ابراهیم اصغری دوم ماه تیرماه ۱۳۳۶ در شهرستان ماهنشان استان زنجان دیده به جهان گشود. ابراهیم چهارمین فرزند خانواده بود.
دوره ابتدایی را در مدرسه خاقانی خواند. متوسطه را در دبیرستان امیرکبیر گذراند و وارد دانشسرای عالی شد. او با حضور در جلسات قرآن و هیاتهای حسینی پرورش یافت و بزرگ شد. همزمان با اوجگیری قیام اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی دوشادوش امت اسلامی در راهپیماییها و تظاهرات خیابانی مبارزه خود با رژیم شاهنشاهی را شروع نمود و چندین بار مورد تعقیب عوامل سرسپرده طاغوت قرار گرفت.
مدت دو سال در سردهات طارم تدریس کرد. به خاطر فعالیتهای مذهبی و انقلابی تحت تعقیب بود. روزی ماموران ساواک سرزده به محل سکونتش رفتند تا وی را دستگیر کنند اما به واسطه شاگردانش از موضوع آگاه شد و شبانه از روستا گریخت. در کوهستانهای اطراف روستا پنهان شد و مامورها او را پیدا نکردند.
سال ۱۳۵۶ در آزمون دانشگاه تهران، رشته حقوق پذیرفته شد. چون مادرش تاب دوری وی را نداشت از ادامه تحصیل چشم پوشید. سال بعد در رشته ادبیات دانشگاه قزوین پذیرفته شد. پس از انقلاب همزمان با ادامه تحصیل در پایگاه ۲۵ قاسمیه به حفظ و حراست از دستاوردهای انقلاب و تامین امنیت شهر مشغول شد. در کنار اینها از جذب و پرورش نوجوانان و جوانان غافل نبود. و در این زمینهها فعالیت مستمری داشت.
به ورزش علاقه فراوانی داشت و در تیمهای باشگاهی هاکی، کوهنوردی و کاراته فعالیت میکرد.
وقتی آتش جنگ شعلهور شد، ابراهیم درسش را ناتمام رها کرد و از سال ۱۳۶۲ به جبهه رفت و در لشکر علیبن ابیطالب علیهالسلام حضور یافت.
در عملیات بدر چشم راستش آسیب دید؛ اما جز تعداد محدودی از این موضوع باخبر نشدند. بعد از عملیات بدر در اطلاعات و عملیات لشکر ۳۱ عاشورا حضور داشت. در شناسایی منطقه شط-علی مسئول تیم شناسایی بود و در عملیات والفجر ۸ نیروی شناسایی و غواص. در این عملیات مجروح شد. در کربلای ۴ غواص بود و عضو تیم شناسایی.
رشادتهای کمنظیر این شهید از وی فرماندهی شجاع، رزمندهای خستگیناپذیر و غواصی دریادل ساخته بود. بدین ترتیب ابراهیم اصغری دانشجوی رشته ادبیات فارسی، سرانجام در عملیات کربلای ۵ مسئول تیم غواصی در محور پاسگاه کوتسواری عراق بود و گروهانی از گردان ولیعصر عجلا… را هدایت میکرد به تاریخ ۱۹ دی ماه ۱۳۶۵ در منطقهی شلمچه به شهادت رسید.
خصوصیات بارز شهید:
به اهل بیت علیهمالسلام علاقه فراوانی داشت. در مورد نماز همیشه تاکید میکرد، اول وقت خوانده شود. از غیبت بدش میآمد. شجاع و نترس بود. اخلاق خیلی خوبی داشت. از ضدانقلاب و افراد پولدوست، متنفر بود. به دنیا و ظواهر دنیوی علاقهای نداشت. روی حجاب تاکید فراوانی داشت. عاشق نماز و راز و نیازهای شبانه بود. به امام حسین علیهالسلام و مداحی ائمه اطهار عشق میورزید.
خاطرات
خواهر بزرگ شهید:
شبی در خواب ابراهیمرا دیدم، ناراحت بودم.
پرسید: چرا ناراحتی؟
گفتم: تو رفتی و من تنها شدم.
گفت: خواهر جان، ببین من چقدر خوشحال هستم. برگرد این طرف. سرم را چرخاندم. ابراهیم کنار جوی آبی ایستاده بود و باغی پر از گلهای زیبا که در آن باغ حجلههایی از پارچه سبز رنگ بود و درون آن محلههای کوچکی در درست کرده بودند. ابراهیم گفت: ببین چقدر قشنگ و زیباست. اینجا دیگر دلتنگی و ناراحتی وجود ندارد. دیگر نارحت نباش.
از خواب بیدار شدم.
کریم حرمتی، همرزم شهید:
با ابراهیم بعد از عملیات بدر، در پد ۵ جزایر مجنون آشنا شدم. عملیات بدر که تمام شد به منظور انتخاب محل مناسب برای پدافند، اطلاعات لشکر ۳۱ عاشوراماموریت یافت تا دوباره در منطقه عملیاتی بدر روی محورهای نفوذی منطقه به شرق دجله فعالیت دیدهبانی و شناسایی انجام دهد.
ابراهیم انسان بزرگواری بود؛ در برگزاری مراسم عزاداری حضور فعالی داشت. به مداحی و توسل به ائمه همت میگماشت و کلاسهای قران را با همکاری عباس محمدی (شهید) برگزار میکرد. روزها و شبهای با معنویتی در مقر داشتیم. غالبا نیروها یا به عقب برگشته بودند و یا در خط پدافندی داخل هور مستقر بودند و تعدادی هم برای تکمیل آموزشهای تخصصی به تهران اعزام شده بودند. پد نسبتا خلوت بود.ابراهیم در آموزشها و امور مقر فعال بود و تلاش میکرد در جمع نیروهای شناسایی موقعیتی برای اثبات تواناییهای خود به وجود آورد. در جمع تیمهای شناسایی سازماندهی و شروع به فعالیت کرد.
بعد از مدتی ماموریت ما در منطقه عملیاتی بدر لغو شد و در منطقه شطعلی، برای شناسایی شمال منطقه عملیاتی بدر (موقعیتهای البیضه و السخره) مستقر شدیم. ابراهیم اصغری هم جزء نیروهای اکیب من سازماندهی شده و یکی از نیروهای کاری تیم محسوب میشد. روزی با ابراهیم برای شناسایی فعالیتهای مهندسی عراق در اطراف البیضه رفتیم. روز روشن با استفاده از پوشش گیاهی منطقه به خطوط عراقیها نزدیک شدیم منطقه بیشتر به وسیله نیهای بلند و فشرده و گاهی”بردی” پوشیده شده بود. بایستی عرض آبراه عراقیها را زیرآبی رد میشدیم. قرار شد من لابلای نیها بمانم و ابراهیم از آبراه عبور کند. در شنا مهارت خوبی داشت. وقتی وسط آبراه رسید، در حالی که سرش زیر آب است، پاهایش بیرون آب آمده، توی آب سرو صدای زیادی به پا کرده است. یکهو دلم ریخت که الان عراقیها متوجه میشوند و ما را که روشن به عمق دشمن نفوذ کردهایم، به اسارت میبرند. با استفاده از پوشش گیاهی منطقه به نزدیکی مواضع عراقیها رسیدیم. وقتی ما رسیدیم، یکی از فرماندهان عراقیها هم برای بازدید و توجیه به منطقه آمده بود. به قدری نزدیکشان رفته بودیم که ما رنگ موی سر و چشم عراقیها را تشخیص میدادیم. الحمدالله بعد از شناسایی کامل محور و رصد فعالیتهای مهندسی دشمن به خط خودی برگشتیم.
ابراهیم در سایه تقوا، ایمان، توکل، اخلاص، تواناییها و جدیتی که در ماموریتهای محوله از جمله عملیاتهای والفجر ۸، کربلای ۴ و ۵ از خود نشان داد به یکی از نیروهای باتجربه شناسایی تبدیل و به عنوان غواص انتخاب شد. در عملیات کربلای ۵ مسئول محور شناسایی گردان غواصی و خطشکن حضرت ولیعصر عجلا… لشکر انتخاب شد و بعد از رساندن نیروها به خط دشمن در داخل آب به شهادت رسید.
احمد بیرامی، همرزم شهید:
رسول کرمی در حال اذان گفتن بود. من هیچ یادم نمیرود. با بچهها که اکثرا همسن بودیم، موقع اذان با صدای بلند حرف میزدیم و شوخی میکردیم. ابراهیم پیشم آمد و گفت: احمد، اما صادق علیهالسلام موقع اذان مینشست و گریه میکرد تا زمان نماز برسد.
من سریع رفته و وضو گرفتم و در صف نماز نشستم. هماکنون هر موقع صدای اذان را میشنوم، صدای ابراهیم در گوشم زمزمه میکند. خوب معلوم بود که او شهید میشود. جالب اینجاست که میگفت: احمد من شهید میشوم و به شهادت نیز رسید. دوست داشت که شهید شود.
یوسف صارمی، همرزم شهید:
عملیات کربلای ۴ که ما را تقسیم کردند من و ابراهیم در یک تیم سازماندهی شدیم. حمید اللهیاری، ابراهیم اصغری و من به شناسایی رفتیم. در کربلای ۴ اولین بار بود که داخل آب میافتادند که ببینند آب چطور است؛ مثلا گرم است یا سرد، جریان و سرعت آب و … حمید و ابراهیم در حالی که با همدیگر شوخی میکردند، رفتند توی آب. اصغرآقا (عباسقلیزاده)به من هم گفت: تو هم وقتی عراقیها منور میزنند یادداشت کن دقیقا از کجا میزنند، چه ساعتی میزنند…
از خدا میخواستم طوری نشده باشند. موقع رفتن، ابراهیم و حمید شوخی میکردند. مصداق همان که میگویند؛ “مرگ را به سخره گرفتن” عین همان حالت بود. من هم تکه کارتونی پیدا کرده و انداختم زمین تا موارد خواسته شده درباره منورها را روی آن بنویسم. مثلا مینوشتم؛ ساعت فلان این طرف منور زدند، ساعت بعد آن طرف. پاسی از شب گذشته بود که ابراهیم و حمید خندهکنان از آب بیرون آمدند. از این که سالم برگشته بودند، خوشحال شدم.
دستنوشتهای از شهید:
در این راهی که اکنون در پیش پایم است خدایا آیات خود را برای راهنماییام فرو فرست که سخت محتاج هستم. خدایا، خوف را از دلم بردار. موانعی را که در پیش رویم است آسان کن و همچنین به مقربان درگاهت قسم و به هر آنچه که در پیشگاه با عظمتت جمع هستند. ولی خدایا من از این کاروان دور افتاده و در این حصار میپوسم. بارالها، مرا دریاب و لحظهای بخودم وا مگذار. نمیدانم چرا نمیتوانم اخلاق خودم را کنترل کنم. با این که مسائل، خیلی حساس است و مرگ و زندگی، حقیقت هر کس را روشن خواهد کرد و چهره حقیقی هر کس، آنجا روشن خواهد شد. ولی آن روز نمیدانم من چگونه خواهم بود و با چه کسانی محشور خواهم شد. خدایا نمیخواهم عارف باشم ولی دوست دارم عارفانه در راهت گام بردارم و عارفانه بمیرم.
کلامی از شهید:
بلاخره عراق حمله کرده، ما باید به فرمان امام عزیز برویم تا پیروز شویم. اگر نرویم ناموسمان در خطر است، دینمان در خطر است.
فرازی از وصیتنامه شهید:
بدانید آرزوی من شهادت بود و حال که به آرزوی خود رسیدهام ناراحت نباشید. از خط ولایت خارج نشوید از هیچ ارگانی توقع نداشته باشید و مزدتان را از خدا بطلبید.
به خواهران خود سفارش میکنم حجابتان را حفظ کنید. به کارهایی بپردازیدکه در آینده به درد اسلام بخورد. استاد مطهری میگفت کار شهید سوختن و روشن کردن است. آری برای روشن شدن راه ایمان و اسلام، احتیاج به سوختن است و اسلام به خون جوانان احتیاج دارد.
بارالها، در مردن هیچ شک و شبههای نیست. تردیدم در چگونه مردن است آن مرگی را که تو دوست داری خواهانم. آن مرگ چیزی جز شهادت نیست.
ثبت دیدگاه