حدیث روز
امام علی (ع) می فرماید : هر کس از خود بدگویی و انتقاد کند٬ خود را اصلاح کرده و هر کس خودستایی نماید٬ پس به تحقیق خویش را تباه نموده است.

جمعه, ۲۱ شهریور , ۱۴۰۴ ساعت تعداد کل نوشته ها : 6431 تعداد نوشته های امروز : 0 تعداد دیدگاهها : 363×
شهید غلامحسین الله مرادی
5

الله مرادی، غلامحسین: ششم اردیبهشت ۱۳۳۶‏، در روستای لاچوان از توابع شهرستان خدابنده به دنیا آمد. پدرش اصغر و مادرش افسانه نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیست و یکم بهمن ۱۳۶۴، در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش […]

پ
پ

الله مرادی، غلامحسین: ششم اردیبهشت ۱۳۳۶‏، در روستای لاچوان از توابع شهرستان خدابنده به دنیا آمد. پدرش اصغر و مادرش افسانه نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیست و یکم بهمن ۱۳۶۴، در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به پا و کمر، شهید شد. مدفن او در زادگاهش واقع است.

وصیتنامه:

موقع امتحان و عمل است وحفظ و اطاعت از دستورات امام امت مى باشد . جدایى، مایه تاسف و به دور از انصاف است که بعد از این مدت سال که انقلاب مى گذرد، هنوز نتوانستیم، وحدتى که بارها، امام عزیز گوشزد کرده است، به دست آوریم. بیدار باشید که غفلت شما را نگیرد. دشمن براى یک لحظه غفلت تا میلیاردها ریال خرج مى کند، نکند اختلافى در شهرها و روستاها باشد، مبادا اختلافى بین نهادها وارگانها باشد.

خاطره :

از کدامین لحظه دلنشین با هم بودن ها بنویسم از مهربانی ها از فروتنی ها ، از لحظه های ناب صمیمیت وصفا و یا از ناله های پر سوزش در دل شب ها در حین مناجات با خدا ، یا از رابطه اش با اعضا ی خانواده که مثل یک برادر بزرگتر بود ، حامی و پشتیبان پدر در مشکلات ، در لحظه لحظه زندگی عاشق (ره) بود ، آنقدر متواضع و غرق ایثار بود که خودش را فراموش کرده بود ، رزمنده شجاع در صحنه های نبرد بود. یک روز که به مرخصی آمد لکه های خون که بر شانه راستش بود را دیدم ، از او پرسیدم برادر زخمی شده ای ، خندید و گفت ، چه کسی جرات می کند به من تیر اندازی کند سعی کرد حرف را عوض کند و هیچ کس متوجه زخمی شدنش نشود ولی با سر و صدای من مادرم متوجه زخمی شدن غلام حسین شد مادرم ترسیده بود زود پیراهنش را درآورد ، دیدم که گلوله به کتفش اصابت کرده است بی تابی مادر را که دید اشک از چشمانش جاری شد و گفت مادر جان کاش جوانان بی گناهی را که در مقابل چشمانمان پر پر می شوند را می دیدی آن موقع دیگر به یک گلوله کوچک داخل بدن من بی تابی نمی کردی ، دلش پر از حرف از جنس جبهه و جنگ بود ، حرف که می زد، دلم می خواست او را در آغوش بگیرم . به مدت چهار سال در جبهه های حق علیه باطل جنگید ولی هیچ موقع از سختی های جبهه و جنگ برایمان تعریف نمی کرد جبهه را برایمان طوری مجسم می کرد ، گویی که آنجا بهشت برین است به یاد دارم پیر مردی ، به او گفته بود تو هنوز جوان هستی و چند سال از عمرت پر بهایت را در راه جهاد گذراند و دیگر بس است برو استراحت کن و از دوران جوانی خود لذت ببر ، با حیایی که داشت در جواب پیر مرد گفته بود ،پدر جان ، بهترین مکان برای لذت بردن ، جبهه و بهترین دوران برای جهاد شهادت جوانی است .. همانگونه که گفته بود با جهادی پر از لذت به شهادت رسید.(برادرشهید)

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.