میشدم، کمال را در حال خواندن نماز میدیدم. آخرین باری که میرفت جبهه به دیدنم آمد. به من پول داد و گفت: من میروم.
بسیار خوشحال بود و با دو نفر از دوستانش رفتند؛ ولی دیگر برنگشت.
فیروز حیدری همرزم شهید:
هدف او فقط رضای خدا بود و زبان من عاجز از بیان اوصاف شهید کمال قشمی است. واقعا شیفته کارش بود. در کربلای ۴ و ۵ زیاد گریه و زاری میکرد و به همه میگفت؛ اگر موجب اذیت و آزار شما شدهام، مرا ببخشید. در عملیات شلمچه با هم بودیم که مجروح شد. دعای کمیل و توسل که در سولهها تشکیل میشد همیشه آخر مجلس مینشست. برای نماز و مسائل معنوی و اخلاقی اهمیت خاصی قائل بود.
متواضع و مهربان بود. ایمان بسیار محکم و قوبی داشت و در برابر همه مشکلات و سختیها صبر و پایداری میکرد. در نظم و انضباط بسیار دقیق و حساس بود. رفتار و گفتارش طوری بود که همه از او رضایت داشتند. اطاعت از فرماندهی جزء خصوصیاتش بود. کمال عاشق شهادت بود و آن را بالاترین کمال قرب به خدا میدانست. وقتی خبر شهادتش را شنیدم، به حال خود گریه کردم میگفتم: خوشا به حالش که خداوند به بارگاه خود فرا خواند.
وصیتنامه شهید:
پدر و مادر مهربانم، میدانم که شما آرزو داشتید مرا در لباس دامادی ببینید؛ ولی بدانید که شهادت در راه خدا، شیرینتر از دامادی برای من است. امیدواریم که برادرانم را طوری تربیت کنید که در خط اسلام و امام باشند و راه او را ادامه دهند. در پایان از شما میخواهم که از همه دوستان و آشنایان برای من حلالیت بطلبید. در ضمن به کسانی که آگاه نیستند، بگویید که جبهه را بیارزش ندانند. الان در جبههها امام زمان عجلا… ما را فرماندهی میکند. ما هم افتخار میکنیم که سرباز امام زمان عجلا… در جبههها هستیم. اکنون در جبههها از پسر سیزده ساله گرفته تا پیر مرد هفتاد ساله مشغول فعالیت هستند. پسر سیزده ساله را من میبینم که در پایگاهها گریه میکند، که من هم باید به جبهه بروم و مسئولان اعزام هم میگفتند، برای شما زود است. وی اصرار میکرد و میگقت: نه من باید بروم. ای امریکای جنایتکار. این را بدان که ما تا آخرین قطرهی خون خود خواهیم جنگید. بدان که ما میجنگیم و میمیریم و سازش نمیپذیریم. امام عزیزمان خوب فرمودند: «آمریکا هیچ غلطی نمیتواند، بکند».
ثبت دیدگاه