نام پدر: یداله
محل تولد: زنجان
تاریخ تولد: ۱۳۳۶
تاریخ شهادت: ۶۵/۱۰/۱۹
نام عملیات: کربلای ۵
منطقه عملیاتی: شلمچه
محل شهادت: شلمچه
مزار شهید: گلزار پایین شهدای زنجان
ابراهیم اصغری سومین فرزند محمد و سکینه غلامی بود که در دومین روز از تیر ماه ۱۳۳۶ در زنجان دیده به جهان گشود.
ابراهیم تنها فرزند پسر خانواده بود و ۳ خواهر داشت. او سالهای شیرین کودکی را در کنار خانواده سپری کرد و با فرا رسیدن زمان تحصیل علم وارد مدرسه شد و تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در مدرسه خاقانی به اتمام رساند و برای ادامه تحصیل در مقطع متوسطه وارد مدرسه امیرکبیر شد. پس از اتمام تحصیلات متوسطه موفق به اخذ مدرک دیپلم شد و به دلیل علاقه و پشتکاری که در تحصیل علم داشت، در رشته ادبیات دانشگاه قزوین پذیرفته شد.
ابراهیم علاقه بسیاری به ورزش داشت و در رشتههای فوتبال، هاکی و کاراته فعالیت میکرد. او همچنین در مسجد قائمیه فعالیتهای فرهنگی داشت. ۳ سال از شروع جنگ تحمیلی میگذشت و ابراهیم که بیست و پنج سال داشت، تصمیم گرفت به ندای رهبر فرزانهاش لبیک گفته و به صف غیورمردان و پاسداران دین و وطن بپیوندد تا از کشورش در برابر متجاوزان رژیم بعث دفاع کند.
بنابراین در سال ۱۳۶۱ از طریق یگان اعزامی سپاه راهی صحنههای نبرد حق علیه باطل شد. ابراهیم عضو شورای فرماندهی بود. چهار سال از حضورش در جبهه میگذشت که سرانجام پس از رشادتهای فراوان در عرصه نبرد بر اثر اصابت ترکش به سر در شلمچه در نوزدهمین روز از دی ماه ۱۳۶۵ در عملیات غرورآفرین کربلای۵ شهد گوارای وصال را نوشید و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
پیکر مطهرش در کنار شیفتگان اباعبدا…(ع) و همرزمان شهیدش در مزار پایین شهدای زنجان به خاک سپرده شد تا عند ربهم یرزقون گردد.
باغ ابراهیم
گفت: چرا ناراحتی؟
گفتم: آخه تو رفتی و من تنها شدم.
گفت: ببین من چقدر خوشحال هستم! برگرد این طرف.
سرم را چرخاندم. ابراهیم کنار جوی آب ایستاده بود. باغی پر از گلهای زیبا که در آن باغ حجلههایی بود از پارچه سبز رنگ و درون آن حجلههای کوچکی درست کرده بودند.
ابراهیم گفت: ببین چقدر قشنگ و زیباست! اینجا دلتنگی و ناراحتی ندارد. دیگه ناراحت نباش!
وقتی از خواب بیدار شدم، آرامش عجیبی داشتم.
***
اطاعت
در پشت خط حرکت کردیم. داشتیم از جلوی سنگر فرماندهی لشکر میگذشتیم، شنیدم ابراهیم به امین شریعتی، فرمانده لشکر میگفت: میدونید عراقیها خبر دارن؟
گفت: احتمالاً.
ابراهیم گفت: میدونید این نیروها میخوان از عرض رودخانه عبور کنن؟
امین شریعتی جواب داد: دستور اینه. با علم به همه این مسائل باید حرکت کنید!
ابراهیم زیر لب گفت: چشم، هر چه شما بگید.
نیروها همه حرکت کردند. دیگر صحبتی بین بچهها نبود. همه در فکر خودشان بودند.
وصیتنامهشهید
بسمهتعالی
انّا… اشتریمنالمؤمنینانفسهمو اموالهمبانّلهمالجنه (سورهتوبهآیه۱۱۱)
بسما… القاسمالجبارین
بهنامآنکه، هستیبخشجانها و هادیانسانهاست. ارحمالرحمینکهانبیا و اولیا و شهدا را اسوهبشر قرار داد و بهوسیلهآنها، مشعلفروزانهدایترا برافروخت. سلامبر مهدی(عج)، آنکهانتظارش اعتراضیاستبر هر چهظلمو جور و استکبار و بیعدالتیاست.
درود بر قلبتپندهستمدیدگانزمین، بتشکنعصر و ناجیدهر امامامتخمینیکبیر و تحیتو تهنیتبیکرانبهشهدا و خانوادههایگرانقدرشانکهبا مقاومتخود و صبر زینبگونهشان، امید دشمنانرا تبدیلبهیاسکردند.
منسرباز حقیر امامزمان، ابراهیماصغری، با آگاهیکاملاینراهرا کهثمرههزارانگلنورستهپرپر شدهانقلاباسلامیاست، انتخابکردهامو میدانمکهاینراهسختیو شکنجهو معلولیتو شهادتو اسارتدارد، ولیمناز صلبمردانی، متولد شدهامکهقرنها میگفتند: حسینجاناگر در کربلا بودیم، نمیگذاشتیمدستنامحرمانبهخیاماطفالمظلومتبرسد و منهمدر ادامه راهآنها بهلبیکگویان پیوستهام، اگر چهدیر بیدار شدم، اگر چهبراییافتنآبحیاتدر ظلمتبهخیلیدرها کوبیدم، ولیسرانجام، آندریرا کهباید اولمیزدم، یافتمو اکنونهرگز اینآستانهرا رها نخواهمکرد.
امتمقاوماسلام! بدانید و آگاهباشید کهاگر همگیحولمحور رهبریواحد اسلامی، جمعشوید، هیچقدرتینمیتواند در بنیانمرصوصتانرخنهنماید.
با اسلحهایمان، با اتکا بهحبلا… المتین، دستمنافقین، دورویان، آنهاییکهچوبلایچرخانقلابمیگذارند و آنهاییکهحرمینشریفینو عتباتعالیاتو قدسعزیز را غصبکردهاند و بر فراز ویرانههایدیر یاسینو کفر قاسمو صبرا و شتیلا و هویزهو خرمشهر و قصر شیرینعربدهکشیمیکنند و سند اسارتامتاسلامرا امضا میکنند، قطعنمایید و بهعصرها و نسلها بفهمانید کهما، وارثانخونسیدالشهدا و یارانبا وفایشهرچند در کربلا نبودهایم، ولیهر روز، زمانعاشورا و هر زمینرا کربلا کردهایمو در اینمحرم، هیچچیزیغیر از منافعاسلامعزیز برایمانارزشندارد.
اماما! کاشمیشد در عشقتو، هزارانبار میکشتنمو قطعهقطعهاممیکردند، تکههایتنمرا میسوزاندند و خاکسترمرا بهباد میدادند و باز زندهمیشدمو تو خمینیجان، جانجانانم، روحو روانم، مگر نعمتیبالاتر از وجود سراپا مهر تو هست؟ بگو تا همهاز پیر و جوانو مرد و زنکفنپوشان، شویمو غسلشهادترا کهیادماندادهایاز آبهایاقیانوسعشقتبگیریمو زمینرا بر مهدی(عج)، فرشیگلگونتدارکببینم. آمدیمتا جانببازیم، دستچیستمرد کز سیلیبترسد مرد نیست.
اما پدرجانو مادرجان! کهقدر تمامدنیا دوستتاندارمو هیچگاهچهرههایمهربانو خداییتاناز نظرممحو نمیشود، منفرزند خوبیبرایشما نبودم، نتوانستم، در پیریعصایدستتانباشم، ولییادتانباشد کهشما اینگونهدر دامانپرمعنویتخود پرورشدادید، شما سیدالشهدا (ع) را برایمن، اولینبار شناساندید.
در مرگمن، ناراحتنباشید. اگر گریهمیکنید، برایعلیاکبر حسین(ع) گریهکنید. منخیلیبهروضه سیدالشهدا و یارانشعلاقهدارم، مجلسروضهرا فراموشنکنید، ما با همینمجالسزندههستیم.
اسوه مقاومتصبر باشید، آنچنانکهصبر از دستشما بهتنگآید کارینکنید کهخداینخواسته، دشمناسلامشاد شوند، چونکوهیاستوار از جای نجنبید. انشاءا… دیدارماندر جوار سیدالشهدا(ع).
خواهرانم! اسوهتقوا و عفتو حجابباشید، مندوستندارمدر مرگمشیونو زاریکنید. بلکهراهما و شهیدانرا بهفرزندانتانبیاموزید. از تجمل، دستبردارید و بدانید کههیچکسچیزیاز ایندنیا نمیبرد، همهفانیهستند. بههمدیگر مهربانباشید، همدیگر را بهتقوا و نظمو عفتو حجابراهنماییکنید. از خانوادههایضد انقلابدوریکنید و با آنها معاشرتننمایید، آنها را طرد کنید، شاید از اعمالزشتپشیمانشوند.
اما دوستانم! نمیدانم، برایتانچگونهبودهام، ولیهمیشهدوستتانداشتهام.
اما برادرمعباسمیدانیکهمهرتدر دلممالامالاست، بعد از منپدر و مادرمرا فراموشنکن، آنها مرا در تو خواهند جست، بهآنها دلداریبده. خداوند بهشما جزایخیر دهد.
اینزیباترینلحظهزندگیمناست، زیرا پنجساعتماندهاستکهیا بهمعشوقم، بپیوندمو یا حسرتعاشقانرا بخورم.
در پایان، از همهحلالیتمیخواهم، زشتیها و بدیها را بهبزرگیخود بهخاطر شهدا ببخشید.
خدایا، خدایا، تا انقلابمهدیحتیکنار مهدیخمینیرا نگهدار
بندهحقیر خدا، ابراهیماصغری
ثبت دیدگاه