به نقل از قزبس کبودوندیار، مادر شهید
آخرین بار که منصور به مرخصی آمد سال ۱۳۶۵ بود. به او گفتم پسرم اکنون خیلی خطرناک است، ما هر روز به اخبار رادیو گوش میدهیم، هر روز هزاران نفر به شهادت میرسند، من نمیتوانم منتظر باشم تا خبر شهادتت را بیاورند چشمانش پر از اشک شد و گفت: مادر جان این حرفها چیست که میزنی؟ تو باید مشوّق من برای جبهه رفتن باشی، نگران من نباش من در راه هدف و مکتبم میروم، اگر خداوند موهبت شهادت را نصیبم کرد، خوشحال باشف هر چند که میدانم جدایی سخت است اما یقین داشته باش که شهادت بهترین سرنوشت و آرزوی دیرینهی من است، بعد از چند روز به راه افتاد و رفت. او خودش هم خوب فهمیده بود که معبود او را برای خود برگزیده است؛ چرا که بلافاصله بعد از رفتنش به فیض شهادت نائل آمدند.
راه سرخش ادامه دارد و روحش شاد باد
به نقل از قزبس کبودوندیار، مادر شهید آخرین بار که منصور به مرخصی آمد سال ۱۳۶۵ بود. به او گفتم پسرم اکنون خیلی خطرناک است، ما هر روز به اخبار رادیو گوش میدهیم، هر روز هزاران نفر به شهادت میرسند، من نمیتوانم منتظر باشم تا خبر شهادتت را بیاورند چشمانش پر از اشک شد و […]
ثبت دیدگاه