نام پدر: فضایل
محل تولد: تهران
تاریخ تولد: ۱/۳/۴۳
تاریخ شهادت: ۳/۱۰/۶۵
نام عملیات: کربلای ۴
منطقه عملیاتی: شلمچه
محل شهادت: شلمچه
مزار شهید: مزار پایین شهدای زنجان
زندگینامه شهید
عباس منتخبی فرزند میکائیل و فاطمه جزپناهی در یکم خرداد ماه سال ۱۳۴۶ در تهران متولد شد. او فرزند سوم خانواده بود و چهار برادر و دو خواهر داشت.
با گذراندن دوران شیرین کودکیاش و با رسیدن زمان کسب علم وارد مدرسه شد و با پشت سر گذاشتن دوران ابتدائی و راهنمایی وارد هنرستان فنی شد و با موفقیت این دوره را سپری کرد. با توجه به علاقه و پشتکارش در تحصیل، در رشته برق دانشگاه تبریز پذیرفته شد. با اوجگیری فعالیتهای انقلاب و نیز بعد از پیروزی آن عباس کارهای فرهنگی خود را در مسجد دستغیب آغاز کرد.
با آغاز جنگ تحمیلی عباس نیز مانند دیگر دوستانش تصمیم گرفت ندای رهبر فرزانهاش را لبیک گفته و بنابراین در سال ۶۱ از طریق یگان اعزامی بسیج وارد جبهههای جنگ شد و در آنجا بهعنوان بسیجی و غواص مشغول به خدمت گردید.
سرانجام با رشادت و حضور پرثمرش در چهارم دی ماه سال ۱۳۶۵ در منطقه شلمچه و در عملیات کربلای ۴ شربت شهادت را نوشید و تا مدتی پیکر پاک و مطهرش مفقودالاثر بود و پس از تفحص به آغوش خانوادهاش بازگردانده شد و پیکر پاک و مطهرش در مزار پایین شهدای زنجان در کنار دیگر دوستان و همرزمانش به خاک سپرده شد.
.
نوربالا
شب عملیات بود و هر کس به کاری مشغول. عباس روی خاکریز نشسته و در این فکر که آیا این دفعه شهید میشود یا نه؟ آیا خدا او را این بار قبول میکند یا نه؟ آیا …
به کنار دوستش که کمی دورتر نشسته بود، میرود.
گفت: علی! زیارت عاشورا داری؟
علی داخل سنگر رفته و از وسایلش مفاتیح را آورد و به عباس داد. عباس کتاب را باز کرده و شروع به خواندن کرد.
علی رو به عباس کرد و گفت: عباس! برو اونطرفتر بشین. تو نوربالا میزنی، گلولهای چیزی میاد و اشتباهی میخوره به من!
عباس همان شب در عملیات شهید میشود و خدا او را از امتحانش قبول میکند.
نامه شهید
حضور برادر عزیز و گرامی
پس از سلام و درود به ساحت مقدس ولیعصر صاحبالزمان (عج) و با درود به رهبر کبیر انقلاب و رزمندگان جان بر کف که در راه معبود از جان خود گذشتهاند و با سلام بر یگانه دوست عزیزم علیاکبر برادر بزرگوار امیدوارم تحت عنایات خداوند متعال ولی حق امام زمان زندگی خوب و موفقیتآمیزی را بگذرانی. حال اینجانب، دوست حقیرت خوب است و نگرانی نیست بهجز دوری شما که به امید خدا بهزودی به زودی بتوانم زیارتتان کنم.
باری برادر عزیز! از نامه اول که به خدمت نوشتم در حدود بیست روز میگذرد ولی متأسفانه در این مورد نامه از شما دریافت نکردم که بسیار موجب ناراحتی است. میدانم که از اینجانب دلخوشی ندارید. ولی شکستن دل کسی که امید به شما دارد کار خوبی نیست. هر چند که نسبت به شما بد باشد و امید بسیار دارم که انشاءا… جواب این نامه را بنویسی و موجب دلشکستگی نگردید. برادر عزیزم! واقعاً اینجا حوصله هیچ کاری را ندارم و حالا در هفته، سه روز به هنرستان میروم. بعد از اینکه در شهریور نتوانستم قبول شوم طی بخشنامه که از طرف اداره صادر شده در مواردی که تجدید هستم به کلاس بروم و من در هفته سه روز به دو درس تجدیدیه به کلاس میروم.
***
بسم ا… الرحمن الرحیم
حضور برادر عباس منتخبی
السلام علیکم و رحمه ا… و برکاته
با سلام به پیشگاه مقدس ولیعصر (عج) و نایب ایشان حضرت امام (روحی له الفداه)
انشاءا… که سلامت هستید و برخوردار از نعمتهای خداوند. ما هم دعاگو هستیم.
غرض از مزاحمت عرض سلام بود و بس.
انشاءا… که به ما هم دعا کنید و فراموشمان نکنید. به همه برادران سلام گرم مرا برسانید. خصوصاً جلال که همگی در گردن ما حق برادری دارید.
انشاءا… که بدیهایی که کردهایم ما را به بزرگی روح خود ببخشید و حلالمان کنید. دعایمان کنید. دعا را فراموش نکنیم متوجه خداوند باشیم و راه خود را مشخص کنیم که کجا میرویم [و] هدفمان چیست.
با این وضعی که میرویم از چشمه سر خواهیم درآورد یا از ترکستان؟
اگر یک لحظه به خود بازگردیم و درون خود را بکاویم، خواهیم دید که بدون توجه و عنایت خاص او هیچ هستیم و هیچ بودهایم و هیچ خواهیم بود. پس خود را به سوی او بکشیم. بخواهیم آنچه را که او میخواهد نه آنچه را خود من میخواهد. راه دو تا است یا سبیل ا… و یا راه شیطان اگر کسی در راه خدا نباشد مسلماً در راه شیطان خواهد بود. پس مواظب خود باشیم. سرتان را به درد نیاورم. دعایمان کنید حتماً.
به امید پیروزی بر خود
علیاکبر یگانهفرد
مورخه ۱۲/۸/۶۳
***
بسما… الرحمن الرحیم
حضور برادر عزیز عباس منتخبی
السلام علی عبادا… الصالحین
با سلام به حضور مقدس ولیعصر (عج) (روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداه) و سلام به ارواح مقدسه شهدا غرض از این نامه فقط به عنوان جواب به کتیبهای که مرقوم داشته بودید در نامهتان فقط شکایت بود و دیگر هیچ. درست است خوبی نکردهایم ولی دیگر اینطور هم نبود که!
اما گفته بودید که آیا ما ارزش یک تلفن را هم نداشتیم؟
در جواب باید برای رفع هرگونه شبهه بگویم که اول از اینکه قصد رفتن به جبهه را نداشتم و در خانه هم نمیدانستند و اگر زحمت میکشیدید و پرسوجو میکردید من از کلاس درس پا شدم و به سپاه رفته بودم و از
وصیتنامه شهید
بسما… الرحمن الرحیم
من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلی دیته و من علی دیته قانا دیته؛ آن کس که به من عشق ورزید من نیز به او عشق میورزم، آن کس که به او عشق ورزیدم، میکشم او را و آن کس را که من بکشم، خونبهایش بر من واجب است و آن کس که خونبهایش بر من واجب است، پس خودم خونبهایش هستم.
پس از حمد و ثنا و سپاس آفریدگار یکتا و با سلام به رسول خدا و ائمه معصومین و با عرض ادب به پیشگاه مقدس صاحبالعصر و زمان (عج) و با درود بر نایب برحقش امام خمینی.
سپاس خدای را که مرا در این زمان زیستن بخشید و توفیق فرمود تا اگر لیاقت سرباز امام زمان بودن را ندارم. در میان عاشقان حضرتش قرار دادی تا بنده گناهکار و ضعیفت روشنایی از آن نور پاک مقدس بر من بتابد و نجاتم بخشد.
اینک که قلم به دست گرفتهام تا به اولین و آخرین یادگار خود اقدام کنم، اشک شوق بر چشمانم حلقه زده است. لحظات شورانگیز و روحانی است در چهره هر یک از برادران نور صفا و صمیمیت و اخلاص نمایان است. گویی اینان به سوی مرگ نمیروند که جانفشانان در حرکتند. مرگ نیست. حیاتی است جاودانه، تولدی است از نو و زیستنی است روحانی هر چند که مرا لیاقت چنین مرگی نیست ولی لبانم زمزمه میکند «اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک» جانم در تلاطم است. گویی این سرزمین کربلا و روز عاشورا است. صدای «هل من ناصر ینصرنی» حسین (ع) هنوز به گوشها میرسد و [از] وجودم ندایی برمیخیزد: «لبیک یا خمینی».
با این ندا فانوس خاموش قلبم [را] با نور الهی روشنی تازه میبخشد و جانم به سوی معبود اوج میگیرد.
یک لحظه به یاد امام میافتادم و چه کاری میتوان کرد در گوشه این سنگر جز به فکر خدا و امام عزیز بودن. وقتی به یاد گفتههای برادران فرمانده میافتادم که امام چگونه بر ما دعا میکند و خواستار پیروزی و نصرت یارانش است، قلبم میلرزد. مگر ما چه هستیم و چه کردیم که اینگونه پیر جماران، مراد عاشقان شهادت به یاد ماست!
چه میتوانم بگویم که شهیدان عزیزمان رسالتشان را انجام داده و ما را مسئولیت بس سنگین در مقابل این خونها. امامی داریم، رهبری داریم مهربان، رئوف، عارف.
عاشقان! دوستش دارید و اطاعتش را بجا آورید.
پدر و مادر عزیزم! اینک که فرزندتان در راه رسیدن به معبود است، چه میتوانم بگویم جز اینکه در این مدت نتوانستم بهآن صورتیکه رضای خداست رضایت شما را جلب نمایم. حلالم کنید و در فقدانم صبر را پیشه سازید. مادرم! میدانم که قلبی رئوف و مهربان داری ولی بر خود ببال که همچون ام لیلا، علیاکبرت را به سوی شهادت بدرقه کردهای. پدرم! که عاشق حسین (ع) و زهرای اطهری، بدان که فرزندت جز راه آنان راه دیگری نپیموده است. برادر و خواهران! آنگونه باشید که باید بود. متین و سرافراز و پیام خونم که همانا اطاعت از امام و در خط انقلاب بوده است را به جهانیان برسانید.
هر چند که از مال دنیا چیزی ندارم ولی پدرم از سویم وکیل یک سال نماز و یک ماه روزه قضا بر گردن دارم که امید است خدا مرا ببخشد و از پدرم میخواهم که از فامیل و دوستان و آشنایان حلالیت مرا بخواهد.
عباس منتخبی ۲/۱۰/۶۵
ثبت دیدگاه