به نقل از پدر شهید
شجاعت خاصی داشت در جبهه آرپیجیزن بود. بعد از شهادتش دوستانش به خانهمان آمده بودند. تعریف میکردند که داخل سنگر بودیم دیم دشمن حمله کرد چون همه غافلگیر شدیم. فرار کردیم حتی خود فرمانده نیز دستور عقبنشینی داد همه رفتیم داخل یک درّه.
فرمانده حسین را صدا زد…… حسین! حسین! آرپیجی آورد؟!
از حسین خبر، نبود. فرمانده از بچهها پرسید. پس حسین کجاست؟
یکی از بچهها گفت: حاجی این صدای تیربار حسینِ.
فرمانده با دوربین بالای تپه نگاه کرد و گفت: بچهها برگردید.
وقتی برگشتیم دیدیم حسین در جنگ تن به تن ۱۸ نفر از عراقیها را کشته بود و سه نفر را به نارنجک بسته بود. بعد از این جریان ۳ روز مرخصی تشویقی به او دادند.
یک بار نیز قریب میکردند: برای پاکسازی یکی از روستاهای کردستان رفته بودیم منزع برگشتیم
حسین به فرمانده گفت: شما بروید الآن میآیم.
فرمانده گفته بود: حسین آقا اینجا جنگل است شما با جنگل آشنا نیستید گم میشوید.
حسین با خنده جواب داد: نترسید. من خودم را به شما میرسانم.
برگشته بود داخل جنگل محل مهمات کردهای عراقی را پیدا کرده بود. نگهبان مهمات که خوابش برده بود.
شب بود که به مقر آمد. به فرمانده گفت: قضیه این طور بود. حالا باید مهمات را بیاوریم اینجا. فرمانده گفت: حسین آقا.! الان نیمههای شب است بچهها قتل عام میشوند. حسین با چند تا از بچهها نیمههای شب رفته بود. مهمات را بیسرو صدا به مقر آورده بودند.
به نقل از پدر شهید شجاعت خاصی داشت در جبهه آرپیجیزن بود. بعد از شهادتش دوستانش به خانهمان آمده بودند. تعریف میکردند که داخل سنگر بودیم دیم دشمن حمله کرد چون همه غافلگیر شدیم. فرار کردیم حتی خود فرمانده نیز دستور عقبنشینی داد همه رفتیم داخل یک درّه. فرمانده حسین را صدا زد…… حسین! حسین! […]
ثبت دیدگاه