رسول خالقی فرزند زوج آقای نجفعلی و گلابتون بیگدلی به سال ۱۳۴۷ در شهرستان زنجان و منطقه فرودگاه به دنیا آمد. پدرش کرکره ساز بود. رسول برای ورود به مقطع ابتدایی و یادگیری معلم و دانش وارد مدرسه خاقانی شد و تا مقطع چهارم ابتدایی ادامه تحصیل داد و از آنجایی که به کار صنعت بیشتر علاقه داشت بعد از گذراندن مقطع چهارم ابتدایی نزد پدرش کرکره سازی را فراگرفت.
با آغاز انقلاب اسلامی رسول با داشتن سن کم به همراه دوستانش به خیابانها آمده و برعلیه رژیم منفور پهلوی شروع به شعار دادن و … نمود. بعد از پیروزی انقلاب رسول در پایگاه ۲ امیرالمومنین (ع) فعالیت میکرد. پس از چندی وی به علت دوری پایگاه امیرالمومنین (ع) از منزل ما به پایگاه ۳۰ علی ابن موسی الرضا (ع) رفت .وی شب ها بعد از آمدن از سر کار به پایگاه میرفت .وی همیشه ناراحت بود که چرا ما باید در پشت جبهه خدمت کنیم. بنابراین به این فکر افتاد که در بسیج ثبت نام کند. وی با ثبت نام در بسیج جهت گذراندن آموزش به شهرستان قزوین اعزام شد و پس از ۴۵ روز آموزش نظامی در تاریخ ۶۲/۱۱/۱۰ به جبهه اعزام شد و در تاریخ 62/12/21 با شرکت در عملیات خیبر (جزیره مجنون)به اثر اصابت ترکش به کتف و زیر بغل به درجه رفیع شهادت نایل آمد. پیکر مطهرش را پس از تشییع در گلزار پایین شهدای زنجان بخاک سپردند.
وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
انا لله و انا الیه راجعون«از سوى او آمدهایم و باید به سوى او باز گردیم»بقره ۱۵۶
با تقدیم احترام، اینجانب رسول خالقى، فرزند نجفعلى به شماره شناسنامه ۶۱ و به تاریخ تولد ۱۳۴۷، ساکن زنجان، خیابان فرودگاه ۲۰ مترى درمانگاه کوچه شهید سعیدى، پلاک ۱۹، وصیتنامه خود را به این صورت شروع مىکنم البته بنده چیزى بدان صورت ندارم که بتوانم وصیت کرده باشم و بر هر مسلمانى واجب است وصیتنامهاى داشته باشد.
سلام بر شهیدان که با خون خود درخت انقلاب را آبیارى کردهاند و سلام بر شهیدان که با شهادت خود ما را وادار کردند از خون آنها پاسدارى کنیم خداوندا! این فرصت را از ما نگیر و بگذار خدمت خود را به این انقلاب به نحو احسن بکنیم و به منافقان بفهمانیم که این انقلاب صاحب دارد. بارالها! مرا در راهى که مىخواهم خدمت کنم و پرچم شهیدان و عزیزانى که با کشته شدن در راه حق از دستشان افتاده بردارم، استوارمدار.
بارى، بنده در پایگاه مسجد على ابن موسى الرضا (ع) فعالیت مىکردم شاید دوستانى باشند که از دست بنده ناراحت شدهاند از آن عده از دوستان مىخواهم که حلالم کنند و به آقاى موسوى بگویید اگر بنده شهیدشدم، حضورا هم گفتهام کوچه را سرتاسر چراغانى کنید حجله را پارچه قرمز بکشید .چهرههایتان گرفته نباشد. نگذارید برادرانم گریه کنند و نگذارید پدر و مادرم گریه کنند. چون بنده به مقصود خود رسیدهام و این رفتار شما ضربهاى باشد بر پیکر منافقین.
بارى برادران عزیز! امام را تنها نگذارید و پایگاه را رها نسازید که منافقین و شیطان صفتان همین را مىخواهند که به ممکلت شما ضربه زده باشند.
بارى برادران عزیز! دشمنان ما از روحانیت مىترسند و به خاطر همین است که مىگویند روحانیت بد است. پشتیبان روحانیت باشید امام را تنها نگذارید جبههها را گرم نگهدارید. در نماز جمعهها شرکت کنید و نماز جماعت را رها نسازید.
بارى به برادران منصور و ناصر مىگویم شما هم به قدرى که مىتوانید به مملکت اسلامى خدمت کنید تا آسیبى به مملکت نرسد و دوباره از تمام یکایک دوستان حلالیت مىخواهم تا در آخرت عذاب نکشم.
بارى پدر و مادرم در راه بنده چه زحمتها که نکشیدید. مادر عزیزم! با شیر دادن خود و با نگهبانى شب و روز مرا به سنى رساندهاید که الان به درد انقلاب مىخورم و خدمت مىکنم . حلالم کنید و برایم گریه نکنید که اگر گریه کنید دشمن را خوشحال کردهاید. اگر خواستید گریه کنید به امام حسین (ع) و عباس ابن على (ع) و حضرت على اکبر (ع) کنید که بنده یک موى آنها نمىشوم و در آخر مىخواهم بنده را در قبرستان پایین دفن کنید.
به امید زیارت کربلا با تشکر رسول خالقى
ثبت دیدگاه