سعید افشاری راد ششم فروردین ۱۳۴۲ در روستای ییلاقی و قشلاقی ویک، از توابع بخش سلطانیه ابهر به دنیا آمد. همانند دیگر همسالان خود در کوچه و پس کوچههای روستا بزرگ شد؛ اما اخلاق و رفتارش با دیگر بچهها تفاوت زیادی داشت.
تحصیلات خود را از مهرماه سال ۱۳۴۹، کنار دو برادرش (اصلان و مسعود) در سلطانیه شروع کرد. هر سه تابستانها، کنار اعضای خانواده در دامداری و کشاورزی مشغول کار و تلاش میشدند. هر سال با فرا رسیدن مهر ماه به سلطانیه آمده، تا پایان سال تحصیلی در اینجا ماندگار میشدند. سعید علیرغم کمبودهای مادی فراوان زندگی، از تحصیل دست برنداشت و مقاطع ابتدائی و راهنمایی را در سلطانیه گذراند. شروع مقطع دبیرستان در سلطانیه با اوجگیری انقلاب اسلامی همراه بود. او هم همراه و دوشادوش مردم در تظاهرات و راهپیماییها علیه رژیم طاغوت شرکت میکرد. پس از پیروزی انقلاب، فروردین ۱۳۶۰ مدرک دیپلم را اخذ نمود و همان سال به منظور خدمت به جامعهی اسلامی جذب نهاد مقدس سپاه پاسداران در شهرستان ابهر شد.
جنگ تحمیلی حزب بعث عراق برای نابودی انقلاب اسلامی آغاز شده بود و جوانان عاشق امام و انقلاب از همه جای میهن اسلامی رهسپار جبههها بودند. روح بلند و تشنه خدمت سعید آرام و قرار نداشت. در اولین ماموریتش به آذزبایجان غربی- پیرانشهر- رفت که دستخوش حوادث تلخ از سوی گروهکهای ضدانقلاب بود. وقتی به پشت جبهه برگشت، حدود شش ماهی را در قم مامور محافظت از شخصیتهای نظام شد. با درخواستهای مکرر خود از فرمانده سپاه ابهر برای اعزام به جبهه، سال ۱۳۶۲ موفق شد برای دومین بار راهی جبهه شوند و این بار جنوب. بعد از عملیات رمضان در خط پدافندی پاسگاه زید به واحد اطلاعات عملیات تیپ ۱۷ علیبنابوطالب پیوست. او بعد از گذراندن آموزشهای تخصصی شناسایی، به یکی از نیروهای پرکار این واحد تبدیل شد. در شناسایی منطقه بمو، از نیروهای شناسایی آن منطقه بود. وقتی منطقه لو رفت، به منطقهمریوان رفته مشغول شناسایی منطقه عملیات والفجر ۴ شد. سعید در این عملیات، بر اثر اصابت ترکش نارنجک به شهادت رسید و پیکر پاکش را در گلزار شهدای زنجان به خاک سپردند.
مادر شهید:
بعد از شهادت سعید من خیلی بیتاب بودم و روز و شب آه و ناله میکردم. در فراق جوانم؛ غمگین و غصه و غصهدار بودم. چند روز نگذشته بود که سعید به خوابم آمد. دیدم که هیچگونه زخمی در بدنش نیست و در عوض لباس سفیدی که قابل تصور و بیان نیست، پوشیده و در کنارم ایستاده. گفتم: سعید جان، پس جای زخمهایت کو؟
همین جوری حرف زدیم و خندان و متبسم گفت: “مادر جان،” قبل از زمین افتادنم، فرشتگان الهی مرا گرفتند تا نیفتم. شما که دیدید. جای سالمی در بدم نبود و تیر و ترکشها چاک چاکم کرده بودند. فرشتهها بدن غرق خونم را با گل محمدی شستشو دادند و بعد از آن، هیچگونه آثار زخمی در تنم نماند. میبینی که من صحیح و سالم، کنارت هستم. مادر جان، دیگر زیاد گریه نکن و ناراحت نباش. قول میدهم که تو را پیش خودم ببرم. حالا دنبالم بیا. ” این را گفت و حرکت کرد؛ ولی او روی زمین راه نمیرفت، بین زمین و آسمان بود.
اصلان افشاریراد،برادر شهید:
پدر و مادرمان در روستای ویک زندگی میکردند. سعید به خاطر علاقه خاصی که نسبت به پدر و مادرمان داشت در همهی کارهای خانه و کشاورزی کمکشان میکرد. به علت عشق و علاقهی شدیدی که به امام و انقلاب داشت، مهر ماه سال ۱۳۶۰ عضو سپاه پاسداران شهرستان ابهر گردید. از نظر فرهنگی و مذهبی فرزند زمانهی خود بود و مسائل را خوب درک، تحلیل و بررسی میکرد. بر این عقیده بود؛ حالا که دشمن به باورها و ارزشها و خاک ما تجاوز کرده، نباید زیر بار ظلم و زور برویم. وظیفه داریم از حق خودمان، حریم کشورمان و دین اسلام دفاع کنیم.
یدالله احمدی، همرزم شهید:
خرداد ماه ۱۳۶۲ شمسی، بر اساس اعلام لشکر ۱۷ علیبنابیطالب علیهالسلام مبنی بر تکمیل نیروهای اطلاعاتی لشکر، من و سعید افشاریراد برای پیوستن به اطلاعات لشکر، راهی خوزستان شدیم. آن زمان، مقر لشکر در انرژی اتمی واقع در دارخویین، ضلع شرقی رودخانه کارون سمت جاده اهواز -آبادان بود. خودمان را به لشکر معرفی کردیم. روز بعد ما را به مقر اطلاعات در پاسگاه زید معرفی نمودند. مسئول اطلاعات لشکر، شهید عزیز و شجاع برادر ندیری بود. ما مدتی در اختیار یکی از محورهای اطلاعات لشکر بودیم. آموزش میدیدیم و در کنار آن به گشت شناسایی و رزمی هم در منطقه زید میرفتیم. بین خاکریزهای مثلثی باقیمانده از عملیات رمضان گشت میرفتیم. پس از چند مدت فعالیت در منطقه جنوب، لشکر جهت انجام عملیات به منطقه غرب، سرپل ذهاب جابجا گردید. بعد از ۴۸ ساعت درگیریر و آتش سنگین توپخانه ما، دشمن از آن ارتفاعات عقبنشینی کردو منطقه دست نیروهای ما افتاد. در این عملیات رزمندگان شجاعی چون افشاریراد، محرمعلی جعفری و… به شهادت رسیدند.
فرازی از وصیتنامه شهید:
(تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ المَلائِکَهُ أَلّا تَخافوا وَلا تَحزَنوا وَأَبشِروا بِالجَنَّهِ الَّتی کُنتُم توعَدونَ)؛ بر آنها نازل شوند و مژده دهند که هیچ ترس و حزن و اندوهی از گذشته خویش ندارند و شما را به همان بهشتی که انبیاء وعده دادهاند بشارت باد.
خداوندا، آن چنان قدرتی به بنده حقیرت عطا فرما که بتوانم خون ناقابلم را پای درختی بریزم که ریشهاش ولایت فقیه باشد. پروردگارا، آن چنان ایمانی به ما عنایت بفرما که بتوانیم ادامه دهنده خون شهیدان عزیزمان باشیم. خداوند، تو را سپاس میگویم که ما را از منجلاب زندگی نجات دادی و به سوی صراط مستقیم هدایت فرمودی.
ثبت دیدگاه