دستنوشته شهید نوجوان و دانش آموز محمدرضا آهنکار
سلام و درود به رهبر کبیر انقلاب و سلام به پدران و مادران شهید داده انقلاب و اسلام به معلولین و مجروحین و شهدای انقلاب.
حضور محترم پدرگرامی و قهرمانم عرض سلام می فرستم، حضور شریف مادر مهربان و شجاعم عرض سلام دارم. برادران و خواهران عزیزم عرض سلام می رسانم. مادربزرگم و خانواده بسیار گرامی و عزیز و شهید دائی و پسر دایی شهیدم حاجی رضا و محمد سلام سلام مخصوص می ررسانم. حضور محترم خانواده شهید میرزائی عرض سلام می رسانم. وضع جبهه شادی بخش و مسرت انگیز و هوا بسیارخوب و بهاری است. ان شاالله به زودی ما دست توانای امت قهرمان پرور به فرماندهی امام زمان(عج) و نایب بر حقش خمینی بت شکن سرزمین مقدس میهن ما از دست کافران بعثی آمریکایی آزاد خواهد شد.
امروز همه جوانان پرشور و پرشعور به ندای امام لبیک گفته و به جبهه ها آمده اند تا مسئله جنگ را به دستور امام هر چه زودتر به پایان برسانند. روز شادی و عید ما آن روزی ست که ما به این توطئه آمریکایی یعنی جنگ پیروز شویم و در کربلا امام سوم یعنی سیدالشهدا(ع) را زیارت کنیم و برادران و خواهران اسیر خود را نجات دهیم. دشمن زبون را خوار و از خاک اسلام بیرون بریزیم.
پدر و مادر شجاعم، افتخار بر شما که به من اجازه دادین و مرا تشویق کرده اید به جبهه بیایم و جز رزمندگان اسلام باشم. امید که صابرتر و شجاع تر از قبل باشید که امروز شرف ملت ما در گرو همین مبارزات است.
شاخه درختیم پر از میوه توحید. هر رهگذری سنگ زند باک نداریم. درهر دو جهان به جز خدا یار نداریم، جز نام خدا با دیگران کار نداریم.
درود بر شما پدر و مادرهایی ایثارگر که فرزندان خود را با قلبی پاک و بااشک خوشحالی در چشم هایتان زینب وار به جبهه ها فرستادید. درود بر شما پدر و مادرم که راه حق را به من نشان دادید که بتوانم در این راه پیشرو و پیشقدم باشم.
هستند کسانی که الان هم راه کج می روند و اینها آگاه نیستند، وصیت من این است که از مادران و پدرانی که فرزندانشان راه کج می روند بازشان گردانند و به راه اسلام و راه حسین(ع) بیاورند، بس نیست راه انحرافی؟ بس نیست راه کج؟ این رهبر ما بود که ما را نجات داد، شما جوانان از فرمان امام اطاعت کنید و درس آزادگی و درس شهادت را از حسین(ع) بیاموزید، درسی که بهشتی ها و باهنرها و هفتاد و دو تن کربلای ایران یاد گرفتند، دنباله درس را ادامه بدهید. هر لحظه گلوله توپ خمپاره می آید و هر چند ما لیاقت شهید شدن نداریم ولی ممکن است عرض آخرم باشد.
هر چه از من بدی دیدید حلالم کنید. خداحافظ شما و به امید پیروزی.
تاریخ وصیت نامه روز حمله ۱۳۶۲/۰۲/۱۰ شب جمعه
*****
حسین بیگ وردی همسنگر شهید محمدرضا:
هنگامی که در بیمارستان به هوش می آید اولین چیزی که طلب می کند مهر نماز بوده است و آخرین سفارش و کلام او این بود که به جبهه ها بروید. شهید محمدرضا آهنکار در حمله اولین گروه آزادسازی خرمشهر از طریق بسیج شهرستان ابهر به جبهه اعزام و پس از نبرد دلیرانه و حماسه های شورآفرین بالاخره در اثر ضربه ترکش خمپاره مجروح و پس از مدتی بستری بودن در مورخه ۲۹ خرداد ۶۱ به شهادت رسید.
او دربیمارستان تبریز به ملاقاتم آمد و گفت در خواب شهید دائی و رضا پسردائی شهیدم محمد را دیدم در باغی نشسته اند. شهید دائی رضا صدایم کرد محمدرضا جان بیا بر آغوشم و در سمت چپ خود جای داد و دست راستش محمد پسرش بود و دانه ای خرما در دهانم گذاشت.
او گفت حسین جان یقین دارم که شهید می شوم، وقتی جدا می شد گویی روحم بود که از من دور می شود. محمدرضا گفت به مردم بگو در خط امام باشند. گرانفروشی نکنند بدانند که خدایی و قیامتی و حسابی هست. بعضی ها عکس امام را بالای سرشان می زنند و بر خلاف میل امام عمل می کنند و بارها دیده ام که مستضعفین یعنی ستون فقرات انقلاب را با ناامیدی و نارضایتی از ادارات رانده اند. او می گفت چرا باید حزب اللهی های راستین و در خط امام را کنار بگزارند. این کارها ضربه زدن به امام است، او از اینکه کمونیست ها و سرمایه دارها در پشت پرده دست به دست هم داده اند ناراحت بود. او گفت: در مرگ من قطره ای اشک نریزید و سیاه نپوشید.
او همیشه خنده رو و به ذکرخدا مغول بود. شبها مخفیانه نماز شب می خواند، علی وار رو به دشمن به میان اتش و گلوله می رفت و صدای الله اکبرش بعثیون را به لرزه در می آورد و می گفت: نمی گذارم حتی یک تانک نزدیک بشود، او شجاعانه مقاومت می کرد و لحظه ای آر پی جی را ساکت نمی نمود. روز بسیار حساس حمله تانک ها زمزمه الهی بر لب داشت.
ثبت دیدگاه